شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۹
در جست‌وجوی ردپای این عشق

«کرم‌رضا تاج‌مهر» از داستان نویسان و نویسندگان خوش‌قریحه‌ استان لرستان محسوب می‌شود. وی متولد سال 1356 است و از سال 1378، نخستین فعالیت‌های هنری خود در عرصه نویسند‌گی را با حضور در کانون نویسندگان لرستان آغاز کرد و با حضور در جشنواره‌های گوناگون داستان نویسی، آن را ادامه می‌دهد.-

تاج‌مهر همچنین در حوزه مطبوعات فعال است و ضمن نوشتن مقالات مختلف جدی و طنز در هفته‌نامه‌ها و روزنامه‌های محلی، سردبیری هفته‌نامه اقتصاد لرستان را هم به عهده دارد. گفت‌وگوی پیش‌رو، درباره انتشار نخستین مجموعه داستانی‌ وی شامل شش داستان کوتاه با عنوان«سمفونی قورباغه‌ها» انجام شده است. این اثر به تازگی از سوی  نشر قطره به بازار کتاب عرضه شده است.

یافتن موضوع تازه برای داستان معمولاً با سختی همراه است. شما برای بیان یک طرح داستانی چگونه موضوع داستان‌ را انتخاب می‌کنید؟ 

همه‌ داستان‌های جهان از یک جا شروع‌ می‌شوند؛ جرقه‌ نخستینی که به ذهن می‌رسد و البته شاید نتوان منبع‌اش را به صورت صد درصد پیدا کرد. «دانته» می‌گوید: «همیشه مصراع اول هدیه‌ خدایان است» و من به این حرف خیلی باور دارم. تا اینجا همه چیز بین همه‌ نویسندگان جهان مشترک است اما از اینجا به بعد است که هر کس روش خودش را دارد.
چند سالی طول کشید تا به واسطه‌ برگزاری کارگاه‌های داستان کانون نویسندگان لرستان به نتایج جالبی درباره قابل آموزش بودن یا نبودن داستان‌نویسی پی‌ببرم. واقعیت‌ این است که روش‌های کلاسیکی که اغلب بر پایه‌ آزمون و خطا بود و آمد و نیامدنش بسیار است، امروز و برای نویسنده‌ امروزی به هیچ عنوان نتیجه‌بخش نیست و تضمینی ندارند.
امروزه به دلیل سرعتی که زندگی گرفته و ضرورت حضور نویسنده در همه‌ ابعاد زندگی، آن تمرکز و وقتی که در گذشته وجود داشت دیگر وجود ندارد؛ به ویژه در جامعه‌ای مانند جامعه‌ خودمان که آدم‌ها ناگزیرند برای برآمدن از پسِ مخارج زندگی دو یا حتی چند شغل داشته باشند. بنابراین، طبیعی است که نویسنده برای «نویسنده ماندن» به روش‌های دیگری فکر کند. همین موضوع بود که مرا به مبحث ایده‌پردازی داستان علاقه‌مند کرد و بعد از سال‌ها تفکر و تلاش در این زمینه توانستم روش‌هایی ابداعی را برای این مسأله پیدا کنم. به این صورت که بعد از ایجاد جرقه‌ نخستین، روش‌هایی را که اساس‌شان پرسش از خود است، ایده را گسترش می‌دهند و به اصطلاح ابتکاری من، «مسیریابی» می‌شود. این کار تا زمانی که به نتیجه برسید، ادامه پیدا می‌کند. یعنی شما از وقت‌های اضافه‌ زندگی‌تان برای انجام این موضوع نهایت استفاده را می‌کنید مثل‌ وقت‌هایی که به ناگزیر داخل اتوبوس یا مترو یا حتی موقع حمام کردن از ما تلف می‌شود. تا این مرحله نویسنده هنوز تلاشی برای نوشتن داستان نکرده است که حالا به نتیجه برسد یا نرسد. تازه بعد از این مرحله است که با یقین و با اطلاع کامل از چارچوب داستانی که قرار است خلق کند، آغاز به نوشتن می‌کند و البته خوبی این روش این است که نویسنده مطمئن می‌شود تلاشش بیهوده نخواهد بود و حتماً به داستان منجر می‌شود. از آن موقع تا حالا تلاش کرده‌ام هنرجویان داستان‌نویسی را به این سمت و سو هدایت کنم که بتوانند با شرایط موجود نویسنده‌ا‌ی خوب، حرفه‌ای و البته موفق باشند.

در داستان نخست مجموعه‌ «سمفونی قورباغه‌ها» مشکلات و بحران‌های روحی، رفتاری، اخلاقی و روزمره‌گی‌های زندگی امروز به ویژه میان افراد نخبه یا فرهیخته‌ی جامعه موضوع اصلی داستان است. تا چه اندازه احوالات شما یا کسانی که شما آن‌ها را می‌شناسید، در داستان نمود پیدا کرده است؟ 

البته شما این روند را در داستان‌های دیگر هم (مثل سیتاج و گُل‌پری) به نوعی می‌توانید دنبال کنید. چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید بپذیریم که ریشه‌ وجودی چنین ایده‌هایی به هر حال همین جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم و بسیاری از این آدم‌ها را من می‌شناسم که شاید به مراتب با مشکلات عمیق‌تری دست و پنجه نرم می‌کنند. به هر حال، بحران فرار مغزها حاصل چنین فضایی است که عواقب تلخ آن در درازمدت قابل جبران نیست. 

پس این موضوع تا حدی می‌تواند انعکاسی از واقعیات، کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌هایی ملموس باشد؟ 

تا حدی که چه عرض کنم؛ صد درصد همین است و مطمئن باشید الگوهایی واقعی برای آن‌ها در ذهن داشته‌ام و البته شرایط و نوع زندگی و فعالیت خود من هم در شکل‌گیری چنین فضاهایی مؤثر افتاده است.
تصویری که از لحن، فضا و رنگ همین داستان اول(باغ کاغذی) دیده می‌شود، یک فضای خاکستری و سرد اما عاشقانه است که البته این عشق دچار مشکل می‌شود. در این باره سخن بگویید.
عشق فقط بهانه است؛ بهانه‌ جاری شدن داستان تا در خلال آن البته مفاهیمی منتقل شوند. شما می‌توانید ردپای این عشق را در همه‌ داستان‌های دیگر هم ببینید. در «سیتاج»، «گُل‌پری»، «سمفونی قورباغه‌ها» و «وقتی مادر کل کشید» هم این عشق به نوعی هست. البته ممکن است در داستان‌هایی مثل «وقتی مادر کل کشید» و «باغ کاغذی» نقش محوری‌تری نسبت به سایر داستان‌ها داشته باشد. 

رگه‌هایی از ادبیات عامه‌پسند-هر چند کوچک- مثل مسأله‌ ازدواج نکردن زن داستان (هنگامه) با پسرعموی پولدارش دیده می‌شود. در این باره نظرتان چیست؟ 

بله، به هر حال خیلی‌ها نمی‌خواهند باور کنند که نویسنده‌ها هم آدم‌هایی هستند معمولی، مثل همه‌ آدم‌های دیگری که در اطراف‌شان زندگی می‌کنند اما آن‌چه در اینجا خودش را نشان می‌دهد، تفاوت عجیب و البته غریبی است که همین نویسنده با بقیه‌ آدم‌ها دارد؛ مثل این‌که چرا همین پسرعمو که تاجر فرش است، باید پول پارو کند و راوی (نویسنده) نباید قادر به تهیه‌ مخارج مراسم ازدواج‌اش هم باشد، حتی نتواند یک ماه‌عسل درست و حسابی برود. در واقع، داستان تقابل همین مفهوم است و «هنگامه» نماینده‌ همین مردم است که وقتی در کنار راوی قرار می‌گیرد، تازه متوجه می‌شود زندگی با یک نویسنده تا چه حد دشوار و شاید برای کسی مثل او با آن دیدگاه‌ها و انتظارات غیرممکن است. البته آنچه نباید به سادگی از کنارش بگذریم، فشارهای بیرونی است که کار را به اینجا می‌کشاند. 

هرچه در داستان‌های «باغ کاغذی»، «گُل‌پری» و «وقتی مادر کل کشید» با یک فضای رئال مواجهیم، داستان‌های «خط‌خوردگی»، «سمفونی قورباغه‌ها» و «سیتاج» مبهم و رازآلودند. چه ارتباطی از این نظر (لحن و فضا) بین داستان‌ها وجود دارد؟ 

اگر فضای داستان به این سمت رفته، فقط ضرورت داستانی است، وگرنه مساله‌ اصلی از نظر مفهوم، همان است. آدم‌هایی که در داستان «باغ کاغذی» سیگار می‌کشند و زندگی زن و مرد داستان را به هم می‌ریزند. در «سیتاج» هم تحت عنوان «شازده» و آدم‌هایی حضور دارند و همین کار را می‌کنند. همین مسأله در داستان «خط‌خوردگی» قالب جدیدتری به خودش می‌گیرد. حتماً توانسته‌ایی رد همین‌ها را در این داستان هم بگیرید، کسانی که حالا معلوم می‌شود از خط‌خوردگی دستور می‌گیرند.
شخصیتی که دارای هویت پنهان است اما می‌دانیم که نوچه و قدرت دارد و البته جست‌وجوی راوی داستان برای یافتن نام‌ و هویتش در میان قبرهای گورستان عمومی شهر در فاصله‌ زمانی‌ که او فوت کرده، بی‌سرانجام می‌ماند. آن‌چه من اعتقاد دارم، در حیطه‌ ساختار، فرم و حتی تکنیک این است که باید همه چیز بر اساس نیاز داستان باشد، نه از پیش تعیین‌شده و بر اساس معیارهای غیر ضروری دیگر. برایم جالب است که برخی نویسنده‌ها پیش از آن‌که اصلاً ایده‌ای برای نوشتن داشته باشند، می‌دانند که می‌خواهند داستانی غیر رئال بنویسند! 

در داستان «سمفونی قورباغه‌ها» هم مشابهت‌هایی با داستان «باغ کاغذی» دیده می‌شود، هرچند ممکن است در جهت عکس و البته در عین تفاوت رویکردی که در این دو داستان هست. 

دقیقاً همین‌گونه است. هر چقدر زن داستان «سمفونی قورباغه‌ها» جسور و تسلیم‌ناپذیر است، زن «باغ کاغذی» ضعیف است و در نهایت هم تحمل شرایط موجود را ندارد و تسلیم می‌شود. 

در جهان واقعی هر حادثه‌ای ممکن است اتفاق بیفتد. نقش عنصر حادثه و اتفاق در داستان‌های شما چگونه است؟ 

وقتی اتفاقی می‌افتد، شما ناگزیر از پذیرش آن هستید و این ویژگی اتفاق است. زمانی که رخ داده است، نگران‌ رخ دادنش هستید؛ یعنی بر اساس نشانه‌هایی شما نگران می‌شوید و دلشوره پیدا می‌کنید. نویسنده کارش در داستان همین است که نشانه‌ها را خلق کند و مخاطب را نگران کند تا وقتی اتفاق افتاد، آن را بپذیرد. حالا ممکن است این اتفاق خیلی هم دور از ذهن و غیرواقعی باشد. در عالم واقعی ممکن است نتوان برای یک اتفاق دلیل موجه پیدا کرد، با وجود این، آن را می‌پذیریم چون ناگزیریم. این ناگزیر بودن در عالم داستان وجود ندارد؛ یعنی اگر برای یک رویداد شما نشانه‌ و دلیل بروز کافی تدارک ندیده باشید، مخاطب آن را از شما نمی‌پذیرد، چون اجباری نسبت به آن ندارد. بسیاری از کارهایی که شخصیت‌های داستان‌های من انجام می‌دهند، ممکن است هیچ آدمی خارج از عالم داستان به آن تن ندهد اما وقتی با نشانه‌های کافی عرضه می‌شوند، مخاطب نه تنها به آن‌ها شک نمی‌کند، بلکه ممکن است در اندیشه‌ این باشد که در زندگی خودش انجام‌شان بدهد. درباره خبرنویسی و خبرنگاری مثال جالب مشهوری وجود دارد که می‌گوید «اگر یک سگ انسانی را گاز بگیرد، خبر نیست. خبر زمانی است که یک انسان سگی را گاز بگیرد!» در داستان هم به نظرم همین است. 

درباره همین نشانه‌هایی که در داستان ارایه می‌دهید تا این اتفاقات وهم‌گونه باورپذیر و قابل ارتباط شوند، صحبت کنید. 

شیوه‌های مختلفی وجود دارد. یکی‌ این است که شما خیلی راحت و عادی به آن پدیده یا ماجرا و اتفاق بپردازید؛ درست مثل رویدادهای طبیعی. بعضی وقت‌ها لازم است با اطمینان و البته ذکر جزییات دقیق به دنبال باورپذیری باشید. زمانی هم اشاره به استناداتی می‌تواند به شما کمک کند که خود این استنادات هم می‌توانند غیر واقعی باشند؛ یعنی به نوعی پیشینه‌سازی و شناسنامه‌پردازی جعلی. اگر دقت کرده باشید، من از همه‌ این موارد و البته موارد دیگری که تخصصی‌ترند، استفاده کرده‌ام. نتیجه‌اش هم این شده که همواره عده‌ای از من می‌پرسند که مثلاً هنوز سمّ سیتاج پیدا می‌شود؟ این یعنی این‌که وجودش را پذیرفته‌اند. 

حالا واقعاً چنین سمی وجود دارد؟ 

مطمئن نیستم، ممکن است وجود داشته باشد! 

