تلاش نویسنده «ناهید» در نوشتن اثری با بنمایه انقلاب، شهامتآمیز و ستودنی است، آن هم در زمانهای که خلق آثار عامهپسند خریداران بیشتری دارد. اما حداقلی از پژوهش و بهرهبرداری از اسناد، شواهد، استنادات، مدارک و آثار باقیمانده برای نگارش چنین اثری ضروری مینماید.
زبان کتاب نسبتاً روان و ساده و یکدست است و بهجز چند مورد غلط تایپی و گویشی، اشکال عمدهای در زبان اثر دیده نمیشود.
ناهید از زبان سوم شخص مفرد روایت میشود و بر این اساس چارچوب روایتی را حفظ کرده است.
خط سیر داستان به خوبی رعایت شده و مسائل و اتفاقات حاشیهایـ که البته چندان هم نیستـ انحراف و کندی در ادامه روایت ایجاد نکرده است.
داستان «ناهید» سرگذشت دختری را روایت میکند که همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی در پاییز 1357، برای پیگیری قتل پدرش «اسماعیل روضه» و پیدا کردن قاتل؛ «تیمسار بهرامی» و به جریان انداختن دوباره آن پرونده، پس از سالها به ایران میآید. در این مرحله که تا انتهای داستان ادامه مییابد، ناهید با رویدادها و جریانهایی روبهرو میشود و مخاطب، حوادثی نه چندان اصلی و عمومی را پی میگیرد، در انتظار اینکه در آخر، بتواند عنوان «داستان انقلاب» را بر اثر یاد شده بگذارد.
ترسیم نشدن صبغه ایدئولوژیک انقلاب، از وجوه منفی اثر است، هرچند دیگر وجوه مانند علل و عوامل نضج و رشد و پیشرفت نهضت و پیروزی آن مورد کاوش و بررسی و تحلیل قرار نگرفته است.
فضا سرد، بیروح، ملالآور و آزاردهنده است. مخاطب منتظر آگاهی از روند انقلاب و پیشرفت جریان تظاهرات و لااقل نشانهای باورپذیر از وقوع قصه در زمان انقلاب است که چنین نمیشود. بوی لاستیک سوخته، سدمعبرهای خیابانی مردم برای مقابله با ماموران و نظامیان سرکوبگر و نیز چماقداران، صدای شلیک گلوله، بوی باروت و گاز اشکآور، صدای آژیر آمبولانسها و بوق ممتد ماشینهای حامل تیرخوردگان و مجروحان، تنها میتوانست بخشی از تمهیداتی باشد که نویسنده با استفاده از آنها فضا را برای پیشبرد داستان آماده کند و صحنه را برای روایت قصه و ایجاد درام بچیند.
در تصویری که نویسنده از محلههای تهران در پاییز 1357 نمایش میدهد، پاسبانها (تعبیر نویسنده) بر سر کوچهها و گذرها در حال گشتزنی، آن هم به صورت انفرادی دیده میشوند و کوچهها و خیابانها سوت و کورند، در حالی که دیگر در این ایام و حتی مدتها قبلـ مثلاً حدود مرداد و شهریور 1357ـ دیگر چنین شیوه سنتی در گشت پاسبانها مرسوم و ممکن نبود؛ زیرا آنها از تحرک مردم و بهویژه جوانان در امان نبودند و گشتها گروهی و حداقل دونفره بود و حضور محسوستر و پررنگتر. از این گذشته، حضور نظامیان در کوی و برزن و خیابانها بود. چون اگر هنوز به یادمان باشد حکومت نظامی در سراسر کشورـ و رسماً در تهران و 11 شهر دیگرـ برقرار بود که البته هیچ اشارهای به آن نمیشود.
نکتهای که در سراسر قصه آن را آزاردهنده و باورناپذیر کرده، سکوت و بیتحرکی و سکون است. انگار همهچیز و همهکس ایستاده تا فقط و فقط شخصیتهای موردنظر نویسنده در حرکت باشند. بهجز چند مورد نادر، ما اثری از مردم در گستره بزرگ تهران 1357 نمیبینیم.
شعارها در قصه باید شنیده و دیده میشد که بهجز یکی دو مورد جزئی، خبری از آنها و همراهیشان برای واقعنمایی قصه نبود. آن چند مورد هم از شعارهای اصلی و تأثیرگذار نبود.
تنها حادثه تصویر شده و برقرارکننده ارتباط وقایع با جریان انقلاب، حضور ناآگاهانه ناهید در میان تظاهراتکنندگان جلوی دانشگاه تهرانـ ظاهراً به عنوان نمادی برای راستنمایی داستان و هدایت مخاطب به سمت حوادث انقلابـ است.
تصویر بسیار ابتدایی، نارسا و مبهم است. تنها یک شعار نقل میشود که چندان عمومیت و معروفیت نداشته است. در حالی که شعارهای اصلی مردم در زمان وقوع داستان، دیگر کاملاً مشخص شده و جا افتاده بود و هرکسی چه در تهران و شهرهای بزرگ و چه در شهرهای کوچک و روستاهای دورافتاده کاملاً آنها را از بر بود؛ چون سینه به سینه و دهان به دهان نقل میشد.
مخاطب داستان بهویژه کسی که آن دوره را ندیده، انتظار دارد داستان در فضای هیجانی و پرالتهاب انقلاب و تظاهرات و جنگ و گریزها و درگیریها و رویاروییهای گوشت و گلوله بگذرد که نویسنده کاملاً دراینباره و توفیق در تصویر نماهایی از آن حادثه بزرگ ناتوان و در این مورد مقصر است. تلاشهای نویسنده در نمایش فضایی انقلابی و ملتهب و در عین حال مبارز و یکدل، کمرنگ، ناموفق و غیرحرفهای است. اشکالات و ایرادهای عدیدهای به شیوه داستانپردازی و ایجاد درام در اثر وارد است که مشاهده آنها و برشمردنشان اصلاً نیازی به تخصص و تجربه و مهارت در کندوکاو نقد ندارد.
ضعف داستانی و بیاطلاعی از روند اتفاقات نیز نکته مهم دیگری است که نمیتوان به راحتی از آن گذشت. مثلاً صحنه حمله گاردیها به تظاهرات مردم که به قول نویسنده فقط شعار میدادند: «قانون اساسی را، اصلاح سیاسی را، ملت نپذیرفته، چون رهبر او گفته، جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی» و به رگبار بستنشان، برای عموم کسانی که دوران انقلاب و حوادثش را تجربه کرده و در تظاهرات و درگیریها شرکت داشتند، ناپذیرفتنی است. همچنین موضوع دستگیری ناهید در جریان تظاهرات و سپس انتقال بلافاصله او به جایی که دارای «بند» بوده (احتمالاً زندان) و امثالهم، نشان از بیاطلاعی ایشان است. چون این را دیگر همه میدانند که اعزام به بند، پس از محاکمه و صدور رای و طی مراحل اداریـ هرچند صوری و نمایشیـ امکانپذیر بود. یک مورد را هم سراغ نداریم که دستگیرشدهای حتی در درگیری مسلحانه، بلافاصله از جیپ ارتشی حاملش به بند منتقل شده باشد و با متهمان و مجرمان خاص همسلول و ... و سر آخر هم بدون طی مراحل قانونی و اداریـ حتی صوریـ آزاد شده باشد. صحنه بازجوییهای ناهید و پاسخهای مکتوب او، صرفاً شیوهای ناشیانه در نقل پارهای از بخشهای داستان است و این را مخاطب بهروشنی درمییابد.
ناهید، شخصیت اصلی داستان نیز، کُنشی بسیار ضعیف و ناپذیرفتنی دارد. ظاهراً نویسنده باید بر اساس اراده و قصد و کُنش ناهید قصه را پیش ببرد و جز این انتظاری نیست، اما ناهید، منفعل از جریان رویدادها و حوادث و گاه بیحادثگی، مجبور به واکنش است. حوادث ناهید را به پیش میبرند، در حالی که داستان با نیت و تصمیم اوـ بهرغم مخالفت ماماننازیـ برای پیگیری قتل پدر و جستوجوی قاتلش جریان مییابد.
انگیزه قاتل از قتل و محمل قراردادن آن برای پیش بردن داستان، همچنین توصیف سایهافکن بودن جوّ امنیتی بر این حادثه و حتی محل وقوع آن (کتابفروشی مفید) پس از این همه سال، ناپذیرفتنی و سستبنیان است. رفتار اهالی محل نیز توجیه لازم را ندارد. علل و بهانهها و ... دلبستن کیهان به ناهید و متقابلاً دلسپردن ناهید به کیهان اصلاً قابل دفاع نیست و نویسنده مخاطب را بیجواب میگذارد. در صفحات پایانی، ناهید خطاب به کیهان میگوید: «تو و خونوادهات من را با انقلاب آشنا کردید» در حالی که چنین موضوعی در صفحات کتاب به چشم نمیخورد.
نویسنده، خانواده پیرنیا را خانوادهای دارای کنش و واکنش معرفی میکند، اما در خلال داستان ما عملکرد خاصی، حتی درباره کیهان و کیوان، دو پسر خانواده که اتفاقاً انقلابی، اما با دو طرز تفکر مذهبی و مارکسیستی معرفی میشوند، مشاهده نمیکنیم.
مخاطب، دلیل، نشانه و علتی برای دل بستن کیهان به ناهید، اطلاع ناهید و نظر مساعد او و خاطرخواهی متقابلش نمییابد.
شخصیتپردازی در اثر بسیار سطحی و ناهوشمندانه است و حتی در بعضی اوقات در سیر قصه خلل ایجاد میکند.
حضور پژمان در هواپیمای حامل ناهید و همسفری با او گرهگشایی نمیشود. همچنین وجود شهلا در قصه که آشناییاش و حضورش در کنار او، با وجود داشتن همسر و فرزند، ظاهراً تنها برای نشاندادن خباثت شخصیت پژمان است که باید گفت رفتار و منش جنتلمنانه پژمان در برخوردهای گوناگون با ناهید و در حالات هوشیاری متفاوت، نوعی نقض غرض ایجاد کرده و ناچسب مینماید. شخصیت اصغر نیز همچون دیگر شخصیتهای داستان مانند خود ناهید، کیهان، کیوان، خورشید، حاج آقا شیرازی، تیمسار بهرامی، سرهنگ مشایخ، اسماعیل روضه، دکتر شبیه، دکتر نگهبان و... بههیچوجه پرداخته و معرفی نشده و توجیهی بر حضورشان و ایفای نقششان در داستان وجود ندارد.
مخاطب نمیتواند تشخیص دهد اصغر چگونه به مقام و جایگاهی که دارد، رسیده و ذکر تنها یک جمله از شخصیت دیگر داستان که لیاقتش او را به این سِمت رسانده، پذیرفتنی نیست. کُنش و واکنش شخصیتها نیز در برابر هم و در جریان داستان روند منطقی و قابل دفاعی ندارد؛ مانند خصومت ناشناخته پژمان با خورشید و اصغر و دشمنی سستپایه شیرازی با پژمان و...
«ناهید» با اصرار نویسنده، دختری از فرنگ برگشته معرفی میشود، اما ضعف پرداخت شخصیتها، اول از همه گریبان او را گرفته و بدون این که تکلیفش را با خودش و دیگران بداند، پشت سر نویسنده حرکت میکند.
شخصیت «اصغر» نیز بدون تمهیدی به حرکت درمیآید. ضعف پرداخت، او را هم گیر انداخته است. معلوم نمیشود جانبدار کی و چیست؟ حتی حقمداریاش هم برای مخاطب نچسب است.
«پژمان» با تلاش نویسنده، قاعدتاً لازم است شخصیت منفور قصه را پیش ببرد، اما با وجود این قصد، ناکامی نویسنده در ترسیم خباثت و بدذاتیاش فقط به چند مورد اخلاقی مرسوم در زمان وقوع قصهـ آن هم برای شخصیتی وابسته به رژیم پهلوی و دربارـ خلاصه میشود و مخاطب نمیتواند او را «سیاه» رنگ کند.
«کیهان» قرار بوده با تصمیم نویسنده، شخصیت انقلابی قصه باشد، اما مخاطب تا آخر داستان انتظار میکشد و هیچ عمل انقلاب خاصی از او نمیبیند که مایوسانه، او را ناموفق و ناکارآمد و منفعل مییابد.
علت کشتهشدن «خورشید» نامعلوم است و نویسنده دلیلی برای این کار نچیده است و بهانهایـ جز کار کردن او در حسینیه برای ترمیم کتیبهاش که نمیتواند بهانه مناسبی برای کشتنش باشدـ نمیآورد.
نویسنده باید میدانست مخاطبان امروزین اثر او، عمدتاً جوانانی هستند که یکی از منافع دسترسیشان به چند و چون انقلاب، میتواند اثر مذکور باشد.
پس نگاهی گذرا به اسناد و اتفاقات مکتوب شده آن زمان میتوانست راهگشای وی در توفیق فضاسازی مناسب باشد، مگر این که تصور کنیم این بیتوجهی به فضای غالب صوتی، تصویری و مکان وقوع قصه، تعمدی یا به نوعی منحرف کردن ذهن مخاطب است. آوردن چند بیت یکی از سرودههای آن دوران، در انتهای داستان، احتمال مذکور را تقویت میکند. در صفحات پایانی هم اثری از وجود و حضور مردم نمیبینیم.
در مجموع «ناهید» را شاید بتوان در زمره داستان انقلاب قرار داد، اما به هیچ وجه نمیتوان آن را اثری موفق و مورد قبول در حوزه داستان انقلاب برشمرد.
اما پرسش اصلی اینجاست که چنین اثری چگونه و با چه سنجه و محکی داستان برگزیده انقلاب شده است؟
«ناهید» در قطع رقعی و 216 صفحه با شمارگان 2500 نسخه و بهای 45 هزار ریال در سال 1391 از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شده است.
منبع: نشریه کتاب هفته
نظر شما