چرچیل بیش از آنکه نشان دهد، علاقه خاصی به علم، بمب، بمب هستهای داشت.
این جنبه از زندگی چرچیل که «گراهام فارملو» بدان پرداخته بهطورکلی توسط مورخان نادیده گرفتهشده بود و نشان میدهد چگونه چرچیل تلاش کرد تا به درک علوم نوین رسیده و فیزیک کوانتوم را در دهه 1920 و 1930 توسعه داده و خبر بمبهای بسیار قوی را زودتر از بقیه کشف کرده و آن را دنبال کند.
پسازاین بود که بریتانیا رهبر جهان در تحقیقات هستهای شد.
گراهام فارملو به جای پرداختن به چاپلوسی به وقایع کمتر شناختهشده پرداخته و از اشتباه بزرگ چرچیل در خروج از پروژه ساخت بمب اتم با آمریکا مینویسد که به دلیل احتمال افتضاح تاریخی، خود را کنار کشید.
به هر حال چرچیل تمرکز خود را روی پیدایش بمب هستهای قرار داد و از اولین آزمایش محتاطانه توسط دانشمندان مهاجر تا حمله اتمی به هیروشیما و ناکازاکی حضور موثری داشت.
بعد از نگارش کتابهای جدید در سال 2014 که در آن بینشهای جدید به وینستون چرچیل مطرح شد، مانند کتاب «هنری همینگ» بنام «مرد یخی: داستان واقعی از جفری پایک: نابغه،فراری و جاسوسی» و تحسین و تمجید بوریس جانسون در کتاب«مامورچرچیل»؛ کتاب فارملو – برنده جایزه کاستا برای کتاب قبلی خود بنام عجیبترین مرد – مسابقه تسلیحاتی برای دستیابی به بمب اتمی را با اسناد بکر فاش میکند و از اولین برنامه انگلیس برای رسیدن به بمب اتمی مینویسد.
نویسنده کتاب نیاز مبرمی به حضور افراد بزرگ داشته و به خوبی از پس این کار برآمده است: از فردریش لیندمان (چاپلوس متعهد ضد یهود) فیزیکدان مینویسد که رئیس مشاوران چرچیل در بخش اتمی بود و مسئول بمباران شهرهای آلمان و پروژه موسوم به V، و یا به خوبی از ارنست رادرفورد فیزیکدان نیوزیلندی-انگلیسی که به پدر انرژی هستهای معروف شد،نوشته است که چگونه روی اتمی شدن انگلیس کار کرد.
فارملو در کتاب خود مردانی که هسته اصلی بمب اتمی را تشکیل دادند، به خوبی نشان داده و روی نقش محوری جاسوس دوجانبه اتمی بزرگی مانند کلاوس فوکس(انگلیسی متولد آلمان و عامل نقل و انتقال اطلاعات هستهای پروژه منهتن به شوروی سابق) تأکید کرده است.
یک عیب کوچک کتاب، کمرنگ جلوه دادن سیاستمداران (منهای چرچیل) و پررنگ کردن نقش دانشمندان در پروژه بمب هستهای است که خواننده را با خود به آزمایشگاههای فیزیک برده است.
نظر شما