جنگلیست زندگی؛ به شب رسیده مرد، روز بایدش، جنگ بایدش.
شجاعت است زندگی، چونان که از میان خون و تار و مار کشتههای درگرفته کار بایدش.
جنگلیست زندگی؛ توکیستی؟ سوار دشنههای سرد
روایتیست زندگی ...
سرایش حماسه و اجرای آن به مدد ساز و نوای گروه کر، برای طرح مفهوم «شجاعت» و «فضیلت» و تدبر در معنای فلسفی آن، فصل آغازین شبی بود که برای نخستینبار، خوانش متون فلسفی را در قالب خوانش متن رساله «لاخس» بر صحنه آورد و به چهار صداپیشه سپرد تا با فراز و فرود صدایشان، کلام و احساس شخصیتهای این رساله افلاطون را بازآفرینی کنند.
«لوسیماخوس» ــ اشرافزاده آتنی ــ «لاخس» و «نکیاس» ــ دو سردار و نظامی یونان باستان ــ و بالاخره سقراط ــ فیلسوف جوان آتن ــ به ترتیب با صدای «اسماعیل جنتی»، «فرزاد ابراهیمی»، «میرحسین شماخی» و «تیگران (توحید) همتیان»، به اجرای گفتوگویی پرداختند که از رهگذر آن، مخاطبان با دغدغه افلاطون نسبت به موضوعی به نام «خود چیزها» آشنا شوند.
شجاعت یا فضیلت؛ دغدغه افلاطون چیست؟
در رسالهخوانی لاخس که به بازآفرینی گفتوگوی میان این چهار تن اختصاص دارد، توجه به «خود فضیلت» یا بخشی از آن یعنی «خود شجاعت»، محور قرار میگیرد و فضیلت در قالب حکمت (دانايي)، شجاعت، دينداري، عدالت (و اعتدال) تعریف میشود. بهانه این گفتوگو و دغدغهای که پنجره میان افلاطون و مخاطبان لاخس را میگشاید، مشکلات و کوتاهی مردان سیاسی در تربیت فرزندانشان است؛ پدرانی که سرگرم سیاستاند و ما در متن این رساله از زبان فرزندان آنها میشنویم:
«در جوانی ما را به حال خود رها کردند و به جای آن که به تربیت ما همت گمارند به سامان دادن امور دیگران روزگار گذراندند.»
این کوتاهی و قصور در توجه به فرزندان، سببساز مددخواهی لوسیماخوس، نیکیاس و لاخس از سقراط، فیسلوف جوان آتنی میشود تا از رهگذر این سوال که «آیا آموختن فنون جنگ را برای جوانان شایسته میدانی یانه؟»، راهی برای آموزش و پرورش شایسته فرزندان خود بیابند.
سقراط باگریز از این که بیپرده و سرراست به این مساله پاسخ دهد، به شیوه مرسوم خود، این سه پدر آتنی را به سخن وامیدارد تا آن که آنان، پای کلمه مورد نظر او را به بحث بگشایند و او با نقد نظراتشان، راه را به آنها بنمایاند. پس در ابتدای گفتوگو لوسیماخوس در فواید آموختن فنون جنگی سخن میگوید و سپس از لاخس میخواهد نظر خود را بيان كند. لاخس نیز روش آموزگاران فنون جنگی را نقد ميكند و از شجاعت سخن میراند؛ سقراط هم باز شدن پای لفظ شجاعت به بحث را مغتنم میشمارد و کلیدواژه گفتوگو را مییابد اما قبل از آن که با لاخس وارد بحث شجاعت شود، به این نکته اشاره میکند که درباره فنون جنگی باید از کسی که اهل جنگ است سوال کنیم نه این که تابع اکثریت باشیم و میگوید:
«من نیز بر آنم که هرگاه بخواهیم درباره چیزی درست داوری کنیم باید به شناسایی آن چیز اتکا کنیم نه بر شمار و رقم. میزان، معرفت است نه رای اکثریت. پس در این باره کسی میتواند سخن بگوید که یا آن را از استادی نامور آموخته باشد و یا اگر خودآموخته است یک یا چند اثر از هنر خود را عرضه کند.»
همچنین سقراط، متواضعانه در برابر جمع اعتراف میکند:
«من پیش از همه شما میگویم که آموزگاری نداشتهام و چون همواره تهیدست بودم، نتوانستهام به سوفیستها که مدعی بودند میتوانند مرا تربیت کنند، مزد بدهم و از تربیت آنان بهره برگیرم. خود نیز تاکنون نتوانستهام راه تربیت درست را بیابم.»
همچنین سقراط از نیکیاس و لاخس در مقام کسانی که به فنون جنگاوری تسلط دارند، میخواهد، سخن بگویند و به سوالات پاسخ دهند. لوسیماخوس حرف سقراط را تایید میکند اما نیکیاس میگوید:
«تو مثل اینکه سقراط را نمیشناسی و فقط او را در زمان کودکی با پدرش دیدی و هیچ نمیدانی که هر کس با سقراط گفتوگویی آغاز کند، موضوع بحث هر چه باشد، سقراط به وسیله سوال و جواب او را چندان به این سو و آن سو میبرد تا به جایی میرساند که ناچار میگردد درباره زندگی کنونی و گذشته خود به سقراط حساب پس بدهد. در اینجا نیز سقراط دست از او بر نمیدارد پیش از آنکه او را کاملا بیازماید و احوال درونی او را در برابر دیدگانش قرار دهد.»
اما تنش این اظهار نظر در روند رساله، وقفهای طولانی ایجاد نمیکند و بالاخره لاخس و نیکیاس، سرداران شجاع یونانی میپذیرند که با سقراط در مورد یکی از اجزای فضیلت یعنی شجاعت بحث کنند. لاخس در تعریف شجاعت به ویژگی بارز فرد شجاع اشاره میکند و میگوید:
«کسی که در برابر دشمن مردانه میایستد و نمیگریزد، شجاع است».
سقراط مثالی نقض میآورد و در رد تعریف او از فرد شجاع اظهار میدارد:
«کسی که پایداری نمیورزد بلکه از برابر دشمن میگریزد و در آن حال با دشمن میجنگد، چیست؟ منظور، جنگ و گریز است که خود یک شیوه جنگی است. گذشته از این، شجاعت، تنها در میدان جنگ نمودار نمیگردد بلکه در خطرهای دریا، بیماری، تنگدستی، سیاست و در برابر خوشیها و تقاضاهای نفسانی هم وجود دارد. پس تعریف تو جامع نیست و شامل همه افراد نمیشود.»
لاخس تعریف دوم را ارائه میدهد و میپرسد:
«شجاعت نوعی پایداری روح است؛ یا شجاعت، آن پایداری است که به اندیشه و خرد متکی باشد؟»
سقراط باز در رد تعریف او مثال نقض میآورد و نقص تعریفش را این گونه نمایان میکند:
«اگر کسی بداند در نتیجه پول خرج کردن سودی بزرگ عاید او خواهد شد و پایداری ورزد، آیا او شجاع است؟ آیا پزشکی که به تقاضای مضر فرزند بیمار خود توجه نمیکند و پایداری میورزد شجاع است؟»
سقراط با مثالهایی که در مقابل ذهن مردان آتنی رساله میگستراند، به خوبی نشان میدهد که پایداری، معرفت است ولی کسی به آن شجاعت نمیگوید. او تاکید میکند:
«این تعریفی مانع نیست. مواردی هم هست که پایداری است اما معرفت نیست، مثل کسی که شنا بلد نیست و در آب ژرف فرو میرود و به آن بیباکی میگویند و البته دور از خرد و زیانآور است».
در این بخش از رساله، لاخس نیز هم چون دیگر کسانی که با سقراط وارد بحث میشوند و در مقابل استدلال و قدرت کلامش به نادرستی نظرشان پی میبرند، افسوسخوران میگوید:
«دریغ میخورم که آنچه میاندیشم، نمیتوانم به زبان بیاورم. گمان میکنم در عالم اندیشه میدانم شجاعت چیست ولی نمیدانم سبب چیست که هنگام سخن گفتن، رشته از دستم به در میرود و نمیتوانم اندیشه خود را بیان کنم.»
نیکیاس هم در گرماگرم این نبرد کلامی رو به سقراط ميكند و با تعریف جدیدی، بحث را میرباید و میگوید:
« شجاعت، نوعی دانش است. مرادم دانشی است که به یاری آن چه در میدان جنگ و چه در هر جای دیگر، میتوان دانست که از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید و به عبارت دیگر برای آدمی چه خطرناک است و چه بی خطر؛ لذا شجاعت دانشی است که به یاری آن میتوان خطرناک را از بیخطر باز شناخت. ازین رو حیواناتی مثل شیر و پلنگ شجاع نیستند بلکه بیباکاند؛ مثل بچه نادانی که از چیزی نمیترسد؛ لذا خطرناک واقعه بدی است که در آینده رخ خواهد داد و بیخطر واقعهای که در آینده پدیدار خواهد گردید.»
و سرانجام، شجاعت این گونه تعریف میشود:
«شجاعت، ارجگذاری مبتنی بر وقوف و دانش بر موهبتهای زندگی نیست. بنابراین، جایزه شجاعت، فقط حق کسی است که از این وقوف و دانش، بهرهای کاملتر دارد؛ مثلا از آن دو سرباز، کسی شجاعتر است که یقینی روشنتر و قابل اعتمادتر دارد بر این که مرگ بر زندگی عاری از شرف، بر اسارت خود و بر شکست وطن، برتری دارد.»
با پایان یافتن رسالهخوانی، مخاطب، بیش از آنکه تعریفی از شجاعت داشته باشد، خود را در مقابل مقصود افلاطون از این گفتوگو مییابد. مقصودی که توجه او را به سوی آن چه مایه وحدت شجاعت با فضایل دیگر است، جلب میکند. به این ترتیب، افلاطون در قالب یک گفتوگو این نکته را پی میگیرد که: آیا فضیلت امری واحد است یا از اجزای مختلفی تشکیل شده است؟ و اگر واحد نیست، اجزای سازنده آن، چه نسبتی با هم دارند؟
رسیدن رساله به این بخش ناگهان تماشاچی اجرای لاخس را در معرض واقعیتی دیگر هم قرار میدهد که سالها، ذهن افلاطون ــ نگارنده رساله ــ را مشغول خود داشته است؛ یعنی نسبت هر فضیلت خاص با دانشی که شالوده ماهوی آن است.
لاخس و نیکیاس سرداران و مردان جنگجوی آتنی، هیچ تعریف درستی از شجاعت ندارند و همچنین معنی فضیلت را بهخوبی ادراک نکردهاند، حال آن که آنها از رهبران جامعه آتن به شمار میآیند؛ مردانی که خود را بینیاز از تربیت یافتهاند و در جستوجوی مربیانی برای فرزندان خود هستند؛ درحالی که از نگاه سقراط، مردان سیاسی و سرداران آتن که مدعی رهبری یوناناند، خود بیش از دیگران، به تربیت نیاز دارند.
رسالهخوانی «لاخس» به عنوان نخستین خوانش متن فلسفی در ایران در قالب رسالهخوانی، برگرفته از ترجمه «محمدحسن لطفی» از این رساله، به کارگردانی «پژمان گلچین»، پنجشنبه شب در باغ موزه قصر اجرای افتتاحیه خود را آغاز کرد. گروه موسیقی «ریرا» نیز به سرپرستی و آهنگسازی «علی بلبلی» و شعر حماسی «جولان فرهادی» این اجرا را همراهی کردند. اجراي عمومي اين رسالهخواني از امروز شنبه آغاز ميشود.
علاقهمندان به رسالهخوانی و خوانش متون فلسفي، میتوانند 19 ــ 23 مهرماه هر شب راس ساعت 19 با حضور در سالن فرخی یزدی «باغموزه قصر» به نشانی تهران،خیابان دكتر علي شریعتی، تقاطع خیابان مطهری، خیابان پلیس، شاهد اجرای رسالهخوانی «لاخس» باشند.
نظر شما