ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
این بار دیگر تئودور فابیگ تمام جرئتش را جمع کرد و فقط نگاهی دزدکی به درون کوپه نینداخت. او در را باز کرد و پرسید: «این جا، جای خالی هست؟»
البته مثل همیشه همه جاها اشغال نبود و او میخواست فقط حرفی برای صحبت داشته باشد... با آن زن، بانوی پنجاهساله پولدار بود. این را تئودور همان بار اولی که او را در قطار مسیر تراوه مونده دیده بود، دریافت. او هیچگاه به آن جا به خاطر استفاده از طبیعت، لذت بردن از ساحل شیبدار و نسیم برخاسته از آب شور دریا نمیرفت. بلکه به خاطر برخورد با زنهایی همچون لارا فرانکنتال تن به این سفر میداد.
تئو دقیقاً میدانست چه باید بکند تا لارا را به دام بیندازد. او همچون هنرپیشهای نقش خود را بازی میکرد. سبیلاش مرتب بود و کت برازندهای به تن داشت. چیزی نگذشت که با او وارد گفتوگو شد.
وقتی که قطار به ایستگاه آخر رسید، تئو گفت: «خیلی دلم میخواهد گفتوگویمان را در یک پیادهروی ادامه دهیم. متأسفانه با دوستی یک قرار تجاری دارم و با او غذا میخورم. شاید شما بعد از ظهر یک ساعت وقت داشته باشید... کافیشاپ ستاره دریایی را میشناسید؟»
صفحه 51 / عکس فوری / کارستن کلمان و ولف برومل/ ترجمه ناصر زاهدی/ انتشارات جهان کتاب/ چاپ اول/ سال 1391/ 128 صفحه/ 3500 تومان
نظر شما