ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
شخص ششم گفت: من از لشکریان شاه بودم و از نژاد اصیل کردهای این دیار هستم. پدرم نیز از لشکریان شاه بود. روزی من و خانوادهام از مزرعهای میگذشتیم که شاه به من بخشیده بود. وزیر همان مزرعه را از من گرفت و هرچه التماس کردم گوش نکرد. در آخر گفت: مملکت نیاز به لشکر ندارد چرا که دشمن ندارد پس برو و عملگی و کارگری پیشهکن و از تنبلی دست بردار. به او گفتم: دست از ظلم بردار وگرنه ظلم تو را به گوش شاه میرسانم:
گر تو در ملک میزنی قلمی
من به شمشیر میزنم قدمی
مَسِتان از من آن چه شه فرمود
گرنه فتراک شه بگیرم زود
او هم وقتی شنید به شکایت پیش شما خواهم آمد مرا گرفت و نزدیک به شش سال است که در زندان هستم. شاه هم او را بنواخت و هدیهها داد و زمین و دهی که به سپاهیان میدادند در عوض خدمت دو برابر کرد.
صفحه132/ هفتپیکر/ صدیقه عربانی/ انتشارات سفیر اردهال/ چاپ اول/ سال 1391/ 138 صفحه/ 4500 تومان
نظر شما