پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
دوره‌ی درهای بسته

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

در رنج بودیم 

یک روز صبح زود، سروان عظیمی را برای بازجویی بردند و تا غروب او را برنگرداندند. خیلی نگران شدیم. غروب نقی به اتاق ما آمد و گفت «نگران نباشید! سروان عظیمی برگشته، ظاهراً حالش به هم خورده، برده بودنش بهداری مقرّ پایین.» تا این را شنیدم فهمیدم که چه بلایی سر سروان عظیمی آورده‌اند. بعدها سروان عظیمی برایم تعریف کرد که او را در آن سرمای سخت مجبور کرده بودند قبرش را حفر کند. درست همان بلایی را که سر من آورده بودند، با او کرده بودند. از شدت سرما و ترس، بی‌هوش شده و او را به بهداری می‌بردند و یک آمپول به او تزریق می‌کنند. در آخر هم از او می خواهند در مورد این موضوع با کسی صحبت نکند. روز به روز هوا سردتر می‌شد. همه از زخم معده و سوز سرما در رنج بودیم. با همه‌ی این سختی‌ها، مجبور بودیم هر شب مهملات کاک ناصر و دیگر استادان کلاس را در مورد کمونیسم  گوش کنیم و مانند بچه‌های مدرسه، آن‌ها را حفظ کنیم یا در کلاس مرتب از استاد سؤال کنیم که یعنی به درس علاقه‌مندیم و می‌خواهیم آن را یاد بگیریم.


صفحات 105 و 106/ دوره‌ی درهای بسته/ سعید اسدی‌فر/ انتشارات روایت فتح/ چاپ اول/ سال 1391/ 184 صفحه/ 3500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها