ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
يزيد كه توان پاسخدادن به حضرت زينب را نداشت، رو به امام عليبن الحسين (ع) كرد و گفت: «پدرت، حق مرا رعايت نكرد و دربارهي حكومت با من به نزاع پرداخت، بنابراين گرفتار چنين سرنوشتي شد.»
امام عليبن الحسين (ع) فرصت را غنيمت شمرد تا گذشتهي ننگين يزيد و پدران او را بازگو كند و جنايات دستگاه خلافت را به روي آنها بياورد. امام گفت: «... در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم پيامبر خدا در دست جدّ من عليبن ابيطالب بود و در مقابل، پدر و جدّ تو پرچم كفر را بر دوش داشتند... اگر با خبر بودي كه چه گناه بزرگي مرتكب شدي و چگونه پدر و خانواده و برادرها و عموهاي مرا مورد ظلم قرار دادي، سر به بيابانها و كوهها ميگذاشتي و در دشتها حيران ميشدي و بر خاك و خاكستر مينشستي و آرزو ميكردي كه هلاك شوي ولي دست به چنين جنايتي نزني...»
هر لحظه كه ميگذشت، رسوايي يزيد در حضور ديگران بيشتر ميشد. سابقهي تاريك يزيد و پدرانش در برابر پيشينهي درخشان اما عليبن الحسين (ع) و امامان قبل از او چيزي براي خودنمايي نداشت. از اين رو يزيد ترجيح داد كه از جلوهگري اين خورشيد جلوگيري كند و اجازه ندهد كه اهل بيت، بيش از اين، به معرفي خود بپردازند. به فرمان يزيد، جلسهي ديدار به پايان رسيد و مأموران مسافران كربلا را به خانهاي مخروبه در نزديكي قصر بردند.
صفحه 34/ آفتاب در زنجير/ سعيد روحافزا/دفتر نشر فرهنگ اسلامي/چاپ اول/ سال 1390/ 88 صفحه/ 1600 تومان
نظر شما