یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۹
پل آستر؛ طی مسيري گاه دردناك در روند نوشتن که سخت اما ارزنده است

پل آستر به تازگی کتاب جدید خاطراتش را با عنوان «گزارشی از درون» منتشر کرده که مکملی بر خاطرات سال 2012 او با عنوان «خاطرات زمستانی» است. او در جدیدترین مصاحبه‌اش در این باره سخن می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از نیویورک تایمز، پل آستر از موفقیت‌هایش به عنوان نویسنده‌ای سخن گفته که فارغ از این که کجا زندگی کرده باشد، از زندگی لذت برده است. اما نیویورک از نیمه دهه 1960 خانه او بود و نقشی اساسی در نوشته های او، از موفقیت‌های اولیه‌اش تا به امروز داشته است.

آستر نویسنده بیش از 30 عنوان کتاب داستانی، خاطرات، شعر و نمایشنامه است. اما همه تجربیات قبلی هرگز موجب ساده‌تر شدن پروژه های جدید او نشده‌اند. وی در این باره می‌گوید: من همیشه چنین احساس می کنم که دارم با هر پروژه جدید همه چیز را را اول شروع می کنم، و تا اندازه‌ای هم، همینطور است. وی می گوید: من هرگز این را قبلا جایی ننوشته بودم، به همین دلیل باید به خودم بیاموزم چطور روند انجام این پروسه را انجام دهم.

پل آستر نویسنده‌ای پرفروش است، نویسنده‌ای که جایزه‌های متعددی دریافت کرده و به عنوان نویسنده ای شناخته می شود که بسیاری از همسایگانش را به کارهایش علاقه مند کرده است.
جدیدترین کتاب آستر با عنوان «اینجا و حالا» مجموعه ای از نامه های او با جی.ام.کوتسی نویسنده برنده جایزه ادبی نوبل است.

آستر در این باره می‌گوید: پاسخ او این بود که "من از آنچه نوشته ام متنفرم، اما بخش تو واقعا خوب است" و من به او می گویم "من از آنچه نوشته‌ام خیلی متنفرم و بخش تو واقعا خوب است". آستر چنین ادامه می دهد: این دقیقا یک واکنش نرمال است که تو از کار خودت مریض شوی.
آستر سال 2012 «خاطرات زمستانی» را منتشر کرده بود.

او آن کتاب را کتابی با قطعات زندگینامه‌ای می نامد. آن کتاب شامل قصه ای از زخمی کردن صورت با ناخن در دوره کودکی و یک تصادف اتومبیل است که او و همسر نویسنده‌اش سیری هاستوت و دخترشان از آن جان سالم به در بردند، تصادفی که موجب شد آستر از رانندگی دست بردارد. او از مرگ مادرش نیز در آن کتاب نوشته است.

این دو نویسنده درباره چیزی که تثبیت خاطره می نامند نیز حرف می نند که به معنی این است که خاطرات اصلی ای وجود ندارد. آستر می گوید : هر بار که تو رویدادی را به یاد می آوری، داری زمان قبلی‌ای که آن خاطره را به یاد آورده بودی، به یاد می آوری. و به این ترتیب دیگر نمی توانی واقعا به اصل ماجرا باز گردی.

«خاطرات زمستانی» با بیشتر کارهای قبلی آستر متفاوت است زیرا او آن را به صورت دوم شخص نوشته است.

اگر فکر می‌کنید تمام کردن یک کتاب باید لذتی ناب برای آستر به همراه بیاورد؛ در اشتباه هستید.
خودش در این باره می گوید : باید بگویم همیشه این کار مایه نومیدی است. و فکر می کنم برای همین هم این کار را انجام می‌دهی. می افزاید: اما مشکل این است که کتاب را به خوبی می شناسی، به همین دلیل نمی‌توانی دوباره آن را بخوانی، همه چیز برایت مرده است.

آستر یا در اولین طبقه از خانه اش در بروکلین یا در آپارتمانی کوچک که نزدیک آنجا واقع است، کار می کند. او نخستین پیش‌نویس کتابش را با مداد یا قلم می نویسد.

نیاز دارم حس کنم که جوهر از قلم خارج می شود – فشار آن روی کاغذ را دوست دارم. و می افزاید: یک تجربه خیلی لامسه‌ای است.

او نسخه دوم را هم نه با کامپیوتر که با ماشین تحریر می نویسد. در این باره می‌گوید : وقتی تایپ نمی‌کنم، سکوتی که ایجاد می‌شود را دوست دارم. دیگر هیچ صدایی نیست. اما ماشین تایپ های الکتریکی یک صدای زززز دارند که انگار می گوید "زود باش، زود باش، زود باش" و من نمی خواهم هیچ کس به من بگوید زود باش.

ماشین تحریر دستی شاید با دیدگاه استر درباره تکنولوژی مدرن هماهنگ باشد. این ماشین چیزی را که او ماده اساسی زنده بودن می خواند، تغییر نمی دهد.

می‌گوید: ما حس درد می‌کنیم و حس لذت می کنیم و عاشق می شویم و از دیگران متنفر می‌شویم و دیگران را دوست می‌داریم و همه اینها همان است، حالا چه با یک گوشی موبایل این ارتباط را برقرار کنی چه با تلگراف.

آستر در سال های اولیه زندگی اش در اورگان جنوبی زندگی کرد و بزرگ شد و در آنجا بازیکن جدی بیسبال بود. اما بعد او 15 ساله شد. می گوید: الکل، تنباکو و جنس مخالف را کشف کردم.

اما او ادبیات را هم کشف کرد، به ویژه «جنایت و مکافات» داستایوسکی را.

آستر می‌گوید: درهم شکننده ترین تجربه ای بود که تا آن زمان داشتم. به خاطر می آورم وقتی کتاب را بستم؛ به خودم گفتم: اگر این چیزی است که رمان باید باشد، می‌خواهم رمان نویس باشم.

او شروع به نوشتن کرد و هرگز این کار را متوقف نکرد، بعدها بسیاری از تجربیات زندگی واقعی اش را با آن درآمیخت. برای مثال، شورش‌های نیوآرک 1967 را در رمانش «مرد در تاریکی» آورده. در آن زمان آستر دانشجوی کلمبیا بود و ناپدری‌اش مشاور شرکتی شهر نیوآرک بود.

«ناپدری ام ما را به سالن شهرداری برد، و آنجا هیو آدونیسو، شهردار، پشت میزش نشسته بود و سرش را بین دو دستش گرفته بود، اشک از چشم هایش از روی ناامیدی جاری بود و می گفت: نورمن، نورمن –این اسم ناپدری ام بود- دارم چه کار می‌کنم؟ دارم چه کار می‌کنم؟

پس از گرفتن یک نمره بالا و به این ترتیب اجتناب از رفتن به جنگ ویتنام، آستر در دفتر آماری در هارلم مشغول کار شد. در «سه گانه نیویورک» او درباره تجربه مصاحبه کردن با یک زن سیاهپوست مسن نوشته است.
می‌گوید: او چپ چپ مرا نگاه کرد و گفت" تو چرا اصلا سیاه نیستی. تو سفیدی". "من گفتم آره. او گفت تو اولین آدم سفید پوستی هستی که تا حالا پایش را توی این خانه گذاشته است. و اینها همه بخش هایی از آموزشی بود که یک جوان می بیند".

او به عنوان دریانورد هم کار کرد ، در فرانسه زندگی کرد و هرگز از نوشتن دست نکشید. حتی پس از انتشار کارهای اولیه اش،‌او تلاش زیادی خرج کرده بود.

آستر می گوید قصه اول از «سه گانه نیویورک» یعنی «شهر شیشه‌ای» بارها پیش از انتشارش در سال 1987 رد شده بود.

«من برای پول نمی نویسم، برای افتخار نمی نویسم. احتمالا برای یک گنجه پر از کارهای منتشر نشده دارم می نویسم. اما هنوز هم می خواهم ی کار را انجام بدهم، اهمیتی نمی دهم. این کار همه چیز را برای من پالوده می کند و همچنین به من یک نوع بدگمانی نسبت به ناشران؛ منتقدان، به همه می‌دهد».

می گوید «فکر نمی کنم آنها بدانند دارند چه کار می کنند- آنها حدس می زنند» و اضافه می کند «و آنها در بیشتر مواقع اشتباه حدس می زنند. و به همین دلیل این کتاب که 17 بار رد شد حالا به 44 زبان در سراسر دنیا ترجمه شده . خب پس آنها چه می‌دانند؟»

آستر دیگر تلاشی برای اتشار کتاب هایش نمی کند. اما تلاش های درونی او به عنوان یک نویسنده سماجت می کنند.

«هر روز امیدوارم که بتوانم یک صفحه ویراسته بنویسم- این هدف من است. یک صفحه» و می‌گوید «اگر دو صفحه بنویسم معجزه معجزات شده ، و اگر سه صفحه بنویسم فوق‌العاده است».

سرانجام صفحات افزوده می شوند و چنان تاثیر می گذارند که می‌تواند در همه دنیا محسوس باشد.
مثالی که می‌زند به جنگ بالکان باز می گردد، یک کارگردان تئاتر بوسنی رمان ناکجاآبادی «در کشور آخرین‌ها» را گرفته بود و آن را به نمایش درآورده بود و آن را در زمان محاصره سارایوو به روی صحنه برده بود.

می‌گوید «فکر می کنم این مثال درباره قدرت کتاب ها برای عبور از فرهنگ ها، عبور از سال ها و فرود در قلب بعضی ها و ایجاد یک تفاوت است».

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها