جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۰
نیمه پنهان ماه (محلاتی به روایت همسر شهید)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و.../

وقت تموم شد

رییس زندان قزل قلعه تا چشمش افتاد به عبا و عمامه، برگشت آمد به سربازانش گفت «این‌ها رو با وسواس بیشتر بگرد!»
عبا را از روی باقی چیزها برداشت داد دست سربازش و گفت «جیب‌های این رو خوب وارسی کن ببین چیزی توش نباشه.»
گفتم «عبا که جیب نداره آخه، سرکار».
تا دید مچش را گرفته‌ام، زیاد پاپی‌مان نشد. خودش رفت و از دور دستور داد بگذارند ما هم برویم. اما چه رفتنی؟ تا پامان را می‌گذاشتیم توی اتاق ملاقات، هنوز چاق سلامتی نکرده، سه چهار تا مأمور می‌آمدند دور تا دور اتاق می‌نشستند روی صندلی و حالا حرف نزن، کی حرف بزن. مگر صدا به صدا می‌رسید؟ نه صدای من به فضل‌الله می‌رسید، نه صدای او به من. بچه‌ها که جای خود داشت. وقت‌مان خیلی کم بود. فقط ده دقیقه. یعنی تا می‌نشستم و پرس‌وجو از حالش می‌کردم، هنوز قد و بالاش را نگاه نکرده، می‌آمدند می‌زدند توی ذوق‌مان که «وقت تمومه، همه بشمار سه بیرون.»
یک بار فضل‌الله را با سی و چهار پنج نفر دیگر از علما سه ماه توی زندان موقت کمیته‌ی شهربانی نگه داشته بودند. آن‌جا خیلی‌ها بودند. آقای طاهری خرم‌آبادی، آقای مروارید، آقای امام جمارانی. پانزده نفرشان را از تهران دستگیر کرده بودند و بقیه‌شان را از قم. همه‌شان با هم تصمیم گرفته بودند غذای زندان را نخورند. می‌شود گفت اعتصاب کرده بودند.

صفحه 28/ نیمه‌ی پنهان ماه(محلاتی به روایت همسر شهید)/ معصومه شیبانی/ انتشارات روایت فتح/ چاپ یکم/ سال 1392/ 112 صفحه/ 3000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها