«لیسا اونس» در رمان «قلب دغلباز» کمدی تاریک و متغیری ارائه میدهد که بسیار زیرکانه میان شوخی و جدی، لودگی و لحظات دلخراش در جریان است.
مردم در چهارمین رمان «لیسا اونس»/Lissa Evans که داستان آن در پشت جبهه در طول جنگ جهانی دوم میگذرد، با تصفیه بنزین دولتی و فروختن آن به غیرنظامیان و شهروندان، فروختن اثاثیه دزدی یا جمعآوری اعانه از مردم به بهانههای دروغین زندگی خود را میگذرانند.
جنگ یک سری قانونشکنیها و کلاهبرداریهایی به همراه آورده که نه تنها توسط کلاهبرداران حرفهای بلکه توسط بسیاری از مردم انجام میشود، کارهایی نظیر دزدیدن مواد خوراکی مانند میوه و سبزیجات و جیببری.
«قلب دغلباز» یک کمدی تاریک است که میان لودگی و مسخرهبازی و لحظات تأثرانگیز و دلخراش در جریان است. این رمان همچنین یک کمدی خاکستری است که جایی در میان فقیران و ندارهای خلافکار سنت آلبانز که با درآمدی بخور و نمیر زندگی میکنند، اتفاق میافتد.
اما داستان در زمان حملات هوایی آلمان به انگلستان در جنگ جهانی دوم و با یک مقدمه خیرهکننده تراژدی-کمدی آغاز میشود. «متی» مادرخوانده عزیز نوئل، شخصیتی متفاوت از شخصیتهای دیگر داستان دارد، او دارای اندیشهای آزاد و از طرفداران حق رأی برای زنان بود که دچار اختلال مشاعر شده بود.
مقدمه داستان یک شاهکار کوچک از متون شوخی -جدی است که کیفیت آن داستان اصلی را پیش پا افتادهتر و نامیدکننده جلوه میدهد. لحظات زبانپریشی داستان از طریق طول و تفصیل زیرکانهای که نویسنده بکار میبرد پوشانده شده است. همچنانکه زوال عقل متی عمیقتر میشود، بمبارانهای هوایی به نظر کمخطرتر از وضعیت و شرایط نوئل که در حال از دست دادن تنها حامی و سرپرست خود است، میرسد.
سپس بدترین چیزی که میتواند اتفاق بیفتد، اتفاق میافتد و نوئل تنها میشود. در اینجا خواننده احساس میکند که غیبت متی چه عواقبی در زندگی نوئل در پی خواهد داشت. فاجعه مرگ متی، از نوئل یک خارجی تنها و مرتد میسازد.
در واقع آنچه نوئل از دست میدهد یک جواهر است و آنچه در ادامه در عوض متی به دست می آورد یک جایگزین کاملاً بدلی و بیارزش به نام «وی» است. زمانی که «وی» (زنی مکار) نوئل را میبیند فکری به سرش میزند و نقشه میکشد تا از او برای پوی درآوردن و تهیه غذا استفاده کند. بیشتر توطئهگران و دسیسهچینان داستان، حیلهگر اما احمق هستند. با این حال نوئل نابغهای است که تفکراتش در این چارچوب نمیگنجد.
«وی» زن بیوجدان و «نوئل» پسربچه بیگانه با یکدیگر یک زوج هنری تشکیل میدهند که خانه به خانه از زنان وطنپرست به بهانه جمع کردن اعانه برای بیوهزنان و یتیمان دونکرک، اخاذی میکنند.
در فیلم و ادبیات قرن 21، پشت جبهه جنگ تبدیل به یک صحنه نمایش برای بیان احساسات نوستالژیک و تیپسازی شخصیتهای خوشمشرب و عجیب و غریب شده است. در قلب دغلباز نیز چنین اتفاقی میافتد و در صحنهای که «وی» و «نوئل» در لندن زیر بمباران با عجله میگریزند به اوج خود میرسد. اما کمدی این داستان به صورت قابل توجهی متنوع و متغیر است.
در نهایت زن استثمارگر که گویی ذات نوئل را مانند یک صدف باز کرد و به جای مروارید از آن شن و ماسه بیرون کشید، به لحظهای از درک و بصیرت میرسد که قادر میشود مروارید درون وجود پسر را تشخیص دهد و معنای تعهد را دریابد.
نظر شما