طرح و پیرنگ داستان که چارچوب اصلی و اولیه‌ داستان است، پیش از آفرینش چگونه در ذهن شما شکل می‌گیرد؟ 

پرسش خوبی است. همان‌طور که گفتم، من روش خاص خودم را دارم. البته پیش از این‌که به این روش اشاره کنم، باید بگویم با توجه به نوع ایده‌ای که به ذهن شما رسیده است، امکان دارد که روش متفاوت باشد. من در یک تقسیم‌بندی ایده‌ها را به چند دسته تقسیم کرده‌ام که بحث مفصلی است و نمی‌خواهم در اینجا آن را باز کنم. فقط همین را بگویم که برخی ایده‌ها همان زمانی که به ذهن می‌رسند، صورت کامل‌تری از حیث پیرنگ دارند و برخی دیگر با برخی دیگر در یک فرایند کاملاً جالب با هم ترکیب می‌شوند و به یک ایده‌ی دیگر تبدیل می‌شوند.
در هر صورت زمانی که با جرقه‌ نخستین مواجه می‌شوم، تلاش می‌کنم پیش از هر چیز ذهنم را از همه‌ ایده‌ها و جرقه‌ها و داستان‌های دیگر جدا کنم و فقط روی همان موضوع متمرکز شوم. بعد از آن نوبت به بررسی و گسترش ایده می‌رسد. جرقه را روی کاغذ می‌نویسم و درباره ابعاد مختلف آن از خودم سؤال می‌پرسم. این پرسش‌ها پرسش‌های ساده‌ای‌اند و عموماً با یک «چرا» ساده شروع می‌شوند. مثلاً اگر جرقه‌ نخستینی که دارم، یک جسد باشد که زیر یک پل افتاده است، این‌طور شروع می‌کنم که: «جسد متعلق به چه کسی است؟»، «چرا کشته شده؟» چطوری کشته شده؟» و پرسش‌های مرتبط دیگر که ممکن است برای هر یک چند پاسخ وجود داشته باشد و من بهترین و جالب‌ترین آن‌ها را انتخاب می‌کنم و بر اساس آن به پرسش‌های تازه‌تری می‌رسم؛ دقیقاً مثل پیدا کردن قطعات یک پازل. ممکن است در ابتدا همه چیز سخت باشد اما هر بار که شما جای درست یک تکه را پیدا کنید، کارتان آسان‌تر می‌شود.
البته باید بگویم همیشه همه چیز به همین صورت مکانیکی و فرمولی نیست، هر چند اساس این صورت مکانیکی هم ریشه در شخصیت و ذهنیت نویسنده دارد و ممکن است هر نویسنده برای هر یک از این پرسش‌ها پاسخ خاص خودش را داشته باشد و تنوع داستانی هم از همین جا ناشی می‌شود. تصور کنید وقتی من شغلم روزنامه‌‌نگاری است، پاسخی که برای پرسش‌های ابتدایی در نظر می‌گیرم، با پاسخ یک خانم داستان‌نویس خانه‌دار از زمین تا آسمان متفاوت خواهد بود. 

جایی هست که اگر کسی بخواهد، به این روش‌های شما دسترسی داشته باشد؟ 

من مجموع دانسته‌ها و تجربیات‌ام را در قالب دو کتاب آموزشی گردآوری کرده‌ام که متأسفانه تاکنون شرایط انتشارشان فراهم نشده است اما از سال‌ها پیش تاکنون در جاهای مختلف کارگاه‌هایی را برگزار می‌کنم که اساس‌شان همین شیوه‌های تجربه‌شده‌ خاص خودم هست. 

برگردیم به مفهوم مرگ. در چند داستان از این مجموعه، مفهوم مرگ تسلط کامل دارد حتی در داستان‌های واقع‌گرایانه. چرا این موضوع را انتخاب کرده‌اید؟ 

باور کنید برای پاسخ دادن به این پرسش شاید ناگزیر باشم همه‌ زندگی‌ام را برای شما تعریف کنم. اگر بخواهم به صورت خلاصه بگویم، باید این‌طور اشاره کنم که همواره و از همان آغاز تولد با این مفهوم دست و پنجه نرم کرده‌ام. کودکی‌ام در جنگ گذشت؛ هر بار که داخل کوچه‌مان بازی می‌کردم، می‌دیدم که بچه‌های فلان همسایه‌مان با ساک و لباس جنگ می‌رفتند و وقتی برمی‌گشتند، یکی‌شان نبود. بعد هم در و دیوار کوچه تا مدت‌ها از عکس‌های مختلف او پُر می‌شد. برایم قابل درک نبود کسی که چند وقت پیش وقتی داشت می‌رفت جبهه و روی سرم دست کشیده بود و حتی توپ بازی‌مان را شوت کرده بود، حالا دیگر نیست؛ نمی‌توانست باشد. جنگ هم که تمام شد، شاهد مرگ‌های مختلفی در برهه‌های گوناگون زندگی‌ام بوده‌ام و شاید اگر ناخودآگاه من این مفهوم را در داستان‌هایم جاری می‌کند، ریشه‌های وجودی‌اش همین تجربیات زندگی‌ام باشد. بعد هم که نویسنده شدم، مطالعه و اندیشه درباره این مفهوم همواره برایم جالب بود و به نظرم همچنان جالب خواهد بود.

گفت‌وگو از سعید عسکری‌عالم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط