سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
هگل بیشتر از ما «فیشته» را جدی گرفت!

سید مسعود حسینی، مترجم آثار «فیشته» فیلسوف آلمانی، معتقد است با تامل در آثار هگل متوجه می‌شویم آن‌قدر که هگل این فیلسوف را جدی می‌گرفت ما نمی‌گیریم!

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، 9 بهمن‌ماه مصادف است با سالروز تولد «یوهان گوتلیب فیشته» فیلسوف آلمانی. با وجود اهمیت فیشته، وی همواره زیر سایه فیلسوفانی مانند کانت و هگل قرار گرفته است. مهجور ماندن این فیلسوف را می‌توان با جست‌وجویی ساده در اینترنت متوجه شد، چراکه حتی در سایت‌هایی مانند ویکی‌پدیا نیز در مقایسه با سایر فیلسوفان از او اطلاعات زیادی در دست نیست.

بررسی فلسفه فیشته از آن جهت حایز اهمیت است که وی خود را ادامه‌دهنده کار فلسفی «نیمه‌تمام» کانت معرفی کرده است. رهبری مکتب ایدئالیسم آلمانی و برخی تعلیمات او درباره دین و نیز فلسفه او که به فلسفه اخلاقی شهرت دارد، خبرگزاری کتاب ایران را بر آن داشت تا همزمان با سالروز تولد وی با «سید مسعود حسینی» ‌تنها مترجمی که به صورت تخصصی آثار فیشته را ترجمه می‌کند، گفت‌وگویی داشته باشد. این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:

ابتدا درباره زندگی‌نامه فیشته توضیحاتی ارایه بفرمایید تا مخاطبان ما بیشتر با این فیلسوف آلمانی آشنا شوند.
یوهان گوتلیب فیشته در نوزدهم مه 1762 در زاکسونی واقع در غرب آلمان کنونی متولد شد. پدرش مسیحی پرهیزگاری بود که پیشه روبان‌بافی اختیار کرده بود و مادرش، یوهانا ماریا دوروتئا نام داشت. یکی از شارحان فلسفه او نوجوانی او را این‌گونه توصیف می‌کند: «وی به‌ندرت درگیر بازی‌های سایر کودکان می‌شد، اما بسیار دوست می‌داشت که به تنهایی و با افکار خویش در دشت‌ها پرسه بزند. ساعت‌ها در آن‌جا می‌ماند، چشمانش را به راه‌های دور خیره می‌ساخت، تا این‌که شبانان، که این کودک انزواطلب و فکور را می‌شناختند و دوست می‌داشتند، وی را از خلسه بیرون می‌آوردند و به خانه بازمی‌گرداندند. این ساعت‌های متفکرانه، که در خلال آن‌ها نخستین نطفه‌های سرشت معنوی وی شکوفا شدند، تأثیراتی در وی بر جای نهادند که نگرانی‌های سالیان بعد هرگز آن‌ها را نابود نساختند.»
 
فیشته در خانواده‌ای روستایی و بی‌بضاعت رشد کرد اما استعداد ذهنی فوق‌العاده‌ای داشت و از این رو، توانست بخت تحصیل در دانشگاه‌های ینا و لایپزیک را به دست آورد. وی به تحصیل در رشته الهیات پرداخت اما تحصیلاتش را ناتمام رها کرد و به «آموزگاری سرخانه» مشغول شد. در ابتدا قصد داشت نویسندگی را پیشه خود سازد و حتی رمانی با عنوان «دره عشاق» را به نگارش درآورد، اما نتوانست ناشری برای انتشار این اثر بیابد! زمانی که فیشته آموزگار سرخانه بود دانشجویی از وی خواست تا به وی فلسفه کانتی را تدریس کند. فیشته در تابستان 1790 به مطالعه فلسفه نقدی کانت پرداخت و بی‌درنگ شیفته این نظام فلسفی شد. البته وی پیش‌تر با فلسفه اسپینوزا آشنا شده و به جبرگرایی اسپینوزایی دل بسته بود، اما مطالعه آثار کانت چرخشی کامل در اندیشه‌اش پدید آورد، طوری که از آن پس «آزادی» را اصل یگانه هرگونه فلسفه متقن تلقی می‌کرد. فیشته به دیدار کانت شتافت اما استقبال گرمی از او نشد!
 
با این‌ حال، در سال 1792 به یاری کانت نخستین اثر خود را با عنوان «در پی نقد هرگونه وحی» منتشر ساخت. این اثر که مطابق با اصول نقدی فلسفه کانت به نگارش در آمده بود شهرت فوق‌العاده‌ای برای وی به ارمغان آورد. وی در سال 1793 رساله‌هایی سیاسی به نگارش در آورد، اما مقامات آلمانی آن‌ها را بسیار منفی و ناخوشایند تلقی کردند. با این‌حال، از دانشگاه ینا دعوت شد تا کرسی فلسفه را تصاحب کند. 

فیشته در سال 1794 برجسته‌ترین اثر خود را با عنوان بنیاد آموزه فراگیر دانش را که در اصل برای استفاده دانشجویانش نوشته بود، منتشر ساخت و در باقی سال‌های دهه 1790 با انتشار آثاری دیگر به تکمیل نظام فلسفی خویش پرداخت. در تابستان 1799، پس از مناقشه‌ای که بر سر باورهای دینی وی درگرفت، فیشته مجبور شد از دانشگاه ینا استعفا دهد و سپس به برلین رفت که هنوز دانشگاهی نداشت. بنابراین به بیان درسگفتارهایی خصوصی روی آورد و مهم‌ترین اثر ادبی ـ فلسفی‌اش «رسالت انسان (یا تعین انسان)» را در سال 1800 منتشر ساخت. فیشته در سال 1805 به استادی دانشگاه ارلانگن منصوب شد و سال 1810 رییس دانشکده فلسفه دانشگاه برلین و در سال بعد، رییس این دانشگاه شد. در سال 1808، در زمان اشغال آلمان به دست نیروهای فرانسوی، سخنانی را برای ملت آلمان را ایراد کرد که وی را به عنوان ملی‌گرایی پرشور به شهرت رساند. وی در فاصله سال‌های 1800 تا 1813 نسخه‌های گوناگونی از آموزه دانش را طرح و تنسیق کرد. در این دوره گاهی تحت تأثیر فلسفه شلینگ نیز قرار گرفته بود و آثارش رنگ و بوی ایده‌های این فیلسوف رمانتیک را به خود گرفته بودند.
 
آثاری که بر سیر تحول ایدئالیسم آلمانی مؤثر واقع شدند همان آثار اصیلی بودند که وی در دهه 1790 به دست چاپ سپرد. فیشته 27 ژانویه 1814 وفات یافت. 

هگل در تاریخ فلسفه‌اش درباره فیشته چنین اظهار نظر می‌کند: «فیشته در زمانه خویش شور و حال عظیمی به راه انداخت.» فیشته خلق و خویی متکبرانه و از حیث روش زندگی‌اش، روحیه‌ای نسبتاً منظم و مکانیکی داشت. این دو عامل به وی در مقام آموزگار نیروی عظیمی می‌داد. وی فردی اصولی، مصالحه‌ناپذیر و فوق‌العاده اخلاقی بود و تمامی اطرافیانش را با خصومت می‌نگریست. وی اساساً سخنور بود و بنا بود موعظه‌گر شود و پشت میز خطابه بنشیند. فیشته افزون بر سخنوری، حافظه‌ای فوق‌العاده نیز داشت. هگل در سخنوری ناتوان بود. لکنت زبان داشت، به سختی حرکت می‌کرد و مدام به نفس‌نفس می‌افتاد، اما فیشته استاد فن سخنوری بود.

- یکی از مسایلی که در زندگی فیشته به چشم می‌آید تاثیرپذیری او از کانت است. درباره این موضوع نظرتان چیست؟ 
فیشته تابستان 1790 به مطالعه فلسفه کانت پرداخت و غالب آرای وی را پذیرفت، اما معتقد بود که زمانه مفاد و مقاصد این فلسفه را به درستی در نیافته است و شرح دقیق و بیرون کشیدن استلزمات اساسی آن ضروری است. وی در نخستین بند درآمد اول به آموزه دانش به سال 1797 می‌نویسد: «بر مبنای آشناییِ کمابیش اندکی با آثار فلسفی‌ پیدا آمده پس از نقدهای کانت، دیری نگذشت که به این نتیجه رسیدم که اقدام خطیر این بزرگمرد، یعنی تجدید نظر اساسی در برداشت‌های رایج ما از فلسفه و از این رو، تجدید نظر در برداشت‌های ما از کل ساحت دانش، شکستی تمام عیار بوده است؛ زیرا حتی یکی از پیروان متعدد وی آنچه را به‌راستی در سخن آمده است درک نمی‌کند. با اعتقاد به این‌که پیام او را دریافته‌ام مصمم شدم زندگی‌ام را، کاملاً مستقل از کانت، وقف پرده برداشتن از آن کشف پرعظمت کنم، و هرگز در این تصمیم تزلزلی به خود راه نخواهم داد.» 

‌باید این نکته را نیز در نظر داشته باشیم که فیشته به هیچ وجه پیرو خشک و خالی یا شارح کانت نبود، آن‌چنان‌که مثلاً کارل لئونهارت راینهولت بود!
 
او فیلسوف اصیلی بود که آرایی منحصر به‌فرد مطرح ساخت. البته وی دوست داشت همواره حق استادی کانت را به جای آورد. از این رو، خود را ادامه‌دهنده کار فلسفی «نیمه‌تمام» کانت معرفی می‌کرد، با این‌که در اصل دیدگاه‌هایی را مطرح ساخت که کانت بعدها به صورت کتبی مخالفت خود را با آن‌ها ابراز کرد. وی متذکر می‌شود که کانت در آثار نقدی خویش «مصالح کار» را آماده کرده است، اما آن‌ها را برای پی‌ریزی ساختمان حقیقی فلسفه (که فیشته ترجیح می‌داد به جای آن، از اصطلاح جدید «آموزه دانش / Wissenschaftlehre» استفاده کند) به کار نبسته است! 
فیشته در درآمد دوم به آموزه دانش می‌نویسد: «اکنون نقد عقل محض نزد من به هیچ وجه تهی از بنیاد نیست؛ این بنیادها به‌وضوح در این کتاب دیده می‌شوند؛ منتها چیزی روی آن‌ها بنا نشده است، و گرچه مواد و مصالح پیشاپیش فراهم آمده‌اند ـــ می‌توان گفت که به ترتیبی بسیار دلخواهانه روی هم قرار گرفته‌اند.»
 
البته به یقین خود کانت چنین دیدگاهی نداشت، اما فیشته در مقام فیلسوفی که پیرو آرای خویش است، می‌کوشید آرای اصیل خود را در چارچوب فلسفه نقدی بیان کند، زیرا نباید از نظر دور بداریم که کانت در آن دوره «مرجعیت» فلسفی قدرتمندی داشت و مخالفت اساسی با آرای او، یا فیلسوف را به پس پرده گمنامی می‌راند یا انگ «جزم‌اندیشی» به پیشانی‌اش می‌کوفت. از همین رو، وی در درآمد اول به آموزه دانش می‌نویسد: «دیر زمانی است که اظهار داشته‌ام و یک بار دیگر نیز تکرار می‌کنم، که نظام من چیزی غیر از نظام کانتی نیست؛ این بدان معناست که نظام من متضمن همان دیدگاه کانت نسبت به امور است، اما از حیث روش به‌تمامی از شکل و صورت کانتی مستقل است. این را نگفته‌ام تا در پس مرجعیتی مقتدر پنهان شوم یا تأییدی صوری برای آموزه‌ام بجویم، بلکه می‌خواهم سخن راست بگویم و منصف باشم.» 

با وجود این، برای این‌که نشان دهیم فیشته در چارچوب فلسفه نقدی به دیدگاهی جدید دست‌یافته بود، یکی دیگر از سخنان خود وی را نقل می‌کنیم. وی بلافاصله پس از بندی که  نقل شد، می‌افزاید: «آثار من نه در پی توضیح کانت هستند و نه به یاری فلسفه کانت می‌توان آن‌ها را توضیح داد؛ آن‌ها ‌باید روی پای خود بایستند و کانت به هیچ روی تصرفی در آن‌ها نمی‌کند. هدف من ــ به بیان مستقیم ــ تصحیح و تکمیل مفاهیم فلسفی رایج، اعم از ضدکانتی یا کانتی، نیست؛ به‌ عکس، هدف من ریشه‌کن‌سازی کامل و واژگون‌سازی تمام‌عیار اسلوب‌های فکری مرسوم در باب این موضوعات است، بدین قرار که اُبژه، با منتهای جدیت و نه فقط به وجهی من‌الوجوه، به‌وسیله قوه شناخت فرانهی و متعین می‌گردد، نه قوه شناخت به‌وسیله اُبژه. بنابراین، نظام من را صرفاً بر مبنای خودش می‌توان آزمود، نه بر مبنای پیشفرض‌های فلسفه‌ای دیگر.»
 
فیشته در این بند رأی اصیل خود را در مخالفت با دیدگاه کانت درباره «شیء فی‌نفسه» بیان می‌دارد. در این‌جا مجال آن نیست که حتی به صورت فهرست‌وار وجوه اختلاف و اشتراک آرای کانت و فیشته را برشمریم. بنابراین فقط این نکته را متذکر می‌شوم که یکی از وجوه اختلاف عمده این دو فیلسوف، رأی آن‌ها درباره «شیء فی‌نفسه» است، زیرا کانت «فرض» آن را ضروری و فیشته زائد می‌داند. 

از منظر دیگری نیز می‌توان به این موضوع پرداخت. گونتر تسولر، یکی از شارحان فلسفه فیشته، در این باره می‌نویسد: «گمان غالب بر آن است که فیشته پیرو کانت بود، و البته خود نیز چنین می‌اندیشید ــ خاصه در حوزه فلسفه عملی، یعنی اخلاق، فلسفه سیاسی، و فلسفه دین. اما این نیز راست است که آثار عمده فیشته درباره حق (یا فلسفه سیاسی) و اخلاق، کاملاً مستقل و پیش از آثار متناظر کانت در باره این موضوعات نوشته شدند. بنیان‌های حق طبیعیِ (1796) فیشته یک سال پیش از انتشار «آموزه حقِ» کانت (1797) منتشر شد. نظام اخلاقِ (1798) فیشته همان سال انتشارِ نخستین نسخه کاملِ مابعدالطبیعة اخلاقِ کانت (و یقیناً بدون اطلاع از آن) منتشر شد. به همین ترتیب، فلسفه دین فیشته بر کار کانت در حوزه دین مقدم است، زیرا رساله در پی نقد هرگونه وحی(1792، ویراست دوم، 1794) حتی بر بخش نخستِ دین در حدود عقل تنها (1793) اثر کانت و نیز بر نخستین ویراست کامل این کتاب (1794) تقدم دارد.» 

از این رو، می‌توان گفت که مواجهه فیشته با کانت آمیزه‌ای از جذب و دفع بود. فیشته در آثار کانت مصالح طرح و تنسیق نظامی نوین را می‌دید، نظامی کاملاً ایدئالیستی بر پایه فعالیت (یا کردوکار) خلاقانه «من».

- با توجه به این‌که فیشته رهبری مکتب ایدئالیسم را در آلمان بر عهده گرفت، برجسته‌ترین نکاتی که این مکتب به آن می‌‌پردازد، چیست؟
وقتی می‌گوییم فیشته «رهبری» این مکتب فلسفی را بر عهده گرفت، گویی اصطلاحی را به کار می‌بریم که بیش از همه با خلق و خوی فیشته قرابت دارد. او به واقع، طبعی پرشور و آتشین داشت! هم در حوزه سیاست و هم در حوزه فلسفه به وجه عام، بر آن بود که سیادت آلمانیان را بر کرسی بنشاند، اما ایدئالیسم اگرچه مکتبی یکپارچه با آرمان‌هایی کمابیش مشترک بود، فیلسوفانی که تحت عنوان «ایدئالیست» شناخته می‌شوند، هریک واجد دیدگاه‌هایی منحصر به‌فردند. از باب مثال، آن‌چه هگل از «دیالکتیک» مراد می‌کند، دقیقاً همان چیزی نیست که نزد شلینگ و فیشته می‌یابیم. یا این‌که مثلاً «تاریخ» نزد هگل معنای بسیار موسعی دارد که نزد فیشته چنین معنایی غایب است و نزد شلینگ معنایی کمابیش متفاوت دارد. با این حال، این فیلسوفان را روی ‌هم‌رفته «ایدئالیست» خوانده‌اند و این درست است، زیرا نزد آن‌ها به آرایی برمی‌خوریم که از یک طرف بسیار زیربنایی و اساسی‌اند و از طرف دیگر می‌توان‌ آن‌ها را «ایدئالیستی» توصیف کرد. 

از همه مهم‌تر این است که بگوییم «ایدئالیسم» چیست. البته شرح این مطلب، اگر بتوان آن را شرح کرد، بسیار به درازا می‌کشد. بنابراین به این بسنده می‌کنیم که معنای آن را نزد فیشته به اجمال بیان کنیم و ببینیم آیا مثلاً هگل نیز با وی در این باب موافق است یا خیر. 

فیشته در درآمد اول به آموزه علم ایدئالیسم را از دگماتیسم تفکیک می‌کند و به نظر می‌رسد که دست‌کم بخش بزرگی از تعاریفی که فیشته در این‌جا به دست می‌دهد، از حیث خطوط کلی‌شان، مورد قبول هگل نیز باشند. وی می‌نویسد: «طبق نظام ایدئالیسم، تمثلات (یا بازنمودهای) ملازم با احساس ضرورت، فراورده‌های عقلی هستند که می‌باید در تبیین آن‌ها[=تمثلات] مفروض گرفته شود؛ طبق نظام دگماتیسم، آن‌ها [= تمثلاتِ نام‌برده] فراورده‌های شیئی فی‌نفسه‌اند که می‌باید مقدم بر آن‌ها [= تمثلات] مفروض گرفته شود.» بدین قرار، ایدئالیسم نظامی است که تمثلات (یا بازنمودها) را بر اساس عقل (که فیشته بعدها آن را شأنی از «من مطلق» تعبیر می‌کند) تبیین می‌کند و دگماتیسم همین تمثلات را بر حسب فرض تأثیر شیئی فی‌نفسه (یعنی ناشناختنی) بر سوژه تبیین می‌کند.
 
ایدئالیسم به یک معنا (یعنی نزد فیشته) به معنای برچیدن هر امر مستقل از عقل یا «من» است. هگل چنین ایدئالیسمی را دربست نمی‌پذیرد. از نظر او آنچه فیشته اصل و مبداء ایدئالیسم خود ساخته است، به تعبیری، مقصد یا غایت تاریخ است. هگل معتقد است که آن‌چه فیشته «من مطلق» می‌نامد (امری که در آن سوژه و ابژه یکی هستند، یعنی نوعی خودآگاهی که در آن تفکیکی میان آگاهی و متعلق آگاهی وجود ندارد)، در فراگرد تاریخ پرورش می‌یابد و «خودآگاه می‌شود» نه این‌که در ابتدا «خودآگاه باشد» اما دست‌کم در یک مطلب با فیشته همداستان است؛ این‌که چیزی به نام شیء فی‌نفسه وجود ندارد.

- فيشته شرط اساسي هر دين را برآوردن مقتضيات و نيازمندي‏های مطلق قانون اخلاقي عنوان کرده و به همین دلیل است كه فلسفه او، فلسفه اخلاقي است. توضیحاتی در این باره ارایه بفرمایید؟
فیشته دیدگاه‌های عمده خود را در باب دین در کتاب «در پی نقد هرگونه وحی» بیان کرده است. قسمت عمده این کتاب معطوف است به استنتاج دین، تمایز میان دین طبیعی و دین وحیانی و مفهوم وحی، به علاوه بررسی معیارهای وحی راستین. طبق دیدگاه وی، دین به طور کلی بر هیچ‌گونه شناخت نظری یا هیچ‌گونه احساس یا شهود غیرعقلانی مبتنی نیست، بلکه ریشه در عقل عملی و اخلاق دارد. فیشته در «آموزه دانش» نیز کوشیده بود تا نشان دهد که «نظر» بر «عمل» مبتنی است، بدین ترتیب که نشان داد «عمل» (البته نه به معنای اخلاق) شرط استعلایی «آگاهی نظری» است. اما این‌که می‌گوییم فلسفه او «فلسفه‌ای اخلاقی» است،به تلقی او از سوژه برمی‌گردد.
 
فیشته ماهیت سوژه را «آزادی» می‌داند و آزادی اصولاً «آزادی اخلاقی» است. از نظر فیشته، سوژه ذاتاً مکلف است، زیرا آزادی نزد او معنای تکلیف را در خود دارد. «آزادی» زمانی بدل به آزادی راستین می‌شود که بر خود حد بگذارد. این حد‌گذاری را فیشته گاهی تعبیر به «مکلف بودن سوژه» می‌کند. وی در بنیان‌های حق طبیعی (که مشتمل بر فلسفه سیاسی اوست) از همین مفهوم خودحدگذاری برای طرح و تنسیق نظریه سیاسی خود بهره می‌برد. بنابراین از آن‌جا که بنیاد سوژه بر خودحدگذاری استوار است و این امر در خود شامل معنای «تکلیف» است(کمابیش به معنای کانتی کلمه) حتی ‌گاهی ایدئالیسم فیشته را نوعی «ایدئالیسم اخلاقی» توصیف می‌کنند.

- برخی معتقد بودند که تعلیمات فیشته با اصول دین منافات دارد و به همین دلیل اختلافاتی میان فیشته و دانشگاه محل تدریسش به وجود آمد. این تعلیمات چه بودند؟
نمی‌توان گفت که تعلیمات فیشته با اصول دین منافات داشتند. بر عکس، باید بگوییم که هم کانت و هم فیشته تلقی نوینی از «دین» داشتند. البته این درست است که بگوییم مثلاً آرای کانت و نیز فیشته در باب دین، با آرای کلیسا مغایر بود، زیرا کانت عملاً «دین» را به «اخلاق» فروکاسته بود. چنین چیزی را نزد فیشته نیز می‌توان یافت. آن‌چه موجب بروز اختلاف میان فیشته و مقامات دانشگاهی شد، مقاله‌ای بود که فیشته منتشر کرد. فیشته این مقاله را که در باب «بنیاد باور ما به یک حکومت جهانی الهی» نام داشت در پاییز 1798 منتشر ساخت و همراه او نویسنده دیگری به نام «ف. ک. فوربرگ» مقاله سیر تحول مفهوم دین را به دست چاپ سپرد. فیشته مدعی شد که دو هدف اصلی مقاله‌اش آن بود که اختلاف دیدگاه خود را با دیدگاه فوربرگ نشان دهد. 

فیشته در این مقاله مفروضات خود را درباره برهان فلسفی و باور دینی بیان کرد و برخی «سوء برداشت‌های» مربوط به برهان فلسفیِ باورهای دینی را رد و انکار کرد. وی میان برهان معمولی برای اثبات باور دینی(که می‌کوشد حقیقت این باور را اثبات کند) و استنتاج استعلایی باور دینی(که می‌کوشد خاستگاه آن باور را نشان دهد) فرق گذاشت. به همین طریق، مدعی شد که باور نوعی «فرض دلبخواه» نیست که آدمی بر حسب خواست خود اختیار کند، یعنی نوعی «گزینش آزادانه» نیست که آدمی از سر میل و علاقه انتخاب کند. به عبارت دیگر، فیشته مدعی شد که باور نوعی امید غیرعقلانی نیست که بتوان جایگزین عقیده عقلانی کرد، بلکه واقعیتی است که می‌توان آن را به سراسر نظام عقل انسان متصل ساخت. در واقع، باور همان بنیادی است که می‌توان سراسر نظام فلسفه را روی آن بنا کرد.
 
از طرف دیگر، وی منکر آن شد که بتوان جهان فراطبیعی یا معقول (از جمله خدا) را از جهان طبیعی یا حسی استنتاج کرد و در عوض مدعی شد که باید مفهوم خدا را از مفهوم جهان فراطبیعی استنتاج کرد. تببین فیشته از باور دینی با تبیین‌هایی که معاصران وی به دست می‌دادند بسیار متفاوت بود، زیرا فیشته از مفهوم شهود عقلی به عنوان عزیمتگاه نهایی «آموزه دین» خود بهره می‌برد. چنین چیزی هم وی را در مقابل کسانی قرار می‌داد که به عقل مشترک قائل بودند و اصطلاحاً «Popularphilosophen» نامیده می‌شدند و هم در مقابل ایمان‌گرایانی که اطمینانی ضدفلسفی به ایمان داشتند. به نظر می‌رسد که مشکلات فیشته ناشی از همین دیدگاه‌ها بوده باشد.

- برجسته‌ترین اثر فیشته کدام کتابش است؟
برجسته‌ترین اثر فیشته «بنیاد آموزه فراگیر دانش» است که در سال‌های 5-1794 منتشر شد. اکنون من مشغول ترجمه این کتاب هستم و تا پایان سال جاری آن به اتمام خواهم رساند. البته فیشته دو اثر دیگر را نیز مطابق با اصول این کتاب به نگارش درآورد که باید سازنده نظام فلسفی وی تلقی شوند؛ یکی «بنیادهای حق طبیعی» مطابق با اصول آموزه دانش در سال 1796 و دیگری «آموزه اخلاق» بر اساس اصول آموزه دانش در سال 1798. از دیگر آثار مهم فیشته می‌توان به رسالت انسان (1800) اشاره کرد که هگل نیز توجه خاصی به آن مبذول می‌داشت.

- چرا فیشته در ایران ناشناخته است؟ حتی در سایت‌هایی مانند ویکی‌پدیا اطلاعات زیادی از او در دست نیست. مهجور بودنش به چه دلیل است؟
به گمان من یکی از مهم‌ترین دلایل بی‌توجهی ما به فیشته و شلینگ، بی‌توجهی نسبی غریبان به این دو فیلسوف بوده است. از آن‌جا که در غرب نیز تا همین اواخر به این دو فیلسوف توجهی جدی نشده است، ما نیز مطلبی جدی در باره آن‌ها نخوانده‌ایم یا گمان برده‌ایم که چون فیلسوفان مهمی نیستند، غریبان به آن‌ها توجهی نشان نداده‌اند، پس ما هم از آن‌ها بگذریم! من گمان نمی‌کنم آثار فیشته پیچیده‌‌تر یا «سخت‌تر» از آثار هگل باشند. این را نیز فراموش نکنیم که هگل روی این دو فیلسوف سایه انداخته است! اما بسیار جالب است که هگل‌ مدت‌هاست که در ایران خوانده می‌شود، اما فیشته و شلینگ نه! گویی کانت آمد و نقد عقل محض را منتشر کرد و بعد یک‌مرتبه پدیدارشناسی روح و دانش منطق به هگل الهام شد! این طور نیست. هگل بدون شلینگ و فیشته «هگل» نیست. 

کافی است به آثار اولیه هگل نگاهی بنیدازیم. از باب نمونه، «فرق میان نظام‌های فلسفی فیشته و شلینگ» و «ایمان و دانش» تا به تأملات جدی هگل درباره این دو فیلسوف پی ببریم. از این گذشته، نباید گمان بریم که فیشته و شلینگ «پیش‌درآمد» بی‌مقدار سمفونی باشکوه هگل هستند! آن‌ها در حوزه‌های مختلف دانش‌های فلسفی واجد بصیرت‌هایی هستند که به خودی خود ارجمند و مهم‌اند. آن‌قدر که هگل این دو فیلسوف را جدی می‌گرفت، ما نمی‌گیریم! در هر حال، نمی‌توان به یقین گفت که چرا این دو فیلسوف تا بدین پایه مهجور مانده‌اند. کاری که اکنون می‌توان کرد، مطالعه آثار آن‌هاست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها