گفتوگوی شماره 38 مهرنامه با نویسنده «روزگار دوزخی آقای ایاز»
وقتی کسی را از دانشگاه بیرون میکنند نمیتواند برود حمالی!/ روایت رضا براهنی از نویسندگی و شاعری در ایران
رضا براهنی که بیش از 15 سال است در کانادا زندگی میکند، در گفتوگوی مفصلی با علیرضا غلامی در شماره 38 مجله مهرنامه، درباره مهاجرت و بازگشتش به ایران، علاقهاش به زبان فارسی، کانون نویسندگان، رماننویسی و استقلال نویسنده و برخی موضوعات دیگر صحبت کرده است. او درباره محتوای کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» که تاکنون اجازه نشر در ایران نداشته است، گفته: «این کتاب یک ماجرا را توضیح میدهد: فاعلیتِ قدرت و مفعولیتِ مردمیکه از آن فاعلیت تبعیت میکنند.»
رضا براهنی در مهرنامه درباره بازگشتش به ایران گفته است: «الان آمادگی ندارم که به ایران بیایم. نه به دلایل سیاسی ـ اجتماعی، چون هیچ کاری نکردهام که مشکلی برایم پیدا شود. بلکه به این دلیل که به سنی رسیدهام که اگر جابهجا شوم چیزهایی را که باید بنویسم عقب میمانند و نمیخواهم اینها عقب بیفتد. حافظه آدم ابدی نیست و میخواهم زندگینامهام را خیلی صریح بنویسم.»
او در این گفتوگو درباره دلایل مهاجرتش از ایران گفته است: «برای خارج آمدنم پای هیچگونه مسئله سیاسی در میان نبود. مرا از خدمت دانشگاهی منفصل کردند. وقتی کسی را از دانشگاه بیرون میکنید او نمیتواند برود حمالی. البته هیچوقت گله نکردم که دانشگاه با من این کار را کرد. وقتی یکیدو دانشگاه آمریکایی فهمیدند که بیکارم، پیشنهاد کردند آنجا کار کنم. من هم به خاطر تامین زندگیام آمدم.»
براهنی در همه سالهایی که فعالیت ادبی کرده همواره از زبانهای مادری اقوام ایرانی دفاع کرده است. او در این گفتوگو در این باره گفته است: «دفاع از زبانهای مردم ایران ضرورت است و هرگز به معنای تجزیهطلبی نیست. ربطی به هم ندارند. مرز یک موضوع سیاسی و تاریخیست. مذهب و زبان مرزها را نمیسازند و کشور به وجود نمیآورند. فارسی، زبان رسمی و مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاریست که من نویسنده آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع میکنم و ابدا به تجزیه اعتقادی ندارم.»
نویسنده رمان «رازهای سرزمین من» که از سوی جریانهای افراطی گاهی به تجزیهطلبی متهم شده، درباره علاقهاش به ایران گفته است: «هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشتهام و گفتهام که اسلحه دست میگیرم و برای آن میجنگم، ولی خب عدهای دفاع من از زادگاه و زبان مادریام را برای مقاصد خودشان بهانه کردهاند و نمیفهمند که وقتی دم از آزادی بیان میزنیم، نمیتوانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسیست که در شعرهایم بیانش کردهام.»
براهنی درباره اولین تجربه یادگیری زبان فارسی به مجله مهرنامه گفته است: «در شش سالگى در مدرسه بود که برای اولین بار با زبان فارسى آشنا شدم. بحبوبه اشغال ايران توسط متفقين بود. معلم فارسى ما مثل بقیه شاگردان تركزبان بود و موقعی که فارسی درس میداد با لهجه آذری همهچيز را از فارسى به تركى ترجمه مىكرد. فقط سال 1324 بود که در تبریز به ما با زبان مادریمان درس دادند.»
او که دفتر شعرهای متعددی مانند «اسماعیل»، «ظلالله» و «خطاب به پروانهها» را در کارنامه خود دارد درباره یادگیری شعر فارسی در سالهای جوانی گفته است: «من شاگرد خوب منوچهر مرتضوی بودم که خوب درس میداد و خوب شعر میخواند. اصلا من شعر خواندن را از منوچهر مرتضوی یاد گرفتم. بعضی چیزها را از اشخاصی یاد گرفتم که اتفاقاً استادان سنتی بودند. مثلاً عروض فارسی را از دکتر مرتضوی در دانشکده ادبیات تبریز یاد گرفتم. اما بعد دیدم با این نوع عروض ما شاعر نمیشویم.»
براهنی درباره نقدهای دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی نیز گفته است: «شفیعیکدکنی حرفهایی زده که گاهی مربوط بوده و گاهی نبوده. حرفهایش فرق میکرده با آدمی که از طریق سنت به ادبیات جدید ایران نگاه کرده. او اطلاعاتی از ساختارهای زبان و ادبیات و مخصوصا زادگاهش دارد. اما از تنوع و تجدد ادبیات امروز آگاهی درستی ندارد. آدم باهوشیست که هوشش گاهی به نفع ادبیات تمام میشود، گاهی به ضررش.»
او که قبل از انقلاب رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» را نوشته و تاکنون در ایران منتشر نشده، درباره این رمان به مجله مهرنامه گفته است: «افتخار من قلمم است. از اعماق تاریخ ایران کاراکتری را که نوچه سلطان محمود بود انتخاب کردم تا آنچه را که سر او آمده، بنویسم. نوشتنِ آن از هر نوشته دیگری مهمتر بود. فکر کردم این کتاب یک ماجرا را توضیح میدهد: فاعلیتِ قدرت و مفعولیتِ مردمیکه از آن فاعلیت تبعیت میکنند. «روزگار دوزخی آقای ایاز» روزگار دوزخی ملتِ ایران است.»
نویسنده رمان «آزاده خانم و نویسندهاش» همچنین در این گفتوگو درباره هنر رماننویسی و استقلال نویسنده گفته است: «اگر در رماننویسی شعار دهید بیشتر شبیه رئالیست ـ سوسیالیستهایی میشوید که فکر میکنند، وسط کار به فلان حزب کمونیست هم مقداری آوانس دهند. هیچ وقت تعلق به این احزاب نداشتم. معتقد بودم که نویسنده خودش حزبِ خودش است. البته با اغلب اشخاص مارکسیستی و غیر مارکسیستی حشرونشر داشتهام. ولی نگارش رمان یک مسئله دیگر است.»
براهنی درباره نقدنویسی نیز توضیح داده است که «نقد ادبی را با جمله ساده نمیشود نوشت. ابزار اصلی نگارش یعنی مفاهیم فلسفی و اجتماعی و تئوری ادبی جملههای ساده نیست، مرکب است. جمله مرکب، جمله متفکر است. وقتی جمله را طولانی میکنید با تفکر خودتان آن را طولانی میکنید، یعنی نیاز میبینید که چند چیز را کنار هم و برابر هم قرار دهید. آنجاست که نقد ادبی پیش میآید.»
او همچنین گفته است: «پایگاه اصلی نقد ادبی ما مجله «سخن» نبود. آنجا آدمهای قدرتمندی بودند، ولی کسانی نبودند که برای نقد ادبی چیزی را درستوحسابی تجربه کرده باشند. فکر میکنم ما از خانلری در نقد ادبی چیزی یاد نگرفتهایم جز فارسی نسبتا خوبی که مینوشت. ما به سواد امثال خانلری از نظر معرفت آکادمیک میتوانیم تکیه کنیم، ولی از نظر خلاقیت و انتقاد ادبی، خیر.»
براهنی که علاقه زیادی به نوشتن جملههای طولانی دارد، درباره دلایلش برای نوشتن به این سبک به مجله مهرنامه گفته است: «طولانی نوشتن جملات فارسی را از مارسل پروست یاد گرفتم، حتی گاهی انگلیسی و فرانسه را کنار هم میگذاشتم که ببینم فلان جمله از فرانسه چهطور منتقل شده به انگلیسی. این را هم باید بگویم که فارسی یکی از قویترین زبانهاست. بدبختی من این است که فارسی را در «روزگار دوزخی آقای ایاز» خیلی عالی نوشتهام که هیچ وقت به دست مردم نرسیده.»
این منتقد ادبی درباره شاعرانی که تلاش میکنند از شاملو تقلید کنند یا شعر منثور بنویسند، گفته است «شما نثرنویسان امروز شعر فارسی را در نظر بگیرید و با شاملو مقایسهشان کنید. به نظر من شاملو تنها شاعر موفقیست که شعر منثور گفته و خوب شده. بقیه هیچکدام خوب نشدهاند. چون سادگی آن نوع نثر، چشمشان را گرفت و فکر کردند هر قدر بهطرف سادگی و نثر بروند عالی میشود، ولی سواد او را در زبان فارسی نداشتند.»
براهنی در این گفتوگو درباره اهمیت کاری که خودش برای سرودن شعر در وزنهای مرکب کرده گفته است: «یک عده زحمت کشیدند و نیما خواندند. ولی نیما در وزنهای مرکب بهطور کلی عاجز بود، چون طبق قرارداد عمل کرد. کمی از مصرع را کوتاه کرد، ولی در بلند کردنش اندازه مصرع شعر حافظ و مولوی بود. این کافی نیست برای جهانی این همه متنوع و پرموسیقی و مرکب. دوران سلطان محمود نیست که همهمان بر وزن فردوسی شعر بگوییم.»
او گفته است: «اخوانثالث، که خیلی سررشته داشت در ادبیات کلاسیک، هیچ وقت نتوانست وزنهای مرکب را طولانیتر از سطر قرادادی به کار ببرد. به این دلیل به این مسئله نرسید که با موسیقی جهانی سروکار نداشت. منظورم درک موسیقی و تطبیق آن با وزن است. شعر گفتن مثل اخوان ساده است، اگر شما در ادبیات فارسی یک مقدار تخصص پیدا کنید.»
براهنی در این گفتوگو افزوده است: «آنچه درباره فروغ فرخزاد اهمیت دارد، این است که او از ترکیب زبان فارسی با ترکیب زبان کلاسیک یک نوع ابتکار خاصی به وجود آورد و وزنهای مرکب را توانست در شعرش به سود زنانگی به کار گیرد. او باید با صدای درونی خودش به مسائل نگاه میکرد، که کرد. زنانهترین شعر ما در زبان فارسی شعر فروغ است.»
براهنی همچنین در این گفتوگو درباره کانون نویسندگان گفته است که «اولین بار که درباره کانون نویسندگان به شکل غیررسمی صحبت شد بین من، ساعدی، آلاحمد و خانم دانشور بود. صحبتها توی کافه به شکل خصوصی مطرح بود. بعد ما آن را با دیگران مطرح کردیم و دیگران هم پاسخ مثبت دادند. یعنی این که باید کانونی تشکیل شود و علیه سانسور مبارزه شود و نویسندگان نیاز به تشکیلات غیردولتی دارند. اما کسانی مانند محمدعلی سپانلو روایت دیگری درباره شکلگیری کانون نویسندگان دارند.»
نظر شما