ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
کار تزیین درخت اتاق نشیمن که تمام شد، خانم میلونه به بچهها گفت که با خیال راحت به رختخواب بروند؛ طولی نمیکشید که بابانوئل همراه با هدایا از راه میرسید و آنها نباید مزاحم او میشدند. بچهها حرفش را گوش کردند و از همان جایی که مادر برای نشان دادن درخت صدایشان کرده بود، به طرف اتاق خوابهایشان رفتند. اما درست در همان لحظه، زنگ در به صدا درآمد. خود بابانوئل بود که وارد خانه میشد! سراپا قرمزپوش، با ریش و چکمه و کیسهای بر دوش.
خانم که فکر میکرد با شوخیِ دوستی خوش ذوق رو به روست، بابانوئل را به اتاق نشیمن هدایت کرد. این بابانوئل واقعاً نقص نداشت: مردی قوی هیکل با دو متر قد، شانههایی پهن و زمخت، دست و پایی بزرگ و با لباس قرمز گشادی که دانههای برف بر روی آن نشسته بود. او به یکباره نشست، نفس عمیقی کشید، و با خشونت کیسهاش را طوری روی زمین انداخت که صدای خرت و پرتهای داخل آن در آمد. بابانوئل دستکشهایش را که در میآورد گفت: «اول یه چیزی بده من بخورم... دارم از گشنگی میمیرم.»
صفحه 85 / دگردیسی در ضیافت/ آلبرتو موراویا/ ترجمه هاله ناظمی، اعظم رسولی، مژگان مهرگان/ انتشارات کتاب خورشید/ چاپ اول/ سال 1391/ 136 صفحه/ 4800 تومان
نظر شما