دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۰
قایقی خواهم ساخت

شیفتگی روزافزون ما به دریا، خالی از این احساس نیست که، ما حتی با یک کاردستی ساده، و آن هم در دریاچه‌ای به وسعت حوض خانه‌مان می‌توانیم به «دریانوردی» بپردازیم. کاری که بدون شک، اولین قدم کودکانه‌ بسیاری از ما، در مسیر آرزوی دریانورد شدن‌مان بوده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، یعقوب حیدری: در بخش نخست این نوشتار از آرزوهای کودکانه و نوجوانانه شاعران جهان گوشه‌هایی را به رشته قلم کشیدیم، اما از حال و هوای بزرگ‌ترها هم نباید غافل شد. شیفتگی روزافزون ما به دریا، به شکل‌های دیگری نیز، چهره‌ی خود را به نمایش می‌گذارد.
آنجا که صلح، به رودی آرام تشبیه می‌شود: 

«آینه‌ای
برای درخت‌ها
که پرتو درخشان خورشید را باز می‌تاباند و با نسیمی به موج می‌نشیند.»

در حکایت کوتاه «دریا تمام نمی‌شود!» نوشته‌ نوشین. ر.م از ایران، گلبرگی از خاطرات شیرین کودکانه‌ی نوجوانی را پیش رو داریم که تا حد جنون، شیفته‌ دریاست. به گونه‌ای که حاضر است خود را به راحتی فدا کند؛ با این اشاره که، جادوی لحن و کلام نویسنده نیز، افسونگری اثر را دو برابر کرده است:

«آن روز که پدرم گفت دریا روزی تمام می‌شود، من گریه کردم.
پدرم همیشه می‌گفت: «همه جا اول دریا بود. اما خورشید نصف دریا را خورد.»

آن روز، از خورشید بدم آمد. پاهایم را به زمین کوبیدم و داد زدم:
«دریا تمام نمی‌شود.»
اما آن‌ها به احساسم لگد زدند. برادرم خیلی خندید. پدرم گفت: «بالاخره دریا تمام می‌شود.»

مادرم با لبخند کمرنگی مرا نگاه کرد. عروسکم خندید. آن روز برای اولین بار، عروسکم را کتک زدم. اما او هم، همچنان به من می‌خندید. من آن روز گریه کردم، و فهمیدم که اشک‌هایم مزه‌ی آب دریا را می‌دهند. پس، آن را به دریا دادم، تا او تمام نشود. بعد، جلو خورشید ایستادم تا دریا را نخورد.»

این جنون شیفتگی، در قطعه‌ ادبی «امواج» سروده‌ خانم فائزه بیانی، تا مرز کشف معمای زندگی پیش می‌رود.

دریا، وقتی در دلِ سیاه شب، و مقابل دیدگاه شاعر، امواج لطیفش را به سوی او، به کنار ماسه‌زار می‌آورد و امواج لرزان و سفیدش را به ساحل شنی می‌کوبد، شاعر با خود زمزمه می‌کند:
چه چیز زندگی در آن نهفته است؟
راستی، چه چیز زندگی در آن نهفته است؟
به اعتقاد شاعر، برای یافتن پاسخ این سوال:
باید در اعماقِ دل دریا نفوذ کرد
باید امواج را شناخت
شب هنگام در آن دور دست‌ها
درخشش نوری مرا به سوی خود
می‌خواند
باید روشنایی‌ها را شناخت
باید در بیکران خویش فرو رفت
باید خویشتن را شناخت.

** *
از شیفتگی بزرگ‌ترها هم به دریا نباید غافل بود. آن‌ها هم، لااقل گاهی وقت‌ها، از رویای نوجوانی خود یا شخصیت‌های نوجوانِ آثار خود، دریا را به شکل‌های گوناگون زمزمه می‌کنند.
در یکی از سروده‌های «محمود درویش» شاعر عرب زبان، می‌خوانیم:

«آن وقت‌ها
که کودکی زیبا بودم
گل سرخ، خانه‌ام بود
و چشمه‌ها، دریای من»

در شعر «دل و دریا» سروده‌های مصطفی رحماندوست، شاعر کودک و نوجوان ایرانی نیز:
«روز را آفتاب پر می‌کرد
خانه انگار بوی دریا داشت
دل من شُر و شر عرق می‌ریخت
باز هم آرزوی دریا را داشت.»

هم‌‌چنان که هنوز:
«در سکوت پر شکوه شب
در گوش روستایم
دریا لالایی می‌خواند
و کودک روستایی من
با آهنگ دریا
خواب شیرین می‌بیند.»

نوجوان آروزهای «تاگور»، شاعر معروف هندی نیز، هنوز در آرزوی رفتن به دورترین کرانه‌ رود است. آنجا که قایق‌ها در یک صف به ساقه‌های خیزران بسته شده‌اند؛ آن‌جا که مردان در زورق‌ها می‌نشینند و با بیل‌هایی که بر دوش دارند، از رودخانه می‌گذرند تا در کشتزارهای دور، به کشت و کار بپردازند، و...

اما، اگر مادرش بپسندد، او دوست دارد وقتی که بزرگ شد، کشتبان شود. شنیده است که در پشتِ کرانه‌ی بلند، آبگیرهای شگفت‌انگیزی است که از چشم‌ها پنهان شده است؛ آن‌جا که مرغابی‌های وحشی، نیزارهای انبوه، پرندگان دریایی، اردک‌ها و گیاهان بلند، هر یک به شکلی متولد می‌شوند، یا رفتارهای مخصوص به خود دارند. آنجا که، خود «تاگور»، در توصیف آن می‌نویسد:

«اردک‌ها با دم‌های بلند لرزانشان
راه می‌روند و از پاهای ظریفشان
بر روی گل نرم و طبیعت، نقش ظریفی
برجای می‌ماند.»

«شبانگاه، گیاه‌های بلند با تاجی ازگل‌های سپید، مهتاب را به سوی خود می‌خوانند تا بر روی حرکات دل‌انگیزشان، موج بزنند.»

در «هدیه به دریا» نیز، که شاید آن را هم یک بزرگسال حس نوجوانی‌اش نوشته، دریا به عنوان «همدمی مهربان» و چهره‌ای «قدرشناس» ترسیم شده است که می‌تواند الگوی خوبی، به خصوص برای بسیاری از ما، که «اهلِ دریا» یا «دریا دوست» هستیم، باشد.

در این اثر، دریای خسته از تلاطم مداوم، در جستجوی جایی برای استراحت است. وزش باد، نه تنها کمکی به این جستجو نمی‌کند، بلکه به این تلاطم نیز، می‌افزاید. اما، کمک «ماه» بی‌تأثیر نیست.

«... وقتی تو شکل کامل مرا در آسمان ببینی، امواج تو بلندتر و بلندتر می‌شوند و سپس، شاید تو جایی را برای استراحت ببینی. وقتی ماه کامل شد، آب‌های دریا به بلندترین نقطه‌ خود رسیدند و دریا توانست زمین را جلو خود ببیند.»

با کشف زمین، دریا در طول ساحل مشغول استراحت می‌شود و امواج خود را روی شن‌ها می‌لغزاند.

این آرامش، علاوه بر این که زمین را از تنهایی به درآورده است، هدیه‌ای نیز با خود به همراه دارد: «صدف‌هایی که با هر موج، روی ساحل را تزیین می‌کنند. موجی که «پدرام پاک‌آیین» از ایران، در فرازی از شعرِ «دل من»، دل خود را بر آن می‌نهد تا غصه‌هایش را بشوید. برای ماهی‌ها شعری بخواند و داستان‌آبی بگوید.

بدون شک، به خاطر این دل‌انگیزی‌های نوجوانانه و گاه «کودکانه» است که «هانری بوسکو» نویسنده‌ فرانسوی و خالق رمان «پسر و رود» هم نمی‌تواند روزهای کودکی‌ا را که روی آب به سر برده است، فراموش کند. آن روزهای زیبا، با تمام طراوتشان، هنوز در خاطرش زنده‌اند. گویی، آن‌چه را که آن زمان می‌دید، امروز نیز می‌بیند. هنوز هم، وقتی به یاد آن روزها می‌افتد، دوباره همان کودکی می‌شود که وقتی بیدار شد و برای اولین بار زیبایی دنیای آب‌ها را دید، به هیجان آمد._

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها