خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): همایون علی آبادی، نویسنده و منتقد تئاتر: نخستین گوینده و سرایندهای که پس از پیروزی انقلاب -22بهمن57- صدایش از رادیو ایران پخش شد، صدای پر صلابت و پر هیمنه احمد کسیلا بود. وی با حنجره بیخش و اثرگذارش اینگونه صدای انقلاب را به گوش مخاطبان منادا شد : این صدای انقلاب ایران است که از تهران می شنوید و نیز نخستین گفت و گوی رسانهایش در رادیو با رفیق و دوست دیرینهاش اصغر واقدی بود که گفت: من چه بگویم جز اینکه فریاد بزنم شوق زدهام!
علی اصغر شیرزادی، نویسنده نامدار و توانا، دو سه سال پیش در گفت و گویی با روزنامه همشهری گفت: بسیار مایل است که مرد آرمانیاش را، مردی که آرزو شده دل و جانش بود به دوستدارانش معرفی کند، وی کسی جز احمد کسیلا نبود. شیرزادی -نقل به مضمون- گفت: آن سینه ستبر، آن بالابلندی قامت ، و آن سبلت نیچهوارش و نیز آن صدای پر طنطنهاش که انگار از گلریزانهای پوریای ولی مایه گرفته بود؛ یعنی احمد کسیلا هماره آرزو شده جان شیفتهاش بوده است.
بزرگترین واقعه ادبی سال 1354 انتشار دیوان حافظ با روایت احمد شاملو بود، هیچگاه از یاد نمیبرم که در یکی از روزهای پاییزی همان سال من و واقدی و احمد کسیلا با حضور گرم و دوست داشتنی احمد شاملو در برنامه کتاب روز – که هفته ای 3 بار از شبکه دوم رادیو پخش میشد – به گفت و گو نشستیم . شاملوی بزرگ همه نداهای حافظ را از ساقی به صوفی بدل کرده بود و همین بحث انگیز بود.
شاید یک جمله از بهاءالدین خرمشاهی که شهرت عام یافت، یک سطر بود، خرمشاهی نوشته بود: من شعرهای شاملو و حافظ قزوینی را میخوانم.
نا گفته نماند که من و کسیلا و واقدی، بلکه تمامت اعضای گروه ادب امروز رادیو، کتاب شاملو را که روایت مدرن توأم با نقطه گذاریهای مدرن احمد شاملو بود، بسیار دوست میداشتیم و در انتظار پاسخ شاملو به نقد خرمشاهی بودیم که در کتاب (الفبای دکتر غلامحسین ساعدی) چاپ شده بود اما شاملو هرگز فرصت پاسخگویی به ایرادهای به قول احمد کسیلا نیش غولیِ خرمشاهی را نیافت، باری یادش بخیر.
استاد عزیزم ، رفیق شفیق و شاعر و نویسنده با مقدار و صاحب سبک معاصر احمد کسیلا، چندی پیش روی در نقاب خاک تیره کشاند و جمعیت و جماعت راستین شاعران معاصر را در غم فراق خود داغدار کرد. او همیشه میگفت: این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست/ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
انگار هر روز کارت حضور و غیاب باید میزد، ده و نیم صبح به قول خودش در قهوه خانه نادری و یومیهها مثل همیشه زیر بغلش. با آن سرو سهی و بالا بلندش بر اریکه نقد و نظر و مطالعه در کافه نادری مینشست و همه میدانند که میرویم به داغ بلند بالایی.
احمد کسیلا را من از سال 1352 با حضور در تنها جمعیت بازمانده و باقیمانده دهه چهل و پنجاه یعنی گروه ادب امروز با سکانداری (نادر نادر پور) - که جاودانه یادش هماره بر دل درد و داغ و درفش میگذارد و خاصه نحوه مرگش در یینگه دنیا ـ میشناختم و رکن رکین و اصل سخن وی بود.
یار حجره و گرمابه و صمیم و ندیم و سنگ صبورش بودم.
احمد رفت تا کی نوبت ما برسد!
به قول منصور اوجی و خطاب به آن سفر کرده:
کجاست بام بلندی
و نردبان بلندی
که بر شود و بماند بلند بر سر دنیا
و بر شوی و بمانی بر آن و نعره بر آری:
"هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت"
یا این شعر کیومرث منشی زاده را که کسیلا دوست میداشت:
نازلی ناز دو چمشت ما رو کشته نازلی
نازلی شعر من و چشم تو و وحدت خلق
اگه دست به هم بدن شهرو چراغان میکنن
درباره هستن دردناک کسیلا چه بگویم؟
به قول استادمان امید:
چه بگویم دیگر هیچ،
گریه هم کاریست...
جهانا!
همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چرا زیرکان راست بر سنگ روزی
چرا ابلهان راست بس بی نیازی
چرا عمر طاووس دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی؟
یادش جاودان و روانش با خوبان و پاکان روزگار محشور باد...
چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۰
نظر شما