«مرثيهاي كه ناسروده ماند» و «پيغام زخم» كه متن آن در حسينيه ارشاد با دكتر شريعتي خوانده شد، از جمله آثاري هستند درباره كربلا كه دوست دارم دوباره آن را بخوانم. بخش آخر كتاب «مرثيهاي كه ناسروده ماند» هم به بانوي كربلا «حضرت زينب» اختصاص دارد؛ به شخصيت مهمی كه در هيچ سندي پيدا نمیشود كه كمترين ناله و شكوه در مورد فرزنداني كه از دست داده است، داشته باشد در حالي كه يك مادر بيشتر از هر كس در باره فرزندانش صحبت میکند. اما اين شخصيت وقتي به حسين میرسد مرتب از حسين (ع) میگويد. حسين براي زينب برادر نيست؛ نماد آزادي است؛ نماد مبارزه و كار انساني است.
حسيني كه من دوست دارم حسيني است كه گاندي درباره او میگويد و فرياد میزند. گاندي تاثيرگذارترين مرد قرن بيستم است. اوست كه وقتي مورد تجليل قرار میگيرد میگويد من كار مهمی نكردم. آن چه كردم از كربلا و حسين ياد گرفتم. گاندي میگويد جوهر دين در همه اديان هست؛ مهم آن است كه درست و انساني نگاه كرده و آن را فهمیده باشيم. عاشورا از صلحطلبانهترين مبارزات است. حسين در جنگ، پيروزي نمیخواست. براي او بشريت و نجات كل انسانها مهم بود. اگر او دنبال پيروزي بود پيش از وقوع كربلا به مردم وعده میداد. اما حسين اينجا كار ديگري میكند. او اعلام میكند و میگويد كساني كه با من میآيند قرباني میشوند. من بايد پايداري داشته باشم. اگر نگران جسم خودتان هستيد برگرديد به زندگي. مساله چراغ خاموش كردن در سياهي شب و آزاد گذاشتن افراد در انتخاب نيز از آزادگي امام حسين (ع) بود. او میداند افرادي هستند كه به آن باور نرسيدهاند و خود را نمیشناسند و امام حسين آنها را براي انتخاب آزاد میگذارد و میگويد بروند. حسين آن چه در كربلا انجام میدهد، قرآني است. حسين تفسير دين است اما حاكم دين نيست همان گونه كه علي حاكم دين نبود. ... عملكرد امام حسين در طول اين جريان كار را سياسي میكند. سياسي به نفع انسان.
چگونه؟
ـ در اين جريان به گواه تاريخ شاهد هستيم كساني كه گرد حسين جمع شدند هيچ يك با هم همكار نيستند اما همراه هستند؛ يعني مثلا يك شاعر هم میآيد و براي امام حسين شعر میگويد و بعد میپرسد: آيا در اين دوره مردم به دين احتياج دارند؟ امام حسين به او انعام میدهد و كسي كه فرياد میزند هر كس صداي من را شنيد و ياري نكرد از ما نيست، به او میگويد برو و شعرت را بگو؛ براي مردم بگو. و اين يك برخورد سياسي به نفع انسان است.
و خرسند در ادامه اين گفتوگو به «شوذب» و «عابس» ــ از سرداران شجاع لشگر امام حسين ــ اشاره میکند و میگويد:
ـ «شوذب» در اين نبرد، میهمان «عابس» است و او كه از قبيله ديگر است بسيار به عابس احترام میگذارد. عابس سردار شجاع، نيرومند و مورد قبول و شناخت عرب است. وقتي او به میدان میآيد شروع به رجزخواني میكند. من اوايل از رجزخواني خوشم نمیآمد و فكر میكردم چرا آنها اين قدر از خودشان تعريف میكنند. اما بعد متوجه شدم آنها از خودشان تعريف نمیكنند؛ آنها با رجزخواني، خود را معرفي میكنند تا فرداي تاريخ كسي نگويد من تو را نمیشناختم كه اگر میشناختم چنين و چنان نمیكردم. عابس وقتي وارد میدان میشود به دستور «عمر بن سعد» براي اين كه او را از نظر شخصيتي تحقير كنند به او سنگ میزنند. عابس به جاي اين كه سنگر بگيرد شروع به عريان شدن میكند. سعدي شعري دارد با اين مضمون كه: «من خود اين سنگ به جان میطلبيدم همه عمر / کاین قفس بشكند و مرغ به پرواز آيد.» اين بيت سعدي دقيقا به قول آقاي محمدرضا حكيمی و باور خود من بيانگر حركت كربلايي عابس است.
صحنه زيباتر و جالبتر اين است كه در اين میدان عابس و شوذب كنار هم ايستادهاند. شوذب كه میهمان قبيله است وقتي به میدان میرود میگويد من انتظار دارم اول عابس وارد میدان شود ــ با وجود ارتباط و علاقهاي كه آنها به هم داشتند. شايد شنيدن اين مطلب بسيار عجيب باشد و عجيبتر و زيباتر آن كه شوذب در ادامه اين جمله چنين میگويد كه من در اين دنيا كسي را ندارم. تنها هستم. اما تو خواهر، همسر و فرزند داري. از آنجا كه تو تمام دارايي من هستي میخواهم نخست با ديدن مرگ تو يك بار بمیرم و پيش از مرگ خودم درد آن را بچشم. شما درهيچ نبردي نظير چنين رفاقتها را نمیبينيد. به همین دليل گاهي اوقات وقتي میشنوم كه عاشورا را با عمليات انتحاري در جنگهاي ديگر مقايسه میكنند آن را نمیپسندم واين مقايسه را صحيح نمیدانم.
در گفتوگويي كه با ساير پژوهشگران ديني در اين زمینه داشتيم نيز به اين موضوع اشاره كردند. میشود ديدگاه خود را نسبت به اين موضوع بيشتربيان كنيد؟
ـ «محمد حنيفه» برادر ناتني امام حسين پيش از حركت ايشان خطاب به برادر خود مینويسد و از ايشان میخواهد به اين سفر نيايد و به حضرت امام حسين میگويد كه با نامهاي كه از اهل كوفه خوانده است، چيزي جز مرگ و شكست درانتظار شما نيست و اهل كوفه به شما وفادار نخواهند ماند. امام حسين در پاسخ نامه میفرمايند: «خدا خواسته است من را كشته ببيند.» شايد برداشت عدهاي از اين جمله اين باشد كه پس تقدير خداوند براي امام حسين از ابتدا كشته شدن بوده است و اين هيچ فرقي با حركتهای انتحاري ساير جنگها ندارد؛ در صورتي كه چنين نيست به اين دليل كه بايد مفهوم «خدا خواسته است» را بهدرستي درك كرد. مفهوم اين است: «نفع عموم انسانها در حركت من است و اين كه از هيچ چيز نترسم.» حسين بيش از هر چيزي در مرگ زنده است. حتي شخصيتي چون گاندي ابراز میكند كه حسين برايش زنده است. حسين با حركت خود میگويد که ذلت نمیپذيرد. او عزت میخواهد اما نه عزت فردي. او براي بشريت عزت میخواهد. حسين تنها به خود نمیانديشد در حالي كه از خيليها شنيده ام كه گفتهاند اگر نباشند، دنيا هم نباشد.
سعدي در اين زمینه داستاني دارد از مورچهاي كه با خود يك برگ حمل میكند و قطرهاي آب بر روي برگ میريزد و مورچه فرياد میكند دنيا را آب برد. به او میگويند دنيا را آب نبرد؛ فقط قطره آبي روي برگ تو چكيد. اين يعني يك افق و ديدگاه محدود. اما شعاع ديد حسين اينچنين نيست؛ بسيار وسيع است. نگاه او همه انسانها را در بر میگيرد و آن هم در تمام زمانها. به همین دليل وقتي میبيند عدهاي آمادگي پيمودن راه و همراهي با او را ندارند آزادشان میگذارد تا بروند.
حال از پايان واقعه به ابتدا برگردیم و ببينيم اگر عابس در میدان، رويارويي نمیكرد و اگر عباس تسليم میدان میشد، حسين و نهضت او چه ضربهاي میخورد. حتي به كساني كه رفتند و حسين را تنها گذاشتند نبايد بد گفت. آنها آگاهي كافي نداشتند و اين را حسين میداند؛ پس به آنها سخت نمیگيرد. او معلمی است كه مرحله به مرحله در حال آموزش و تعليم است.
خرسند به بخشي از خاطره خود از مرحوم دكتر علي شريعتي در اين باره اشاره میکند و میگويد:
ـ رئيس دانشكده ادبيات همیشه از شريعتي ايراد میگرفت كه چرا حضور و غياب نمیكند. شريعتي میخنديد و میگفت من پنجاه تا شاگرد دارم و پانصد نفر سر كلاس نشستهاند. آنها كه نيامدهاند نمیخواهند بشنوند اما آنها كه نيازمند دانش بودهاند از اطراف و راههاي دور آمدهاند و اينها شاگردان من هستند. رئيس دانشگاه دستور داد درِ دانشگاه را به روي مردم ببندند. مردم با مستخدم صحبت كردند و با همكاري مستخدم دانشكده از در مستخدمین وارد میشدند و كلاسهاي شريعتي همچنان شلوغ باقي ماند.
پس براي حضور، احتياج به آگاهي است. آگاهي، انسان را آمادگي میبخشد و حسين كاملا به اين موضوع اشراف داشت. حسين نمیخواست به كسي اهانت شود. اگر انسان اشرف مخلوقات است بايد به بهترين شكل با او برخورد شود. وقتي حسين دست جماعت را باز میگذارد و میگويد در انتخاب آزاد هستند و میتوانند بروند، میداند آنها قادر به نجات نيستند و آنهايي را هم كه نجات پيدا كنند، با عملكرد خطا خراب خواهند كرد چون بينش لازم را براي حركت و دفاع ندارند. اين است ويژگي و فرق عمده حسين با ديگر فرماندهان نظامی در ديگر جنگهاي تاريخي و آزاديخواه.
برخي از پژوهشگران در مورد حضور حضرت علي اصغر در واقعه كربلا به استناد بعضي شواهد بر اين باور هستد که چنين شخصيتي وجود نداشته و اگر هم بوده، حضورش به لحاظ انساني جايز نبوده است. وارد کردن او به صحنه جنگ، هيچ فرقي با وقايع غيرانساني و فجايعي كه در برخی کشورها رخ داده است، ندارد. نظر شما چيست؟
ـ حتي اگر فرض را بر اين بگذاريم كه کودکی شیرخوار در جريان عاشورا وجود نداشته است و مردم خود، اين اسطوره را ساختهاند، من میگويم به اين نمايشنامه نگاه كنيد: اگر دشمني داشتيم آنقدر باشعور كه وقتي كودكي چندماهه را تشنه روي دست میديد به جاي اين كه تيري بر گلويش بنشاند، براي او آب نه كه كاسهاي از شير میفرستاد تا مادرش او را بنوشاند، قصه حتما میشكست. اما حرمله پيشدستي كرد و آن تير را رها ساخت و بر گلوي طفل چندماهه نشاند؛ لحظهاي كه به تعبير شريعتي خون به آسمان میپاشد و حسين میگويد خدايا گواه باش که از اين هم گذشتم. اين صحنه در قصه، لازم و ثابتكننده عصمت حسين و ياران حسين است.
با آن چه در اين گفتوگو آمد، به نظر شما يك نويسنده حسيني بايد چه ويژگيهایی داشته باشد؟
ـ ما در كربلا مادري داريم به نام «ام وهب». در برخی نقلها آمده است که وقتي فرزندش لباس به تن میكند و براي رفتن به میدان از حضرت امام حسين اجازه میخواهد، امام میفرمايند مادرت تازه پدرت را از دست داده است و هنوز در عزاي اوست و ... . فرزند در پاسخ میگويد مادرم خود اين لباس را به تنم كرده و او خود، مرا براي رفتن به میدان آماده ساخته است. در كنار زناني اينچنين توانا بانويي داريم بزرگوار چون حضرت زينب كه امام حسين پيش از رفتن به میدان، اهل بيت را به ايشان میسپارد و سفارش میكند مبادا پس از مرگ من چون زنان مويه و گلايه كني.
نويسندگان ما بايد بسيار مراقب باشند و بدانند كه متن نوشته و اشعارشان نبايد به گونهاي باشد كه به شخصيتهای محكم و مصمم عاشورا خدشهاي وارد شود. امام حسين و ياران او هر چه كردند و بخشيدند آگاهانه بود. نويسنده بايد بزرگي و عظمت این واقعه را درك كرده باشد. نويسنده حسيني و عاشورايي بايد تحت تاثير واقعبت باشد: هم جامعه آن زمان رابشناسد؛ هم امام و فضايي را كه در آن زندگي كرده است؛ و هم دوست و دشمن او را؛ و هم از جامعه خود باخبر و آگاه باشد. ما در عصر اينترنت هستيم با رسانهاي كه تمام دنيا آن را میبيند و جام جم را در اختيار داريم. اگر با گفته ها و نوشتههاي ناپخنه و دور از حقيقت، مردم را تحمیق كنيم آنها را از دست خواهيم داد و آنها به طرف حسين نخواهند آمد. بايد آگاهانه نوشت و آگاهانه گفت و مستند و مستدل و نزديك به حقيقت، آن گونه كه مردم به طرف حسين بيايند. وقتي سخن و نوشته عاقلانه باشد، مخاطب آن را میپذيرد و قبول میكند. در غير اين صورت حتما دافعه، بيشتر از جاذبه خواهد بود.
نظر شما