دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۱
متنی که 47 سال پیش شاملو درباره فروغ فرخزاد نوشت

«فروغ شاعر بزرگي است. شعر او از رياي بزرگ و شيطاني وزن و قافيه دور است و صادقانه‌ترين حرف‌هايي است كه مي‌توان از كسي شنيد. این شاعر رسالت خودش را در حد جست و جو پایان داد و همه زندگی را دوست داشت». اين‌ها بخشي از یادداشت شاملو درباره شعر فروغ فرخزاد است.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) احمد شاملو در يادداشت‌ها و گفت‌وگوهاي متعددي درباره شعر فروغ سخن گفته است.

شاملو، در مجله فردوسي، در تاريخ اول اسفند 1346، درباره شعر فروغ نوشته است:

شعر فروغ هميشه براي من يك چيز زيبا بوده است. اگر اين صفت براي بيان كيفيت شعر فروغ كافي باشد.

فروغ تا آن حدي كه من مي‌شناسم و به من اجازه مي‌دهد كه قضاوت كنم، در شعرش همچنانكه در زندگي، يك جستجوگر بود. من هرگز در شعر فروغ نرسيدم به آنجائي كه ببينم فروغ به يك چيز خاصي رسيده باشد. همچنان كه ظاهرا زندگي‌اش هم همين طور بود. يعني فروغ در يك جهت معني يك چيز معيني را جستجو نمي‌كرد. در شعر او حتي خوشبختي يا عشق هم به مثابه چيزي كه دنبالش برويم و پيدايش كنيم، مطرح نمي‌شود. او در زندگي‌اش هم هرگز دنبال يك چيز خاص نرفت، خواه به وسيله شعر، خواه به وسيله فيلم و خواه به وسيله هر عامل ديگر من او را هميشه به اين صورت مي‌شناختم كه رسالت خودش را در حد جستجو كردن پايان داد.

من هرگز نديدم كه فروغ چيزي را پيدا كند و آن چيز قانعش بكند. فروغ در شعرش دنبال چه چيزي مي‌گشت؟ اين براي من شايد به عنوان عظمت كار فروغ و اهميت او مطرح بشود... يعني واقعا اين جوري فروغ را دوست مي‌داشتم. مي‌ديدم آدمي است كه فقط جستجو مي‌كند، اما اينكه چه چيز را جستجو مي‌كند، اين شايد براي خود او هم مهم نبود. آيا دنبال انسانيت مطلق مي‌گشت: نه! آيا دنبال عشقي مي‌گشت كه وسيله‌اي باشد براي خوشبختي‌اش؟ نه! براي اين كه حتي دنبال خوشبختي هم نمي‌گشت. همه چيز را مي‌ديد و همه چيز را دوست داشت. حتي يك بندي را كه رخت رويش آويزان مي‌كنند. زندگي از موقعي كه خورشيد روشنش مي‌كرد، براي او قابل پرستش بود با يك عامل وحشت. در حالي كه هر دوي اينها بود، هيچكدام آنها هم نبود.
 
در مطلب ديگري از شاملو در «مجله تماشا» در تاريخ 21 بهمن 1350، درباره فروغ آمده است:

فروغ شاعر بسيار بزرگي است. شعرش از رياي بزرگ و شيطاني وزن و قافيه دور است. نه قصه‌پردازي مي‌كند نه خيالبافي. صادقانه‌ترين حرف‌هايي است كه مي‌توان از كسي شنيد. حرف‌هاي آدم‌هاي صادقي است كه تازه روي سخنش هم تنها با خودش است. اگر نتوانسته‌ايم نهايتش را دريابيم براي اين است كه گود است و ناپيدا كرانه.

كاش ديگران هم دستي بالا مي‌كردند و با همان صداقت و بي‌ريايي و شجاعتي كه در او هست، كمر به مكاشفه‌اش مي‌بستند. اين كاري است كه من خيالش را پخته‌ام، اگر خيال خامي نباشد!

اين مطالب به نقل از كتاب «جاودانه زيستن، در اوج ماندن» به كوشش دكتر بهروز جلالي از انتشارات مرواريد است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها