جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
آثار برگزيده جشنواره كتاب و رسانه برتر/ رتبه سوم مشترک بخش یادداشت و مقاله

دهمين دوره جشنواره كتاب و رسانه برتر همزمان با مراسم پاياني نوزدهمين دوره هفته كتاب جمهوري اسلامي ايران، در 29 آبان 1390 در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و معماري به پايان رسيد و 16 اثر منتخب هيات داوران معرفي شدند. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به پاس تلاش خبرنگاران و نويسندگان حوزه كتاب و كتابخواني، همه آثار برگزيده اين دوره از جشنواره كتاب و رسانه برتر را منتشر مي كند./

زهره کهندل/ روزنامه قدس

از خاطرات یک کرم کتاب
یک مشت کاغذپاره نفیس!

 آقای «کتاب باز» اگرچه پیرمرد باتجربه‌ای است، اما گاهی کارهایی می‌کند که سهل است، کرم هم به عقلش شک می‌کند. چند روزی بود که برای خوشگذرانی، اتراقی کرده بودم، توی یک کتاب قدیمی. اگر اسمش را بگذارم نسخه خطی نفیس، گنده‌تر از دهنم حرف نزده‌ام. بوی کهنگی و ماندگی در همه جای آن احساس می‌شد. رنگ و رو به عکسها نمانده بود و جوهر برخی از کلمات هم پاشیده بود به حاشیه کتاب. واژه‌های غریب،‌ ادبیات عجیب و صفحات پوسیده،‌ دال بر قدیمی بودن آن بود.

زندگی در چنین نسخه‌ای برای یک کرم خیلی هیجان‌آور است، علاوه بر اینکه کسی لای آن را باز نمی‌کرد که ببیند درونش چه خبر است، در هر صفحه با شکلی جدید از کلمات رو به رو می‌شوم. کلماتی که مزه‌های عجیبی دارند خیلی عجیب. این نسخه دوست‌داشتنی،‌ سالها بود که در کتابفروشی ‌آقای کتاب‌باز نگهداری می‌شد و من از محل آن خبر نداشتم تا اینکه چند روز پیش رفت سراغ قفسه قدیمی کنج مغازه،‌ جایی که خرت و پرتهایش را آنجا تلنبار می‌کرد. از ‌آن پشت، جعبه‌ای را بیرون آورد. چند روزی نسخه روی میز بود و من توی آن وول می‌خوردم. تا اینکه امروز، نسخه را با وسواس خاصی روی میز گذاشت.

پیش‌بند بلند سفیدش را بست. نور چراغ مطالعه پاشید روی نسخه بامزه. کاتر و نوار چسب را گذاشت روی میز. از پشت عینک ته استکانی،‌ صفحات کتاب را چنان با دقت نگاه می‌کرد که مالخری بخواهد جنس عتیقه اصل و قلابی را از هم بازشناسد. کتاب را با دقت روی دست گرفت و به چشمها نزدیک کرد. صفحات کتاب پوسیده شده بود و در هر بار صفحه زدن، گوشه‌ای از آن پاره و یا بخشی از آن جدا می‌شد. آقای «کتاب باز» با فوتی کشدار، گرد و غبار روی کتاب را پاک کرد.

چسب را برداشت و گوشه‌های پاره شده را چسباند. دستهایش می‌لرزید و کاغذ جفت و جور هم نمی‌چسبید. کاتر را برداشت و بخشی را که از صفحات بیرون زده بود،‌ صاف کرد. پیرمرد دستش می‌لرزید و مسیر برش،‌ کج می‌رفت و کلمه‌ای از کتاب را می‌برید. فاجعه است، پیرمرد گمان کرده که مرمت کار از شکم مادر زاده شده!‌ بدبیاری این است که کلمه‌های خوشمزه را ریخته باشد توی سطل آشغال، آن وقت مجبورم برای خوردن یک مشت کاغذپاره شیرجه بزنم توی سطلی پر از بسته‌های نم‌زده چای کیسه‌ای.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها