شنبه ۹ دی ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
شبح اپرا

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

در بالماسکه 

رائول این یادداشت را بارها و بارها خواند. پاکت آن سراسر گلی بود. آن را پشت در اپراخانه پیدا کرده بودند. به نظر می‌رسید یادداشت را توی خیابان رها کرده بود؛ با این امید که کسی آن را بردارد و به مقصد برساند.
حالا رائول مطمئن بود که کریستین زندانی شده است. این پری موسیقی چه کسی بود؟
رائول شنلی سفید و نقابی بلند و کلفت و توردار خرید. مطمئن بود که با ظاهر احمقانه‌ای که پس از پوشیدن آنها پیدا می‌کند، کسی او را نخواهد شناخت. جشن‌ها همواره شلوغ و پر سر و صدا بودند و رائول می‌دانست که در بین‌ آن‌همه جمعیت کسی متوجه او نخواهد شد.
او با آن لباس مبدل، سر ساعت پنج دقیقه مانده به دوازده وارد اپراخانه شد. از پلکان باشکوه آن در حالی بالا رفت که به سختی پله‌های مرمر یا تزیینات گران‌بهای آن را می‌دید. با شتاب از کنار افرادی که آنها نیز لباس مبدل به تن و نقاب بر چهره داشتند، گذشت. از حلقه‌ی گروهی بازیگر که دیوانه‌وار نمایش اجرا می‌کردند، گریخت و سرانجام وارد همان فضای کوچکی شد که کریستین در نامه‌اش ذکر کرده بود. آن اتاق پر از جمعیت بود.

صفحه 45/ شبح اپرا/ دینا نَم/ ترجمه شهلا انتظاریان/ موسسه انتشارات قدیانی/ چاپ اول/ سال 1391/ 120 صفحه/ 3000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها