نوشتن بهطور غیرحرفهای را از مدرسه و زمانی که در کلاس سوم دبستان تحصیل میکردم شروع کردم. در آن زمان باید برای زنگ انشاء یک قصه فولکلوریک مینوشتم و به معلممان تحویل میدادم. همچنین تکهها یا پارهپارههای مجلاتی مانند کیهان بچهها یا دختران و پسران را از مغازه پدرم جمع میکردم و میخواندم.
وقتی بزرگتر شدم و به دبیرستان رفتم، قصهها و داستانهایی را که شنیده یا خوانده بودم به شکل نمایشنامههایی برای خودم تنظیم میکردم و گاهی اگر فرصتی پیش میآمد در کلاس میخواندم یا اجرا میکردم. البته همه اینها برای من جنبه تفنن و سرگرمی داشت زیرا از کودکی مجبور بودم کار کنم و مدرسه رفتن برایم نوعی تفریح و سرگرمی محسوب میشد و فضایی برای فرار از کار کردن. البته من دانشآموز زرنگ و درسخوانی نبودم اما رفتن به مدرسه برایم لذتبخش بود.
معمولاً بسیار شیطان و شلوغ و بازیگوش بودم و بیشتر از اینکه به درس بپردازم مشغول بازی و فوتبال بودم و گاهی در اثر برخورد توپم، شیشههای کلاسها میشکست و مرا توبیخ میکردند. در آن دوران هم معلمان خوبی داشتیم هم معلمان بد؛ برخی معلمان مانند معلم انشاء بسیار خوب و مهربان بودند و من نویسنده شدنم را مدیون این معلم هستم.
برخی معلمانم هم خوب نبودند و به دلیل شیطنت فراوانی که داشتم مرا سرزنش میکردند و میگفتند «تو بهجایی نمیرسی!». یادم میآید زمانی که برای گرفتن فرم شرکت در کنکور پیش معلمی که هم دوران ابتدایی معلم من بود و هم در دبیرستان محل تحصیلم، مسئول بخش آموزشی شده بود رفتم، فرم را به من نداد و گفت: «تو لیاقت شرکت در کنکور را نداری!» در آن زمان من موضوع را به یکی از دوستانم که پدرش مرد ثروتمندی بود و همیشه هدایایی برای اولیای مدرسه میآورد گفتم و چون رابطه معلمان با دوستم بهواسطه پدرش خوب بود، رفت و فرم شرکت در کنکور را برایم گرفت. حدود 6 ماه درس خواندم و سپس در کنکور قبول شدم.
دوران بچگی من بیشتر با فولکلوریک و قصههای عامیانه سپری شد و از اولین کتابهایی که خواندهام، آثار بزرگی چون «سمک عیار» و «امیرارسلان» همیشه در ذهنم ماندهاند اما کتابی که تأثیر بسیاری روی من گذاشت، کتابی به نام «دوزخ نشینان» بود که نام نویسندهاش را به خاطر ندارم. این کتاب ماجرای پسری را بیان میکرد که مادر بزهکاری داشت و او در محلههای مختلف به دنبال مادرش میگشت. به علت اینکه فضای داستان با فضای مکانی که در آن زندگی میکردم و افرادی که در اطرافم میدیدم همخوانی و هماهنگی زیادی داشت بهراحتی توانستم با این کتاب ارتباط برقرار کنم چون به نظر من این اثر تطابق زیادی با واقعیت داشت.
اما زمانی که وارد دانشگاه شدم با آثار محمود دولتآبادی آشنا شدم و بسیار به ایشان و کارهایشان علاقهمند بودم و بهمحض منتشر شدن هرکدام از کتابهایش آن را میخریدم و میخواندم. البته شخصی که روی کودکانه نوشتن من تأثیر بسزایی داشت «صمد بهرنگی» بود. در آن زمان جَو، جَوِ صمد بهرنگی بود و چون بیشتر آثار موجود، ترجمه بود و اثر تألیفی کم داشتیم آثار بهرنگی بسیار پر خواننده و البته واقعاً عالی و جذاب بودند.
از طرفی آثار بهرنگی با فضای ذهنی من که در کودکی با فولکلور و قصههای عامیانه شکلگرفته بود بسیار نزدیک و جالب بود.
البته من هیچوقت فکر نمیکردم روزی نویسنده کودک شوم؛ این مساله کاملاً اتفاقی بود و وقتی شروع به نوشتن کردم متوجه شدم آثارم بیشتر به گروه سنی کودک و نوجوان گرایش دارد. شاید یکی از دلایل آن این باشد که همیشه بچهها را دوست داشتم و علاقهمند بودم دنیای کودکان را بشناسم و به جهان آنها بیشتر نزدیک شوم. من آن موقع خیلی کمالگرا بودم و آن کمال را در دنیای کودکان میدیدم.
البته عواملی پنهانی مانند شخصیت انسان و محیطی که در آن زندگی میکند و در آن بزرگ میشود موارد مهمی است که در این سمتوسو نقش دارند. مثلاً در کودکی همیشه شاهد مظلومیت و معصومیت بسیاری از کودکان بودم که در این گرایش بیتأثیر نبوده است.
هر نویسندهای در برههای از دوران نویسندگیاش وسوسه میشود که گونههای دیگر نوشتن را هم تجربه کند اما این گرایش به سمت ادبیات کودک و نوجوان در من آنقدر زیاد بوده است که هیچوقت حاضر نشدم تن به این وسوسهها بدهم.
کتاب همیشه عشق و زندگی من بوده است و من همیشه همه علایقم را در آن میدیدم. البته ادبیات کودک در طول سالهای متمادی فرازوفرودهایی نسبت به قبل از انقلاب داشته است. مثلاً در بخش فانتزی رشد داشته است اما در بخش رئالیستی افت داشتهایم که باید آسیبشناسی شود و ببینیم رهاورد ادبیات کودک طی این سالها برای کودکان چه بوده و تا چه اندازه جریانهای سیاسی و صرفاً ایدئولوژیک در آن وجود داشته است؟
بهعنوان مثال در آثار قبل از انقلاب مخصوصاً در آثار نویسندگان تأثیرگذاری مانند صمد بهرنگی، علیاشرف درویشیان، منصور یاقوتی، مرتضی رضوان، محمود حکیمی و فرخ صادقی، نگرش سیاسی مختلفی مشاهده میشد و دربرگیرنده ادبیاتی بود که مخاطب، رویکرد مثبتی به آن داشت چون در آن آثار نگاههای سیاسی متنوعی دیده میشد.
بهطورکلی اگر سیاست را طوری تعریف کنیم که هدفش توجه به «زیست» بشر باشد، همه آثاری که در تمام حوزههای هنری تولید میشوند خودبهخود دارای گونههایی از سیاست خواهند بود و نمیتوان اثری را پیدا کرد که نگاه سیاسی نداشته باشد. اگر نویسندهای میگوید که سیاسی نیست منظورش این است که «ایدئولوژیک» نیست. نباید یک هنرمند به ایدئولوژیک شدن نزدیک شود زیرا از مسیرش منحرف خواهد شد. از اینرو اگر نقدی هم به نویسندگان سیاسی پیش از انقلاب وارد میشود همین نزدیکی به مرز ایدئولوژیک شدن است. اکثر نویسندگان پس از انقلاب هم تلاش میکنند نشان دهند که سیاسی نیستند که به نظر من هر دو راه اغراق است و صحیح نیست و درواقع بهنوعی نگاه اشتباه داشتن به سیاست است. زیرا نمیتوان اثری تولید کرد که هرگز دارای ابعاد سیاسی، جامعهشناسی و روانشناسی نباشد.
درباره محمدرضا یوسفی
محمدرضا یوسفی در دوم مهرماه سال ۱۳۳۲ در همدان زاده شد. او دانش آموخته رشته تاریخ از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است. یوسفی برای کودکان آثاری از ادبیات کهن فارسی را بازنویسی و باز آفرینی کرده است. «افسانه شیر سپید یال» و «قصه یادگار زریران»، «افسانه بلی ناس جادوگر» و «افسانه شیرین کارنامه اردشیر بابکان» از این آثار است.
«ستاره ای به نام غول» و «حسنی به مکتب نمیرفت» برنده دیپلم افتخار IBBY شده و کتابهای او در جشنوارههای داخلی نیز جوایزی به دست آوردهاند. او یک بار نیز نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندر سن شده است.
نظر شما