دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
با كاروان حوله

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

 
شرح و تفسير
ای صاحب فال! يادت هست كه منزل ما دقيقاً سر كوچه شما بود و هر روز قرار گذاشته و به گشت و گذار می‌پرداختيم؟ ضمناً يادت هست كه من خاك در منزل شما را توی چشمم می‌ريختم؟ و يك باره چشمم روشن می‌شد؟ واقعاً يادش به خير! يادت هست كه صحبت‌های ما در مورد موارد مجاز بود و هر چيزی كه من می‌گفتم همان چيزی بود كه تو می‌خواستی بگويی و رويت نمی‌شد؟ اين مورد هم يادش به خير! يادت هست كه يك پيرمردی در همسايگی ما بود كه خردمند بود و مردم می‌گفتند ليسانس دارد و يك خانمی هم بود كه اسمش فيروزه بواسحاقی بود و ليسانس نداشت، ولی بسيار با محبت بود و اين پيرمرد همواره با او مراوده داشت و چيزهايی را كه برايش مشكل بود از او می‌پرسيد و او آن‌ها را حل می‌كرد؟ جداً يادش به خير!
ای صاحب فال! واقعاً تُف به اين روزگار كه اين‌گونه ما را از هم جدا نمود و آن همه جور و تطاول و سوز و نياز و چيزهای فراوان ديگر را به اتمام رساند! تُف! من هميشه دوست داشتم با تو مراوده داشته باشم، اما نتوانستم كاری بكنم، چون سعی من و دلم باطل و از اعتبار ساقط شد.

صفحه 94/ با كاروان حوله/ اميد مهدی‌نژاد/ انتشارات سوره مهر/ چاپ اول/ سال 1391/ 168 صفحه/ 4500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها