دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۰
کتاب؛ سرزمین خیال و عسل!

فیاض زاهد، دانش‌آموخته رشته تاریخ، تحلیل‌گر سیاسی، مولف و روزنامه‌نگار، در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است، از کتاب و دنیای کودکی خود با کتاب نوشته و آن را محملی مناسب برای سفر به سرزمین خیال دانسته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) سال چهارم دبستان بود که از تهران به رشت رفته بودیم برای ادامه زندگی. در محله مادری در لشت نشا یک کتابخانه عمومی بود که من خیلی زود عاشق آنجا شده بودم. مکانی بود امن و پر از کتاب‌های خواندنی و ناب. من همه تابستان‌ها در آنجا پاتوقی داشتم. سرکتابدار آنجا زنی بود به نام خانوم رجبی. مانند مادر و البته معلم بود برای ما. من با یکی دوتا از دوستانم تعهد کرده بودیم که همه کتاب‌های آن کتابخانه عمومی را  بخوانیم! شاید باورتان نشود اما این کار را کردیم. از کتاب‌های برتولت برشت گرفته تا ماکسیم گورکی و از گوته تا روسو. نمی‌دانم چند سالم بود که کتاب امیل زولا را در دست گرفتم. تنها چیزی که از آن کتاب تا سال‌های بعدی که دوباره کتاب را بازخوانی کردم در ذهنم نقش بسته بود، وزن زیاد کتاب بود. 

دست در دست کتاب

شاید ویژگی نسل من بود که به دلیل شرایط زمانه همه رویاهای خود را در لابه‌لای سطور دنبال می‌کرد. در دوره جوانی ما نه از اینترنت خبری بود و نه از فضای مجازی و البته نه از ماهواره و کامپیوتر. دنیای ما در دو چیز خلاصه می‌شد، توپ پلاستیکی و البته کتاب. در کتاب به همه جای دنیا سفر می‌کردیم.  با قهرمانان داستان‌هایمان همذات پنداری می‌کردیم.  به برزیل می‌رفتیم. در آمریکای لاتین قهوه می‌نوشیدیم. با چه و فیدل به جنگل‌های بولیوار می‌زدیم و البته درگیر تالمات ناشی از بی‌وفایی ناپلئون به دزیره می‌شدیم. کلمات مسحورکننده و خیال آفرین بودند. «جنگ و صلح» ما را به دوردست‌ها می‌برد. آنجا که درام و نفرت در هم می‌آمیخت. جاه طلبی‌های ژاکوبن در برابر مآل اندیشی روسی رنگ می‌باخت.

در داستان‌های همینگوی آنجا که از خود می‌پرسیدیم زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید؟ شاید زمانی که با اسلحه وداع می‌کردیم و یا چون پیرمرد به دریا می‌زدیم. من خود هیچ‌گاه نمی‌توانم از تاثیرات آن دوران بر روح و روانم در امان باشم. هر وقت به لشت نشا می‌روم گویا روحم زنده می‌شود. در شهری که مردمانش هرچند به آنچه شایسته‌اش بود دست نیافتند، اما از منظر فرهنگی فرازهایی بس بلند را تجربه کرده بودند.
هنوز کلمات برایم معنابخش هستند.در این سال‌ها که با کلمه کار می‌کنم، زندگی می‌کنم ، بیشتر قدر این جهان پر رمزوراز را می‌دانم. شاید بیشتر از برنارد شاو در «بانوی زیبای من»،آنجا که تلاش می‌کند تا به او تفهیم کند چگونه بهره بردن و استفاده از کلمات بر شخصیت و جایگاه گوینده تاثیرگذار است!

با کتاب در سرزمین خیال

این روزها دنیا تغییر کرده است.اما این بدان معنا نیست که از قدر و منزلت کتاب کاسته شده باشد. ما همچنان کتاب می‌خوانیم و کلمات برایمان معنابخش والهام آفرین هستند. اما زمانه در برخی اوقات با کتاب‌ها و نویسندگانشان مهربان نبوده است.بسان شخصیت نوشته‌های اورول در«1984»  یا به پاکدامنی انقلابی مانس اشپربر، برخی تلاش می‌کنند تا کتاب را آنگونه که می‌اندیشند مدیریت کنند! طرفه آنکه فکر می‌کنند می‌توانند با پوشاندن لباس فرم خاکستری بر اندامواره ذهن نویسندگان راه را بدان‌ها بیاموزند! 

تجربه شکست خورده‌ای که باز هم ره به جایی نمی‌برد. باید با کتاب مهربان بود و به فرزندان و متفکرانمان اجازه داد تا کبوترهای خیال خود را به پرواز درآورند، به دوردست‌ها. برای کاوش و دانستن بیشتر. در این صورت است که به بیشه‌های کوچک بسنده نخواهند کرد. در مردابی عفن آلوده نمی‌شوند. از راه باز نمی‌ایستند.بسان داستان زیبای کتاب فارسی دوران دبستان، چون آبی نرم در دل سنگ خارای سخت راهی به نفوذ باز خواهند کرد. 

این سخنان مرا به یاد پیرمردی در ولایت مادری می‌اندازد. آنجا که به پسرش گفته بود، به دور دست‌ها برو اگر می‌خواهی ماهی درشت بگیری.در برکه محله ما، جز وزغ نصیب تو نخواهد شد. کتاب این یار مهربان همچنان می‌تواند دستان مارا بگیرد و با خودش به دوردست‌ها ببرد. به سرزمین خیال و عسل.

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها