شعرهای جواد مجابی معمولاً با نگاهی فلسفی همراهند. هرگاه که شعرهای این شاعر با مفاهیم فلسفی خرد و بزرگ در میآمیزد، زیبا و خواندنی میشود. این ویژگی در مجموعه «سوار قطار فردا» هم به وفور یافت میشود.
در حیطه رقم زدن این سرنوشت، گذر دشوار از غریزی سرودن و تلاش برای آموختن مجموعه صناعت شعری و تجربه اندوزی، گریزناپذیر است و در این عرصه رسیدن به هستی شناسی، جهان شعری و تشخص زبانی از دیرباز برای هر شاعر حقیقی کوشش و تقلایی دشوار را طلب میکند.
به قول اوکتاویوپاز شاعر مکزیکی که ناگزیر نوبل هم گرفت: «گوش سپردن به صداهای مخالفی که ذهن را در گستره خلاقیت بر میانگیزد، قویترین حرکتی است که شاعر با همه جان به آن تن میسپارد. و در جهت عکس، خفه کردن آن صداهای مخالف، شاعر را در بهترین حالت به لکنت ذهنی و زبانی دچار میکند و در خط متوسط نگه میدارد.»
جواد مجابی را با استناد به هر آنچه از حدود نیم قرن پیش تا کنون سروده، میتوان شاعری دید و دانست که به میزانی در خور تأمل همواره خودش بوده است و لابد صداهای مخالف را در ذهن و جهان شعری خود سرکوب نکرده است. پیش از تحلیل کوتاه مجموعه شعر «سوار قطار فردا»، آخرین مجموعه شعر این شاعر، یکی از شعرهای دوران جوانی او را که در مجله «خوشه» به تاریخ 25 اسفند 1347 با سردبیری احمد شاملو چاپ شده میخوانیم:
«پیرانهسر
در شکیبایی من
خواب کلانسالی.
برگی از جنگل تاریک میآید
زنی از کوچه
کسی از جنگ
و درختی میشکند.
آرزوی مرگ
مثل پیچیدن رودی
میپیچد
در بستر سنگ.
و شکیبایی
با آهی
پایان
میگیرد.»
با این شروع و در درنگ بر خلق معنا در موقعیتهای متفاوت و بازتاب ادراک شاعرانه در کلام، بیش و کم شاید بتوان به این دریافت رسید که جواد مجابی در همان آغاز راه با پشتوانه قریحهای نیرومند و نگاه و دیدگاهی بر آمده از طلوع هستی شناسی خاص خود، به سوی آیندهای نه سرشار از روشنایی و نه مقهور ظلمت و تاریکی گام برداشته است.
اکنون پس از چند دهه، مجموعه شعر «سوار قطار فردا» را با بازخوانی شعری از این دفتر با عنوان «طالع من تویی!»(صفحه 13) برای یافتن کلید رمز پویایی و ریشهدار بودن اندیشه تخیلی شده این شاعر مرور میکنیم:
«خلاصه کردهایم خود را
در اندوه
و اندوه توست که ما به هر سوی دنیا میبریم
گاهی کنار شبی میگذریم تا تیرهترش سازد
گاهی کنار رخسارت
تا جان ما صد قمر شود
یگانه میگرداندم با کودکان آواره، زنان گرسنه
و مادرانی که قلبشان زندانی است.
زمانی با من به ویرانهها میآید در تصویر رسانهها
در سیل و زلزله و آتشفشان
دمی غافلگیرم میکند کنج شرابخانه
فراز ابرهایی که موج بی اعتنایی را دریا کردهاند
نوبت عاشقی ما هم در بیم هجران میگذرد
جرعههای شادی را گویا از خم اندوهان میآوردند.
شبی مرز کلمات و مفاهیم را باید بی رنگ کنم
تا ندانم که هستم و چه خواهد شد.
چرا آدمی باید حال خود را با کلمه فال بگیرد؟
اندوه مرا وطن است
مرا از گِلی که برخاستم از آن آدمی؛ رهایی نیست
شادی گلاویزی با حریفی غایب
که آینده است گاهی و وقتی مرگ
گذشتهای ندارم جز ملتم
با هم به پیشباز مصایب میرویم
با روحیه جادوگری که فال خود را حال فردا میداند.
جواد مجابی با تأنی و با کندی اما پیوسته و عمیق پیش آمده، اما به رغم ناتوانی در ایجاد یک ساختار به سامان و منسجم به بیشتر شعرهایش، به نظر میرسد کماکان وسعت مشاهده و درک شعشعه شعری پنهان و کتمان شده درون پدیدهها و پدیدارها را نه تنها در جهان شعریاش حفظ کرده، بلکه به آنها قدرتی بیش از پیش بخشیده است.
مجموعه شعر «سوار قطار فردا» امسال از سوی نشر ثالث به چاپ رسیده است./
نظر شما