یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۶
شرح داستاني  از تهاجم به سرزمين ايران

«چشم عقاب» نوشته محسن هجري داستان تجاوز به سرزميني است كه بارها در طول تاريخ پر فراز و نشيبش در معرض تهاجم بيگانگان بوده است؛ البته داستان تمام ويژگي‌هاي يك داستان تاريخي را در خود ندارد و بيشتر به بيان استقامت گروهي از مردم در برابر بيگانگانگان پرداخته است.-

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، رمان «چشم عقاب» يكي از رمان‌هايي است كه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان به تازگي روانه بازار كتاب كرده است.

«چشم عقاب» روايت ساده و بي‌طرفانه‌اي از يك برش تاريخي پر حرف و حديث از تاريخ ايران زمين است؛ روايت تجاوز به سرزميني كه بارها در طول تاريخ پر فراز و نشيبش در معرض تهاجم بيگانگان بوده است؛ البته داستان تمام ويژگي‌هاي يك داستان تاريخي را در خود ندارد و بيشتر به بيان استقامت گروهي از مردم در برابر بيگانگانگان پرداخته و ابعاد انساني پديده‌هايي همچون جنگ و صلح را مطرح كرده است.

داستان در دوره حكومت هلاكوخان و يورش‌‌هاي سپاه او به قلمرو حكام محلي ايران اتفاق مي‌افتد. ناصر، قهرمان داستان فرزندِ حامد، كتابدار صلح‌طلبِ الموت است اما برخلاف پدر سوداي جنگ با مهاجمان را در سر دارد و همين تقابل، داستان «چشم عقاب» را جذاب‌تر مي‌كند.

داستان با هجوم پيش‌قراولان مغول به قلعه و واكنش سريع و شجاعانه ناصر آغاز مي‌شود: «حالا مطمئن شده بودم كه پيش‌قراولانشان از پلكان برج بالا مي‌آيند. ناگهان پايم به چيزي خورد. خدايا، باور نمي‌كردم؛ ناقور بود! آهسته روي زمين خم شدم و آن را برداشتم. تمامي هواي اطرافم را درون سينه كشيدم و به شدت در ناقور دميدم. ديوارهاي برج به لرزه درآمد؛ يك‌بار، دوبار، ... .»

داستان با يك حادثه شروع مي‌شود. حادثه‌اي كه در عين جذابيت، شخصيت‌هاي كليدي اثر و مناسبت‌هاي آن‌ها با يكديگر را معرفي مي‌كند و مقدمات كنش اصلي داستان را فراهم مي‌آورد.

«چشم عقاب» پر از كشمكش است؛ حادثه‌هايي كه در اثر هجوم خارجي به قلعه الموت اتفاق مي‌افتد، وقايعي كه ناشي از اختلاف نظر ساكنان قلعه است و در نهايت كشمكش‌هاي دروني ناصر با خودش از جمله فراز و نشيب‌هايي است كه خط داستاني را بالا و پايين مي‌برد و خواندن اثر را براي مخاطب جذاب مي‌كند.

نخستين حادثه، هجوم ناموفق مغول‌ها به قلعه است. پيش‌قراولان سپاه به قلعه نفوذ مي‌كنند و با واكنش ساكنان قلعه به عقب رانده مي‌شوند؛ اين حادثه با كشمكش‌هاي ناصر و پدرش دنبال مي‌شود. پدر ناصر از جمله كساني است كه به تسليم فكر مي‌كنند و همين موضوع موجب ايجاد كشمكش‌هاي ديگري در داستان مي‌شود.

ترس‌هاي دروني ناصر كه گاه با تصور حضور ناهيد بر آن‌ها غلبه مي‌كند، مقابله با سربازان دشمن، جدال فكري و گاه لفظي با پدر و ساير مخالفان جنگ، سقوط ميمون د‍ژ و تسليم امير ركن‌الدين، تاثير حضور اسير مغول در تغيير افكار ناصر، شبيخون مجدد مغول‌ها، مرگ اسماعيل، كار گذاشتن منجنيق‌ها و از كار انداختن‌شان توسط جنگاوران الموت، تغيير فرمانده فداييان الموت، بازگشت اسد به الموت،حمله مغول‌ها به قلعه با استفاده از منجنيق‌ها، دفاع از الموت، ورود عطا الملك جويني به قلعه و حوادث كوچك و بزرگ ديگري اين كتاب را پر كشمكش مي‌كند اما توصيفي بودن زبان نويسنده در بيان وقايع، سبب شده است كه داستان به كندي پيش برود.

طرح داستان ساده و باورپذير است. دشمن به خانه و كاشانه گروهي از مردم حمله كرده است و حال آن‌ها مي‌كوشند با روش‌هاي مختلف آسيب‌هاي وارده را به كمترين ميزان ممكن برسانند. مساله اصلي قهرمان اثر، قانع كردن گروه متمايل به تسليم و ادامه جنگ است؛ مساله‌اي كه با پيشرفت داستان و كسب تجربيات جديد در حوادث مختلف تغيير مي‌كند و شكل تازه‌اي به خود مي‌گيرد.

گنجاندن خاطراتي از گذشته در لابه‌لاي روايت ناصر از محاصره قلعه ترتيب زماني داستان را از حالت خطي خارج كرده است و شايد از اين جنبه، تاثير مثبتي بر ساختار داستان داشته باشد اما اين بازگشت به گذشته‌ها غالباً نگاهي حسرت‌آلود به گذشته و دوستان از دست‌رفته ناصر دارد و به عاملي براي توصيف ويژگي‌هاي شخصيتي قهرمانان اثر يا گاه محلي براي بيان پندها و نصيحت‌هاي نويسنده تبديل مي‌شود.

توصيف مستقيم شخصيت‌ها از طريق بيان خاطره و پند و اندرز به خواننده از سرعت روايت كم مي‌كند و سبب مي‌شود با وجود حادثه‌هاي متعددي كه در طول زمان داستان اتفاق مي‌افتد، رمان «چشم عقاب» گاه خسته‌كننده شود.

نويسنده فضاي زندگي در محاصره و ترديدهاي جاري در فضاي ذهني ساكنان قلعه را به خوبي خلق كرده است. كمبود مواد غذايي، جيره‌بندي غذا و محدوديت در عبور و مرو به خارج از قلعه از جمله نقاط مثبت فضاسازي «چشم عقاب» به شمار مي‌رود.

داستان در ميان معتقدان به فرقه اسماعيليه و در زماني اتفاق مي‌افتد كه هلاكو قصد حمله به بازماندگان اين فرقه را دارد اما «چشم عقاب» نگاهي مشخص به اين دوره تاريخي ندارد و در حقيقت فضايي كه «هجري» آفريده را مي‌توان به راحتي به هر دوره تاريخي ديگري انتقال داد و مفاهيم مورد نظر او هم‌چون هجوم بيگانگان به كشور و انتخاب مدبرانه دفاع يا تسليم را در قالب داستاني مشابه نقل كرد.

از اين نظر مي‌توان گفت «چشم عقاب»، معيارهاي يك داستان تاريخي را در خود ندارد، چرا كه فارغ از زمان و مكان وقوع داستان تنها به بيان روايتي از مواجهه گروهي از مردم با هجوم بيگانگان به آب و خاكشان پرداخته است.

شخصيت‌پردازي يكي از نقاط معدود نقاط ضعف اين داستان است. ناصر، قهرمان داستان است؛ شخصيت محوري كه در هيچ كجاي داستان سن او به طور مشخص بيان نمي‌شود اما نويسنده با اشاره‌هايي به احتمال ازدواج او و ناهيد به صورت ضمني نشان مي‌دهد كه قهرمان، سال‌هاي پاياني دوره نوجواني را مي‌گذراند.

داستان در فضاي قلعه الموت مي‌گذرد و شخصيت‌هاي اصلي داستان قاعدتاً بايد به مسلك اسماعيليان پايبند باشند يا دست‌كم دليلي بر حضورشان در قلعه و پايداري‌شان در برابر نيروهاي مهاجم ارايه شود، اتفاقي كه تا پايان داستان نمي‌افتد.

هيچ يك از شخصيت‌هاي اصلي «چشم عقاب» شناسنامه منحصر به فردي ندارند و برخي از آنان تنها به ضرورت‌هاي داستاني به صحنه وارد مي‌شوند، نقشي برعهده مي‌گيرند و از صحنه خارج مي‌شوند و به جز ناصر كه داستان را روايت مي‌كند درونيات و حتي زندگي ظاهري بسياري از شخصيت‌هاي داستان ناگفته باقي مي‌ماند. محمد، طاهر، اسد، سليم و اسفنديار از جمله شخصيت‌هاي تاثيرگذاري هستند كه به خوبي در اين داستان معرفي نشده‌اند.

گفت‌وگوهاي داستان يكي از نقاط قوت آن به شمار مي‌روند؛ زبان حرف‌هاي رد و بدل شده در بين شخصيت‌هاي رمان رسمي و كتابي است و با توجه به اين‌كه با داستاني تاريخي سروكار داريم، لحن گفت‌وگوها و نوع واژه‌هاي به كار رفته، فضاي تاريخي را در ذهن ايجاد مي‌كند و در عين حال سادگي خاص خود را دارد به گونه‌اي كه خواننده نوجوان به راحتي مي‌تواند با زبان اثر ارتباط برقرار كند.

هجري، «چشم عقاب» را از زبان قهرمان نوجوان اثر روايت كرده است و خواننده درگير ساحت چشم و انديشه ناصر مي‌شود. انتخاب زاويه ديد اول شخص براي اين داستان با توجه به نگاه نويسنده به حوادث انتخاب خوبي به نظر مي‌رسد. با توجه به اين‌كه نويسنده قصد روايت كامل تاريخ را در نظر نداشته و تنها به واكنش گروهي از انسان‌ها در مقابله با حوادثي همچون جنگ اكتفا كرده است، اين زاويه ديد كاركرد مناسبي داشته است.

پايان‌بندي داستان نيز با توجه به معيارهاي داستان‌نويسي پايان قدرت‌مندي است. فداييان قلعه تلاششان را مي‌كنند تا قدرت الموتيان را به سپاه مغول نشان دهند اما تقريباً همه مي‌دانند كه اين پايداري مرزي دارد. نقطه اوج داستان جايي است كه نماينده هلاكو به قلعه مي آيد و زمان نوشتن توافقنامه بين او و الموتيان فرامي‌رسد.

كنار گذاشتن اختلافات دروني و اتحاد در اين موقعيت حساس زماني و اتخاذ تصميمي كه به نفع همه باشد پايان داستان را رقم مي‌زند. در نهايت اهل قلعه، سكونت‌گاه اجداديشان را ترك مي‌كنند اما موفق مي‌شوند كتاب‌هاي ارزشمندشان را نيز همراهي كنند.

داستان پايان روشني دارد: سرعت گام‌هايم را زيادتر كردم تا به نفرات جلوتر كاروان نزديك بشوم. نمي‌دانستم كه در آن تاريكي، ناهيد را كجا بيابم. اگر مي‌توانستم، هيچ كاري بهتر از آن نبود كه بلند او را صدا مِ‌كردم. خود را به نفرات جلويي كاروان رساندم. آن‌گاه كناري ايستادم تا همه از برابرم عبور كنند.
سايه‌هاي مردم، خاموش از برابرم مي‌گذشتند. تنها صداي نعل اسب‌ها و قاطرها و كشيده شدن پاها روي زمين شنيده مي‌شد.
ناگهان صدايي آشنا در گوشم پيچيد:
-چرا ايستاده‌اي؟ منتظر چه كسي هستي؟
برگشتم، لحظه‌اي نگاهم به افق افتاد-جايي كه تاريكي با خطي از نور شكسته شده بود.

«چشم عقاب» را انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در قالب طرح «رمان نوجوان امروز» با شمارگان 15 هزار نسخه و بهاي 2 هزار تومان منتشر كرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها