دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۴

سوال‌های من از آمدن حضرت بهار، لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. گویی سبدی از سوال ارزانی بهار است به من و ارزانی تغییری محتوم که جهان را می‌آراید.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، جهانگیر خسروشاهی، نویسنده و منتقد آثار حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی:
بهار مردمان سلام.
آغاز است بهار.
رستاخیز است.
برای اهتزاز روح. برای قیام کلمات.
سوال‌های من از آمدن حضرت بهار،
لحظه به لحظه بیشتر می‌شود.
گویی سبدی از سوال ارزانی بهار است به من
و ارزانی تغییری محتوم که جهان را می‌آراید.
از دلم لعل می‌چکد.
خون ناب.
روی سنگ فرش روحم.
چگونه می‌توان با بهار، همراه شد؟
درک حضور بهار با چه سلامی همنشین سفره هفت سین دلم می‌شود؟
به کدامین سلوک می‌توان در آیین باز شدن غنچه‌های لب بسته از رازگویی، شرکت بجویم؟
از دلم لعل می‌چکد.
خون ناب.
روی سنگ فرش روحم.
وجودم اما
از لعل بدخشان سیراب می‌شود.
صبر در جانم صیقل می‌یابد.
به رسیدن حضرتش.
به حقیقت صبر بر نادانسته‌ها.
به لعل. به بدخشان. اگر اهل صبر و لعل باشم.
اگر بهار بر من بگذرد و حضور حضرتش را نشناسم و صرفه نبرم.
آمدن بهار را چه سود؟
تنها برای حضرت بهار جامه‌ای بدوزم از جنس حرف و کلمه و جمله؟
همین کافی است؟!
آیا می‌توانم در فصل بهار از قفس تاریک خود خواهی برهم. سر در آسمان برافرازم!
نه. نه. چون بید مجنون باشم. که از نگاه من چون فرهی آسمان را دید، از خجالت سر به جیب تفکر فرو برد و جنونمندی خویش را شاهدی گرفت بر شگفتی بهار.
آیا تحمل حرف‌هایم سخت است؟
خسته‌جان از خوانش. چشم‌های سرخ.
سوی معجزه مانندی که می‌ریزد روی نور
و کلمات که قیام کرده‌اند برای تشریف بهار.
حالی شرم‌آگین را تجربه می‌کنم که با حضرتش نسبتی ندارم 
و از او می‌گویم.
یا مقلب القلوب والابصار... .
ردپای حضورش را از دیرزمان دیده‌ام.
وزش حیات‌بخش نسیم اهتزاز آورش را حس کرده‌ام؛ 
همواره بر سرزمین نور و امید. برای ایران.
طمع‌زده و گمراه چشمان خواب‌زده‌ام
افق را می‌پایند.
شرح حضرتش، شرح آغاز زندگی حقیقی و حیات متفاوت آدمی است، 
پس از سرما و رخوت زمستان تردید و نفاق.
اینک در دام طبیعت مانده‌ام. 
سرمای زمین در زمان، از من روحی منجمد ساخته است.
تنها راه نجات حضور بهار است. که می‌آید.
چگونه حضورش را درک کنم تا گلبیزان،
کوتاه زمانی بیش نمانده است.
در دام زمستان مانده‌ام
اینک احتجاج بهار
بر جان سرمازده‌ی من می‌وزد.
آیا زنده خواهم شد؟
آیا گوش‌هایم 
شنوای حرف حضرت بهار، خواهد شد؟
حالا می‌دانم که چه‌قدر در این دهکده کوچک تنهایم.
حالا می‌دانم که دست‌بردن به قلم برای تحریر بهاریه
بی ‌دانستن راز شکفتن غنچه‌های به و بادام،
چه امر صعبی است.
آیا می‌توان دوستی را یافت که نیاز مادی
مرا به سوی او نکشانده باشد
یا بی‌نیازی‌های مادی او را از من دور نکرده باشد؟
                                                عید مبارک._

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها