چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۱
چكيده‌اي از خودنوشت آیت‌الله صدوقی / ماجراي آشنايي با امام خميني(ره) و شب‌نشینی‌های رمضان

آيت‌الله محمد صدوقي در كتاب خودنوشتش، به ماجراي آشنايي با امام خميني(ره) و آيت‌الله حائري، وقايع پيروزي انقلاب اسلامي و جريانات بعد از آن اشاره مي‌كند.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) محمدعلی صدوقی (۱۳۲۷ قمری - ۱۳۶۱شمسی-یزد) روحانی شیعه ایرانی بود. وی از سال ۱۳۶۷ (پس از درگذشت سید روح‌الله خاتمی) تا پایان عمر نماینده ولی فقیه و امام جمعه شهر یزد بود.

۱۱ تیر سال ۱۳۶۱ آیت‌الله شیخ محمد صدوقی، امام جمعه و نماینده امام خمینی در یزد هنگامی که از محراب نماز در مسجد ملااسماعیل یزد برخاسته بود، توسط جوانی ۲۵ ساله که بعد‌ها معلوم شد وابسته به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بوده است، به شهادت رسید. فردی که این عملیات تروریستی را انجام داد پس از نزدیک شدن به آیت‌الله و به آغوش کشیدن وی نارنجکی را که در دست داشت منفجر کرد و وی را به شهادت رساند. 

«ايبنا» به همين مناسبت، چكيده‌اي از خودنوشت آیت‌الله صدوقی را كه از سوي مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است مي آورد.

 آشنايي آیت الله صدوقی با آيت‌الله حايري

 سال ۱۳۴۸ قمری برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتیم، در مدرسه چهارباغ که حالا مدرسه امام صادق (ع) نام دارد مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود که متأسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و توقف برای ما خیلی سخت شد. شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار، تقریبا همه چیز از دست مردم گرفته شد. هر روز از صبح، دنبال ذغال و چوب می‌رفتیم و ظهر دست خالی برمی‌گشتیم تا اینکه مرحوم سیدعلی نجف‌آبادی یک روز وارد مدرسه چهارباغ شد و دید که همه طلبه‌ها دچار کمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یکی دو تا از چنارهای بزرگ مدرسه را بیندازند و بین طلبه‌ها تقسیم کنند. پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم و این سفر قریب بیست و نه روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم.

یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۹ قمری برای ادامه تحصیلات با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم بیست و یک سال به طول انجامید. مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی که در قم ما را شناخت، مورد لطف و محبت خود قرار داد و کم‌کم کار به جایی رسید که رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاری‌ها که برای طلاب پیش می‌آمد خدمتشان عرض می‌کردم و ایشان هم کمک‌هایی توسط بنده به اهل علم می‌نمودند. پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا اینکه در سنه ۱۳۵۵ قمری آیت‌الله حائری از دار دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پهلوی که می‌بایست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کنند، اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعدا توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.

تحصیل در آن دوره خیلی سخت بود به جهت اینکه در آن زمان قم مرجعی نداشت، مرجع تقلید مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند. آقایان مرحوم آیت‌الله صدر و مرحوم آیت‌الله خوانساری و مرحوم آیت‌الله حجت، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت‌الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروز‌آبادی بستری شدند. و در همین خلال بعضی از اهل علم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر نامه‌هایی از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد به همراه مرحوم آیت‌الله بروجردی به قم آمدیم.

آشنایی با امام و شب‌نشینی‌های رمضان

بنده در سال ۱۳۴۹ قمری که وارد قم شدم دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه‌روز با ایشان بودم. در این مدت طولانی که در قم بودیم، انس ما عمده با ایشان بود و نمی‌شد هفته‌ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشیم و یادم نمی‌رود که یک ماه مبارک رمضان،کتاب «عبقات» را و دوره این کتاب را در شب‌نشینی‌هایی که با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول به آخر مفصلا خوانده شد و از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد، آقای خمینی بود. در سال ۱۳۳۰ شمسی که برای انجام کاری به یزد آمدم، مرحوم حاج آقا وزیری از روحانیون سر‌شناس یزد پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و کوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد. آقایان قم با اینکه در پاسخ تلگراف نوشته بودند که بودن من در قم ضرورتش بیشتر است، مع‌الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم.

تحصن روحانیون در دانشگاه و ورود امام به ایران 

 در حوالی دانشگاه یک محل ژاندارمری بود که یکی، دو مرتبه مردم را به رگبار گلوله و مسلسل بستند که عده زیادی را به شهادت رساندند و به این طریق خواستند مردم را متفرق کنند که باز بحمدالله نشد و مردم اجتماع خود را محکم‌تر کردند و انسجامشان بیشتر شد و یادم نمی‌رود که این فکر در مغزمان خطور کرد که اگر یک سماجت بیشتری از طرف بختیار نشان داده بشود، به طرف فرودگاه حمله‌ور شویم و آنجا برویم و هر چه پیش‌ آمد خوش آمد که بحمدالله به اینجا نکشید و خبر تشریف آوردن امام داده شد. آن استقبال که از امام شد من گمان نمی‌کنم از اول خلقت آدم تا به حال، یک همچنین استقبالی از کسی شده باشد، بعد از اینکه امام در فرودگاه آمدند ما ده دقیقه قبل از امام به اتفاق شهید مطهری و دو نفر دیگر از فرودگاه به سمت بهشت زهرا راه افتادیم. بعضی جا‌ها به گمانشان امام در ماشین ما هستند، تقریبا حدود دانشگاه بود دور و برمان را گرفتند و به هر قسم و آیه‌ای که بود متفرقشان کردیم، از آنجا که حرکت کردیم تا وارد بهشت زهرا شدیم 26، ۲۷ کیلومتر راه طرفین جاده تا آنجایی که چشم کار می‌کرد جمعیت بود، در خود بهشت‌زهرا که شاید یک میلیون، دو میلیون جمعیت آمده بودند، جای پا نبود. امام به یک زحمتی توانستند برای سخنرانی وارد بهشت‌زهرا شوند، اجتماع بیش از حد مردم نمی‌گذاشت. بنده یک مقداری صحبت کردم، مرحوم مطهری صحبت کرد، بالاخره فشار جمعیت به حدی بود که امام را برگرداندند و با هلی‌کوپتر ایشان را آوردند. امام در بهشت زهرا آن سخنرانی تاریخی را ایراد کردند و گفتند که: «من مشت به دهن این دولت می‌زنم، من  به واسطه پشتیبانی این ملت، نخست‌وزیر تعیین می‌کنم.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها