جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۰
گوش کردن به کارلوس فوئنتس با چشم هایم

او را اکتبر گذشته دیدم، او را در ژانویه دیدم، اما در نوامبر نمی بینمش. از فوئنتس من گشاده دستی روح را یادگرفتم.-

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از گاردین، خوان گابریل واسکز نویسنده کلمبیایی متولد 1973 و نویسنده رمان تحسین شده «خبرچین ها» برای فوئنتس نویسنده بزرگ مکزیکی که سه شنبه بر اثر بیماری ناگهانی قلبی در بیمارستانی در مکزیکوسیتی درگذشت نوشته است: 

چند ساعتی را در کتابخانه ام گذرانده ام. نشسته در برابر قفسه ای که دربرگیرنده مجموعه آثار کارلوس فوئنتس ام است( کتاب هایی که خوانده ام و کتاب هایی که خواهم خواند- فکر می کنم باید بگویم در سال های اخیر او به مدد قدرت حیرت آورش کتاب های زیادی منتشر کرد). و این برایم شگفت انگیز است که دریابم چه زمان زیادی را برای گذراندن با آثار او صرف کردم. من فوئنتس را پنج سال پیش ملاقات کردم اما ارتباط من با کتاب های او، حداقل برمبنای یک نگاه اجمالی، از سال 1992 شروع شد. وقتی رمان «مرگ آرتمیو کروز» و «آئورا» را خواندم و همچنین «جغرافیای رمان» را. همیشه وقتی خواندن یک کتاب را تمام می کنم، تاریخ آن را یادداشت می کنم. بنابراین، این صفحات گواهی از 20 سال پیش هستند. به زبان دیگر: وقتی او را ملاقات کردم، در تابستان 2007، 15 سال بود که داشتم او را به عنوان نویسنده ای کلاسیک می خواندم، و آن تحسین ادبی به دلیل مصاحبت با وی و گفت‌وگو با حس بسیار غریب کنجکاوی که در او بود، به هیجانی از دوستی با او تغییر شکل داد. گذر از شناخت ادبی به درک شخصی از یک رمان نویس اغلب به پشیمانی و دلشکستگی منجر می شود؛ در این مورد، هیچ چیز جز امتیاز وجود نداشت. 

من او را اکتبر گذشته دیدم. او را ژانویه دیدم، اما او را نوامبر نخواهم دید. غیرممکن است خودم را با آخرین تصویری که از او در ذهن دارم راضی کنم، با حس شگفتی که از دیرپایی عمر او داشتم. نه از جوانی فیزیکی او، که خودش معجزه ای بود. بلکه از زنده بودن فکری او؛ حافظه باورنکردنی اش به او اجازه می داد از هر فیلم دهه 60 به طور تمام و کمال نقل قول کند، تیزهوشی او و طنز زیبایش و قدرتش در برگزاری آرام هر مراسم باشکوه . پیشگامی روشنفکرانه فوئنتس جاودانی است. چندین نسل از او یاد گرفتند و خیلی ها فهمیدند ادبیات آمریکای لاتین چیست. من به طور مثال یاد گرفتم، که این ادبیات به طور کلی با ادبیات محلی متفاوت است، و این که رمان نویس آمریکای لاتین باید جهان را برانگیزاند، و پذیرا و جستجوگر هر تاثیر از هر سنتی باشد، هر موضوعی را حریصانه ببلعد و هر سرزمینی را. من همچنین یادگرفتم بخوانم، سروانتس و تاریخ نگاری سرخپوستان را. کارهای فوئنتس برانگیزاننده جاه طلبی است- این چیزی است که هست، چیزی که برایش هست؛ همچنین یادآور این می شود که وفاداری به یک حرفه به معنی پنهان شدن از چشم جهان نیست، باید با آن تعامل کرد و نوزایی های آن را با قدرت کلماتی که نوشته می شوند، جستجو کرد. و من در نهایت، یاد گرفتم، درباره گشاده دستی روح، گرچه هرگز قادر نخواهم بود این کار را مثل او انجام دهم. 

چند ماه پیش، به ابتکار یک نفر دیگر و به دلایلی که اینجا ضروت ندارد گفته شود، برای او نوشتم و از او درباره مرده هایش پرسیدم. پاسخ او با اشاره بر شعر مشهور فرانسیکو د کوودو داده شد : 

«گوشه عزلت گزیده در آرامش این صحراها
با چند کتابی که از آن ها آموختم
من با گفتگو با مردگان زندگی می کنم
و با چشم هایم به مرگ گوش می دهم» 

پاسخ او روزها مرا سیراب کرد. دست نوشته او، که پیش از دیدنش هم می شناختم(آن را بر فکس ها یا دست نویس ها دیده بودم)، تقریبا غیرقابل خواندن شده بود. اما پیامش همان‌قدر درخشان بود که می توانست باشد :«مردگان من، ممکن است تصور کنید همه آن نیاکانی هستند که به یاد می آورم (خیلی ها) وهمه آن‌ها (درصد بیشترشان) که قادر نیستم به یاد بیاورمشان. من آن چیزی هستم که هستم- و تو چیزی هستی که هستی- برای همه آن‌ها». و امشب من نمی توانم کمکی بکنم اما فکر می کنم که فوئنتس به یکی از آن نیاکان بدل شد؛ و با پشت سر گذاشتن مراسم خاکسپاری و غم، اینجا، در کتابخانه من، جایی که کتاب هایی زیادی که از آن ها آموختم در کنار هم قرار گرفته اند، فکر می کنم در نهایت با او در گفت‌وگو خواهم بود. او را با چشم هایم گوش می کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها