سه‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۳
حسن‌بیگی: ماهیت داستان تاریخی با «تاریخ» فرق دارد/ جمله‌های آغازین «مروارید ری» در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) شکل گرفت

ابراهیم حسن‌بیگی، نویسنده «مروارید ری» معتقد است که استفاده از کلمه «داستان» در روایت‌های داستانی از زندگی شخصیت‌های مذهبی نشان می‌دهد که نویسنده مبانی اثر را از منابع معتبر دریافت کرده و بعد آن را در آمیزه‌ای از خیال و تصویرپردازی‌های متعدد روایت کرده است و از این نظر داستان تاریخی با تاریخ از نظر ماهوی تفاوت‌های زیادی دارد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ابراهیم حسن‌بیگی از آن دسته نویسندگانی است که سفارشی کار می‌کند اما نه سفارش از ارگان و ناشر، بلکه سفارش از دل. سال‌ها کوشش در راه نوشتن آثار دینی مانند رمان‌های «قدیس» و «محمد» و ترجمه آنها به دیگر زبان‌های زنده دنیا، به حسن‌بیگی آموخته است که در روایت داستانی از شخصیت‌های مذهبی، خواننده باید بداند که همواره در مرز میان منابع مستند و خیال نویسنده قرار دارد و این کاربرد خیال، تحریف تاریخ نیست بلکه بیان جنبه‌های ناگفته در تاریخ، آن هم از نگاه نویسنده است.
 
به نظر شما چرا گرایش به نوشتن داستان و رمان زندگی شخصیت‌های مذهبی اندک است؟
پرداختن به شخصیت‌های مذهبی ژانری است که بعد از انقلاب مورد توجه اهالی قلم قرار گرفت. قبل از انقلاب جز چند اثر دینی که آقای محمود حکیمی نوشته بود، نویسندگان رغبتی به نوشتن چنین آثاری نداشتند. بعد از انقلاب بود که ژانر زندگینامه داستانی مورد توجه قرار گرفت و در آن به زندگی رزمنده‌ها و شخصیت‌های سیاسی و حتی مذهبی پرداخته شد.

به لحاظ کمی و کیفی زندگینامه داستانی چه جایگاهی در ادبیات امروز دارد؟
این دسته از کارها کم نیستند ولی از میانشان کار خوب اندک است. یعنی با وجود حجم زیاد آثار، کارهای خوب داستانی اندکند و درخشش چندانی ندارند زیرا بسیاری از این کارها سفارش از سوی ارگان‌های مختلف است و نبود نظارت بر آنها موجب ضعیف بودن اثر می‌شود. اگر در کار سفارشی‌نویسی نظارتی نباشد، و نویسنده فقط به دلیل سفارش پذیرفته‌شده کار را بنویسد، حتما محتوا و روایت آسیب می‌بیند. البته این بدین معنا نیست که هر کار سفارشی بد است.

ولی گمان من این بود که مهم‌ترین عامل در کم‌بودن گرایش به نوشتن داستان‌های مذهبی تاریخی، نبود دست‌یابی به منابع تاریخی با محتوای یکسان و پنهان ماندن ابعادی از زندگی آنهاست.
من این عامل را نیز قبول دارم. برای نمونه، یافتن منابع کافی برای نوشتن کتاب «مروارید ری» یکی از دشوارترین مراحل جمع‌آوری اطلاعات بود. من از میان امامزاده‌های موجود، ارادت خاصی به حضرت عبدالعظیم داشتم. حتما ماهی یک بار به زیارت ایشان می‌رفتم. و هر بار از خود می‌پرسیدم چرا من کسی را که اینقدر دوست دارم، نمی‌شناسم؟ چرا ایشان باید به ایران آمده باشد و چرا باید در این مکان دفن شده باشد؟

با هر کسی که در این باره صحبت می‌کردم، به اطلاعات جدیدی نمی‌رسیدم. همه فقط در این حد می‌دانستند که حضرت عبدالعظیم یکی از یاران امام هادی (ع) بوده است که از ترس جان به این منطقه پناه برده و مدتی در ری زندگی کرده بود. از آنجا که علاقه‌مند بودم اطلاعات بیشتری در این باره به دست بیاورم، از طریق یکی از دوستان با منابع متعددی آشنا شدم. بعدها که فیلم «مسافر ری» از آقای داوود میرباقری ساخته شد، به دلیل مطالعاتم، متوجه شدم که چقدر ساخته‌های پرداخته از ذهن ایشان در این اثر به تصویر کشیده شده است.

یعنی آقای میرباقری برداشتی از زندگینامه عبدالعظیم داشته و بعد بر اساس پرداخت‌های خود آن را ساخته است. من نیز در کتاب‌های «محمد» و «قدیس» دقیقا یک برداشتی از اصل ماجرا داشتم و مابقی را بر اساس خلاقیت‌های شخصی خود نوشتم.

در کتاب «مروارید ری» نیز بخش اصلی محتوا، خیال‌پردازی داستانی است؟
خیر، من برای حضرت عبدالعظیم قصد داستان‌نویسی خیالی نداشتم و بیشتر به منابع تکیه کردم. گرچه اثرم از خیال‌پردازی نیز خالی نیست.

در داستان‌نویسی برای شخصیت‌های مذهبی اصالت با خلاقیت است یا عدول نکردن از منابع؟
برای نوشتن چنین آثاری نویسنده می‌تواند غیر از استفاده از منابع تاریخی دقیق، با خلاقیت و جسارت حوادثی را بیافریند که در تاریخ نیست ولی گفتن آنها هیچ آسیبی به متن نمی‌رساند. برای نمونه در وصف شخصیت حضرت عبدالعظیم همواره از بخشندگی ایشان سخن به میان می‌آید ولی کمتر منبع تاریخی مصداق‌هایی را برای این مساله بیان کرده است. نویسنده می‌تواند برای نشان دادن این جنبه که مبتنی بر واقعیت تاریخی است، صحنه‌هایی را بپروراند. این کار تحریف تاریخ نیست. تحریف آن است که نام کسی در تاریخ به بدی یاد شده باشد و نویسنده او را خوب نشان دهد. اما وقتی فرازی درباره شخصی وجود دارد،‌ ولی مصادیق آن نیست، نویسنده می‌تواند بدون تحریف تاریخ، آن را بپرورد.

من در رمان «محمد» شخصیتی خیالی ساخته‌ام که درباره پیامبر (ص) سخن می‌گوید. پس از انتشار کتاب، کسی اشکال گرفته بود که در منابع تاریخی معتبر نام این شخصیت و سخنان آن بیان نشده است. پاسخ من در برابر این اشکال، این بود که من ادعایی بر صحابه بودن شخص مذکور نداشتم. یا در کتاب «مروارید ری» تمام وقایع تاریخی را از زبان یک شهروند کاملا خیالی اهل مدینه نقل کرده‌ام. این کار نیز تحریف تاریخ نام ندارد.

نویسنده داستان‌های شخصیت‌های مذهبی قصد ندارد تاریخ بنویسد. او فقط شخصیت‌هایی را برای روایت داستان خلق می‌کند. اینجا صحبت از داستان تاریخی است که همین کلمه داستان، بر خیالی بودن وجوهی از آن تأکید دارد. کار تخیل ساخت و ساز و ابداع است و نه معکوس کردن تاریخ. خلاصه آنکه، نویسنده داستان‌های تاریخی مذهبی همواره در کتاب‌های خود بخش‌هایی را بدون دروغگویی، جذاب و زیبا بیان می‌کند.

ولی داستان‌های مذهبی با حساسیت بالایی که دارند، همواره موجب سردرگمی مخاطب می‌شود که به کدام بخش از اثر باید اعتماد کند و آن را معتبر بشمارد و کدام بخش را خیال نویسنده. و شاید همین دوگانگی موجب شود که مخاطب از خواندن چنین کتاب‌هایی دست بکشد.
اگر مخاطبی قصد دارد صرفا با اطلاعات موثق تاریخی مواجه شود، باید تاریخ بخواند؛ تاریخ با تمام لذت‌ها و مشقت‌هایش. ولی کسانی که به تاریخ علاقه ندارند و در عوض، به راحتی داستان می‌خوانند، می‌توانند سراغ این دسته از کتاب‌ها بروند. همین که کلمه داستان پیشوند تاریخ می‌شود نشان می‌دهد که مرزهایی میان تاریخ و تخیل نویسنده وجود دارد.

گفتن این نکته ضروری است که حتی گاهی امر بر نویسنده نیز مشتبه می‌شود که فلان جمله کتاب از منابع بوده یا از تخیل. یعنی اگر اندکی زمان بگذرد، نویسنده هنگام خواندن اثر خود تا حدی قدرت تشخیص میان واقعیت و تخیل را از دست می‌دهد.

شما در نوشتن «مروارید ری» با باورهایی درست یا اشتباه از مردم مواجه شدید که مجبور به تغییر جنبه‌هایی از داستان شوید؟
به نوعی خیر. مردمی که شیفته حرم حضرت عبدالعظیم هستند، شناختی نسبت به این شخصیت ندارند. آنها چشم را می‌بندند و چشم دل را باز می‌کنند.

من هنگام بررسی منابع تاریخی مربوط به ایشان، به این نتیجه رسیدم که حضرت عبدالعظیم وقتی به شهر ری فرار می‌کند، هرزگاهی سراغ یک قبر در باغ فردی سنی می‌رود و آن را زیارت می‌کند. این قبر اکنون کنار اتاق بغل حرم قرار دارد. حضرت به دوستانش سفارش می‌کند که پس از مرگ، از صاحب باغ اجازه بگیرند و او را کنار همین قبر دفن کنند. یک شب همان فرد سنی در خواب، پیامبر اسلام (ص) را می‌بیند که به او خبر حضور یک مهمان را می‌دهد. صبح پس از این که با شادمانی از خواب برمی‌خیزد و نماز می‌خواند، صدای در خانه‌اش بلند می‌شود. مهمانی بوده که برای اجازه دفن حضرت عبدالعظیم در کنار همان قبر از او اجازه می‌خواسته است.

یکی از دشوارهای داستان‌های مذهبی، انتخاب راوی است. شما بر چه اساسی راوی را انتخاب می‌کنید؟
انتخاب راوی برای من از قبل تعیین‌شده نیست. پیرنگ داستان است که راوی را مشخص می‌کند. ولی انتخاب راوی از این نظر برایم اهمیت فراوانی دارد که کدام شخصیت در اثرم قرار است ماجرا را به پیش ببرد. برای نوشتن رمان «محمد» یک راوی یهودی انتخاب کردم. انتخاب راوی مخالف برایم جذابیت‌های بیشتری داشت. این شخصیت یهود تا آخر عمر، با وجود تمام معجزاتی که از پیامبر می‌بیند، عوض نمی‌شود.

برای رمان «قدیس» نیز سه سال طول کشید تا راوی مناسبی را انتخاب کنم. «قدیس» را یک کشیش مسیحی ساکن مسکو روایت می‌کند.

آیا می‌توان گفت داستان مذهبی، به نوعی بازنویسی زندگینامه است؟
داستان‌های تاریخی درباره شخصیت‌های مذهبی، بازنویسی زندگینامه نیست. نویسنده وارد یک کار جدی و خلاقه می‌شود. اینها همه به کوشش ذهنی نویسنده بستگی دارد و جوششی نیست. اثر از زندگینامه صرف فاصله می‌گیرد و به رمان یا داستان بلند تبدیل می‌شود.

ماجرای نوشتن «مروارید ری» چه بود؟
نوشتن داستان‌هایی از این دست، داستان دل است. ممکن است ناشری نویسنده را با وعده‌هایی به نوشتن ترغیب کند، ولی تجربه من نشان می‌دهد که اگر چنین آثاری کار دل نباشد، کار جدی نخواهد بود. تمام آثاری که می‌نویسم، به نوعی سفارش‌های خودم هستند. گاهی برایم پیش آمده که ناشری موضوعی را به من پیشنهاد داده و حتی حق‌التالیف آن را پرداخته ولی هرچه کرده‌ام، داستان را نتوانسته‌ام روایت کنم. من معتقدم در چنین آثاری، آن بزرگواران خودشان باید بخواهند تا اثر نوشته شود. تمام کتاب‌های من تا با دل آمیخته نشده‌اند، نوشته نشده‌اند.

من وقتی طرح این داستان را آماده کرده بودم، هر کاری می‌کردم، متن نوشته نمی‌‌شد. بر اساس تجربه و احساس‌های قبلی کم کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که من مکلف به نوشتن این اثر نیستم. تا این که یک روز پنج‌شنبه به حرم رفتم و دو رکعت نماز خواندم و دفتر و قلم را به دست گرفتم و رو به روی حرم نشستم. بعد از کمی دعا، به خودم گفتم: فقط یک ربع فرصت دارم. اگر جمله‌های آغازین اثر در ذهنم آمد، می‌نویسم و گرنه نوشتن این کتاب را فراموش می‌کنم. هنوز سه  یا چهار دقیقه نگذشته بود که نخستین جملات در ذهنم نشست:
و اینک مدینه در پس بود و سامرا در پیش. و شب بود.

کم کم شروع کردم به توصیف شب و شتری که در این راه بود و شتربانی که جلو می‌آمد. شتربانی که بعدها نقش مهمی در داستان بر عهده می‌گیرد. نصف صفحه را که نوشتم، بلند شدم و زیارتی کردم و با خوشحالی از حرم خارج شدم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها