خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،معصومه افراشی - نویسنده حوزه کودک و نوجوان: قصه گویی از دیرباز تأثیر بسزایی در روال آدمی داشته است اگرچه قصه را برای سرگرمی میخوانند ولی بیآنکه خود بدانند در رفع مشکلات نیز به آدمی کمک میکند و حتی در رفع مشکلات شخصیتی فرد تأثیر ژرف دارد.
قصه نمیتواند فقط سرگرم کننده باشد، حتی برای کودکان. بزرگترین روانکاوان و روانپزشکان جهان هم روی این مسئله صحه نهادهاند که می توان کودک را بوسیله افسانههایی که برای او گفته میشود به رشد شخصیتی بهتری سوق داد؛ برای همین کودکی که قصههای بیشتری شنیده یا خوانده باشد از تخیل قویتری برخوردار است و شخصیت پختهتری دارد.
«برد تبلهایم» روانکاو معروف که در این زمینه کنکاشهایی داشته میگوید: «داستان ها و افسانه هاپیامهای روانشناختی مهمی دربردارند. آنها با آشنا کردن کودکان با آنچه در ضمیر ناخودآگاهشان میگذرد کمک میکنند تا این قشر بر مشکلات روانشناختی رشد فائق آیند.»
داستان به کودک میآموزد که مبارزه علیه مشکلات در زندگی اجتناب ناپذیر و بخشی طبیعی در حیات بشری است و اگر انسان عقب ننشیند و ثابت و استوار با سختیهای غیرمنتظره روبهرو شود بر تمام موانع غلبه میکند و در نهایت پیروز میشود. از جمله روان پزشکان برجستهای که قصه را در درمانهای خود به کار گرفت «میلتون اچ ـ اریکسون بود». او اغلب برای کمک به حل مشکلات روانشناختی مراجعانش برای آنها داستانهایی ساده درباره فعالیتهای معمولی زندگی میگفت. او شخصیتهای داستانها و تمثیلها را از تجربه های واقعی زندگی انتخاب می کرد.
وقتی بچهها به داستان گوش میدهند دائماً آنچه را میشنوند با خاطرات خود پیوند میدهند. آنها در ذهن خود جستجو میکنند تا تجربیات حاضر خود را از داستان با وقایعی از گذشته مرتبط کنند،بنابراین وقتی کودکان داستانی را میشنوند دائماً حوادث و شخصیتهای داستان را با تجربیات خود از وقایع ارتباط میدهند.
مساله ترس در کودکان
از جمله مسایلی که کودک با آن روبهرو است ترس است. «دکتر آرتور روشن» در این باره میگوید: «وقتی که بچهها دچار ترس میشوند نیاز دارند که به آنها اطمینان داده شود. گفتن این جمله که: احمق نشو هیچ چیز زیر تخت تو نیست به کودکی که دنیای خیالی او وجود غولی را زیر تختش تایید میکند کمکی نخواهد کرد. پس بهتر است ترس از تاریکی را با گفتن قصهای برای کودک برطرف کرد. مثلاً این قصه که برای گروه سنی 5 تا 8 سال نوشته شده ودارای مایه ای از ریزش ترس برای کودکان است :«چاک جغد سفیدی بود که در جنگلی با خانوادهاش زندگی میکرد، او هنوز کوچک بود و خیلی چیزها را از پدر و مادرش یاد میگرفت. همان طور که میدانید جغدها روزها کار زیادی انجام نمیدهند، آنها روزها استراحت و شبها کار میکنند.
چاک درباره جنگل چیز زیادی نمیدانست. شب که تمام جنگل تاریک میشد. در طول روز وقتی که خورشید در آسمان بود میتوانست همه چیز را ببیند و بشنود، وقتی که صدایی میشنید سرش را برمیگرداند و میفهیمد صدا از کجا میآید اما شب ها نمیتوانست این کار را بکند، هیچ نوری نبود و او نمیتوانست چیزی ببیند، فقط صداها را میشنید وخیلی از این صداها عجیب و غریب بودند و باعث میشدند او بترسد. یک شب صدای عجیبی شنید، صدایی که قبلاً نشنیده بود. صدا بلند بود. چاک خیلی سعی کرد که ببیند صدا از چیست و کجاست اما هوا خیلی تاریک بود و چاک کمی ترسیده بود. آن شب او راحت نخوابید و روز بعد خیلی زود بیدار شد. خورشید داشت آرام آرام اشعههای گرم خود را به همه درختها و حیوانات جنگل میتابانید. ناگهان چاک همان صدایی را که شب قبل شنیده بود دوباره شنید. او به «دقت» اطراف را نگاه کرد و وقتی فهمید صدا از یک جیرجیرک کوچولو بوده و نه یک چیز عجیب و غریب ،احساس بهتری داشت و با شادی و خوشحالی زندگی می کرد چون یاد گرفته بود از این پس منبع ترس را زودترشناسایی کند.
شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۱
نظر شما