ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
مکان: ایلو، لهستان
شما برای فهمیدن داستان من باید به ابتدای آن برگردید. پاییز 1805 بود و من یکی از افسران ارتش بزرگ ناپلئون بودم. ما برای جنگ بر ضد روسها آماده میشدیم و تجهیزات گردآوری میکردیم. من دو اسب داشتم و منتظر سومی بودم؛ به یک اسب تندروی مهاجم نیاز داشتم. اسبی که از روبهرو شدن با تفنگداران، و توپها و خنجرهایی که ارتش روسیه با آنها به ما حمله میکردند. نترسد. من پول زیادی نداشتم. اما بخت و اقبال خوبی نصیبم شد.
شندیم که یک آلمانی به نام «فُن آیستر» میخواهد اسبی را بفروشد. او معلم من در دانشگاه بود. زمانی که در کافة شهر همدیگر را دیدیدم. او گفت: »من این روزها معلم بچههای یک بانکدار ثروتمند و سویسی هستم. ارباب اسطبلی پر از اسبان خوب دارد. اما میخواهد یکی از آنها را به طور ویژه بفروشد. مادیانی زیبا به نام لیست. خیلی هم ارزان است.»
من با سوءظن پرسیدم: «نقطه ضعفش چیست؟» با توجه به کمبود اسب، قیمت بدترین اسب پنج هزار فرانک بود. میدانستم که فن آیستر نمیخواهد سرم کلاه بگذارد. اما احساس کردم نکتهای هست که به من نمیگوید.
صفحات 101 و 102/ شلیک/ تری دیری/ ترجمه محمد قصاع/ انتشارات پیدایش/ چاپ دوم/ سال 1391/ 164 صفحه/ 4000 تومان
نظر شما