ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
در سال 1869 نیویورک شهری پر از انرژی و جنبجوش و در حال رشد بود. تام در حالی که در آن صبح رم بهاری در اسکله نیویورک سرگردان بود، چشمانش از تعجب گرد شد!
چه رفت و آمدی! هرجا را که نگاه میکرد، درشکه و کالسکه به چشم میخورد. مردانی که لباسهای آهار کشیده و کراوات به تن داشتند، به اسبها فرمان میدادند و سر هر کالسکه یا فردی که در راه بود، فریاد میزدند کنار برود. خانمهایی که شال بر سر داشتند و سبدهایی برای خرید همراهشان بود، به بچههایشان میگفتند که از آنها دور نشوند و از کنار مغازههایی میگذشت که هر نوع ماده غذایی در آنها به چشم میخورد.
او به نزدیک محوطه یک فروشگاه بزرگ رسید که جلوی آن شقههای کامل گوشت گاوها را در واگنهای بار قطاری میگذاشتند که چرخهایش بسیار بزرگ بود. در خیابانهای سنگفرش شده، صدها گاری پر از میوه، سبزی و گوشت حرکت میکردند.
بوستون شهر بزرگی بود اما نیویورک حتی در اولین نگاه هم بسیار بسیار بزرگتر و البته بسیار شلوغتر از آن بود.
اما برای تام که نمیتوانست خیلی از صداهای اطرافش را بشنود، بدترین صدا، صدای قار و قور شکمش بود. او بسیار گرسنه بود. وقتی در کنار مغازهها راه میرفت و میدانست پولی برای خرید غذا ندارد، صدای شکمش از همیشه هم بلندتر میشد.
صفحه 51/ توماس ادیسون مخترع بزرگ آمریکایی/ لوئیس اگان/ ترجمه مرجان حاجیبابایی/ انتشارات تیمورزاده نشر طبیب/ چاپ اول/ سال 1391/ 136 صفحه/ 4950 تومان
نظر شما