ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
پوریای ولی
روز میلاد حضرت ابوالفضل عباس (ع) بود. فرزندان حاج حسین با اهل و عیال به دیدار پدر آمده بودند. بعد از مدّتی نوههای حاجی، پدربزرگ را دوره کردند تا برای آنها از خاطرههای جنگیاش بگوید. پدربزرگ همیشه به این خواستهی بچهها احترام میگذاشت. او با این کار به چند هدف میرسید: اول این که بچهها به عشق قصه شنیدن سامکت کنار هم مینشستند و میوه میخوردند و به قصه گوش میدادند، پس، از هیاهو خبری نبود. دوم این که به این وسیله یاد و خاطرهی یاران شهیدش را زنده نگه میداشت و از همین کوچکی نوههایش را با معارف شهدا آشنا میکرد. پس از شروع به خاطره گفتن کرد.
حاج حسین این طوری شروع کرد: امروز میخواهم برای شما خاطرهای از یک رزمنده بگویم که به یاد او بر روی یکی از دیوارهای مقرّ سپاه گیلان غرب نوشته بودند: (ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی). لیلا پرسید: با خصائص پوریای ولی یعنی چه؟ مرتضی زود گفت: بابابزرگ من میدانم. بابا قصهاش را برایم گفته است. پدر بزرگ گفت: خوب پسرم تو بگو. مرتضی گفت:
پوریای ولی یک پهلوان بود. یک روزی میخواست با یک پهلوان جوان کشتی بگیرد ولی وقتی ناراحتی مادر آن جوان را دید برای رضای خدا به آن جوان باخت تا مقام پهلوانی به او برسد. ولی بعد از کشتی، آن جوان این از خودگذشتگی را برای دیگران گفت و مردم فهمیدند پوریای ولی در مبارزهی با نفس خودش هم به پهلوانی رسیده است. برای همین او نامآور شد.
صفحه 26 / پوریای ولی/ محسن بغلانی/ موسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت/ چاپ اول/ سال 1391/ 40 صفحه/ 2500 تومان
نظر شما