«دوالپا» موجودی عجیباست که دست و پایش همچون طناب میماند و بچههایی را که پدر و مادرشان را آزار میدهند و والدینشان آنها را نفرین میکنند، آزار میدهد و زندگی را برای آنها سخت میکند. ماجرای دو نوجوان را با این موجود عجیب و غریب در کتاب «دوالپا» بخوانید.
نویسنده در این رمان سراغ باوری برخاسته از فرهنگ مردم رفته؛ باوری که از زمانهای گذشته درقالب افسانههای مختلف نیز مورد توجه قرار گرفته بود.
این کتاب در قالب 21 فصل به هم پیوسته، داستان دو نوجوان با نامهای سیروس و امیر را بیان میکند که با دوالپایی برخورد میکنند که عاشق است. آنها پس از مدتی با رفع مشکل خود، به دوالپا کمک میکنند تا به دوالپایی که دوست دارد برسد و ...
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «پای بهاره بر روی علف خیسی لیز خورد. تالاپ توی حوضچهای پر از آب لجن افتاد و دم موهای سفیدش، مثل قیر سیاه شد. امیر خندید. او هم موهایش را دسته کرد و توی آب زد. یک دفعه طوری که زلزله شود، دیوار غار کنار رفت. سنگها سرشان را تکان دادند. غار شکاف برداشت و همه جا روشن شد. یک گله مار سیاه که شبیه پای دوالپاها بودند تا روشنی را دیدند فیش فیش کردند و پریدند توی تاریکیها و صدای جیغ بهاره بلند شد. ثریا خانم پیراهن بهاره را گرفته بود و تکان میداد و پی در پی او را صدا میکرد. سیلی محکمی توی گوشش زد...»
محمد رضا یوسفی از نویسندگان پر کار ادبیات کودکان، در سال ۱۳۳۲ در همدان زاده شد.
وی تا بحال بیش از ۱۵۰ عنوان کتاب نوشته است. از آثار او میتوان به «سال تحویل شد»، «اگر بچه رستم بود»، «افسانه شیر سپیدیال»، «قصه یارگار زریران»، «افسانه بلیناس جادوگر»، «اناریها»، «همکلاسیها» و «افسانه شیرین کارنامه اردشیر بابکان» اشاره کرد.
انتشارات امیرکبیر(کتابهای شکوفه) کتاب «دوالپا» را در قالب 144 صفحه و شمارگان دو هزار نسخه به قیمت 55 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما