چارلی ولگرد از مدرسهی هنول دیدن میکند. او روی یک پا راه میرود. گویی اسکیت میکند. گوشش را میپیچاند و آب دهانش را بیرون میاندازد. صدها بچه یتیم، فقیر یا سرراهی از خنده قهقهه میزنند. سی و پنج سال پیش چارلی چاپلین یکی از این بچهها بود. او حالا صندلیای که روی آن مینشست و گوشهی دلتنگ باشگاه، جایی را که ترکه خورده بود تشخیص میدهد.
بعدها به لندن گریخته بود. در آن روزها، ویترین مغازهها گوشت جلز و ولزدار خوک و سیبزمینی سرخشدهی طلایی رنگ مخلوط با سس آبگوشت را به نمایش میگذاشتند. دماغ چاپلین هنوز بویی را که از شیشه عبور کرد و به خاطر آن دستش میانداختند، به یاد میآورد و هنوز قیمتهای دست نایافتنی پذیرایی در حافظهاش نقش بسته است. یک فنجان چای یک و نیم پنی، یک ذره شاهماهی یک پنی، کلوچهی مربایی دوپنی.
بیست سال پیش با یک قایق حمل دام انگلستان را ترک کرد و حالا مشهورترین مرد دنیا است که باز میگردد. انبوهی از خبرنگاران همچون سایهای به دنبال او هستند و هرکجا میرود جمعیت به همدیگر تنه میزنند تا اورا ببینند، لمس کنند. او هرکاری دلش بخواهد میتواند بکند. در اوج لذت سینمای ناطق، فیلمهای صامت او موفقیت داغانکنندهای دارند و هرچقدر که بخواهد میتواند، خرج کند، گرچه هرگز نمیخواهد.
...................................
صفحه 220/ داستانهای لسآنجلس/ به کوشش جان میلر و با ترجمه ن.خواجه نوری/ نشر نشانه/ سال 1390/ چاپ اول/ 272 صفحه/ 6800 تومان
نظر شما