موضوع اصلي «نفرينيان خاك» هرگز بيان خواستههاي يك كشور يا يك نژاد نيست بلكه توصيف وضعيت تحقير شده و طغيانگر انساني در مركز نگاه دقيق و روانكاوانه فرانس فانون است؛ انساني كه زير صورتك سياهش، موجودي خودآگاه و معترض، نفس ميكشد.
مدرنيته فانون رد همه مظاهر نژادپرستي عليه سياهان است كه از قرنها استعمارگري مغرب زمين در قاره سياه تهنشين شده است، از اين رو در كوران مبارزات انقلابيون الجزايري با عوامل ارتجاع و استعمارگر فرانسوي، فانونِ متعهد به مبارزه نظري و عملي، به عنوان فردي خطرناك در فرانسه شناخته و مجبور به ترك خاك فرانسه ميشود.
انتشار سه مقاله اصلي فرانس فانون كه خلال يك دهه از سال 1952 تا 1961 منتشر شده بودند، همراه با مجموعهاي از نوشتههايش كه پس از مرگ او در دسترس خوانندگان قرار گرفتند، تأييدي بر زبان بيپروا، روشن و گفتههاي مستدل او در حوزه شناخت ريشههاي استعمار و مبارزه عليه آن هستند.
يك دهه پيش از اين در سال 2001، ژنرال پل اوسارس در سن 82 سالگي پس از چهل سال سكوت، تصميم ميگيرد براي سبك شدن از بار عذاب وجدان حاصل از جنايتهاي خود و همدستانش در خلال دهه شصت ميلادي در سازمان اطلاعات فرانسه، چون اعترافكنندهاي كه به كليسا پا ميگذارد به روزنامه لوموند رفت و پرده از جنايتهاي معمولي و روزانه سازمان اطلاعات و ضد جاسوسي فرانسه بر ضد الجزايريها در سالهاي جنگ و انقلاب الجزاير برداشت. وي كه در آن زمان در سمت رياست بخش ضد جاسوسي منصوب شده بود روشن ميكند كه فرمانده نيروهاي فرانسوي در الجزاير آن زمان ژنرال ژاك ماسو نام داشت كه بعدها با عنوان دست راست ژنرال دوگل در حوادث انقلاب ماه مه 1968 لقب گرفت. ماسو از تكتك حوادث و جنايتهاي پليس و نيروهاي امنيتي فرانسوي عليه الجزايريها مطلع بود. ماسو گفته بود: «هر گاه درباره الجزاير فكر ميكنم خيلي متأسف ميشوم.» و ادامه ميدهد «ميتوانستيم كارها را به شيوه ديگري انجام دهيم.» هر چند روشن نميكند چنين گفتههايي بر كدام بستر فكري نهاده شدهاند. دولت فرانسه تا سال 1999 حتي نميپذيرفت اصطلاحي به نام «جنگ الجزاير» وجود خارجي داشته است، بلكه عنوان ميكرد نيروهاي امنيتي فرانسه در الجزاير به عنوان يكي از استانهاي فرانسوي، براي صلح و آرامش تلاش ميكردند. تا آنكه با برملا شدن جنايتهاي فراواني چون موريس پاپون، رييس پليس الجزيره و بعدها در پاريس عليه معترضان الجزايري و فهرست ديگري از جنايتهاي سازمانيافته نيروهاي امنيتي فرانسه، اعتراضاتي ضد «افسراني كه از روح انساني تهي شده بودند» بالا گرفت.
دكتر فرانس فانون متخصص روانكاوي، در آن زمان بهترين فردي بود كه ميتوانست اين حيوانات فارغ از انسانيت را مورد مطالعه باليني قرار دهد. روانكاوي تنها سلاح فانون بود كه در ليون به تحصيل آن پرداخته بود. همچنين پديدارشناسي و تكيهگاه فلسفي فانون ابزاري در دستان او بود كه او را به درك و تحليل تجربه نسل جديد از مدرنيته قادر ساخته بود.
به رغم تبعيد فانون، روانكاوي باليني فعاليتي بود كه او همواره با استقامت و عشق به انجام آن ميپرداخت و از بيمارستانهاي الجزاير تا سن آلبان در تونس و بيمارستان بليدا در ساحل اقيانوس اطلس قربانيان الجزايري و جلادان فرانسويشان را در كنار هم درمان ميكرد.
فرانس فانون، به روايت ديويد ميسي چهره بسيار پيچيدهاي است. ترس از آن ميرفت كه ديويد ميسي نويسنده زندگينامه ژاك لاكان روانكاو مشهور فرانسوي، تنها با تمهيدي تازه كتابي نوشته است كه تنها نيمرخ روانكاوانه چهره افسانهاي و انقلابهاي ضد استعماري را روايت كرده باشد؛ اما واقعيت غير از آن بود و چه بسا ميتوان گفت روانكاوي بخش مركزي زندگي فرانس فانون را تشكيل ميداد. روانكاوي راهي بود كه او با درمان نخستين قربانيان الجزايري خشونت در ليون، آنها را براي مبارزهاي جدي عليه استعمار مهيا ساخت و از همين رو مجبور به ترك خاك فرانسه و پناهنده شدن به تونس شد.
در شخصيت فرانس فانون نيز چند تضاد ظاهري به چشم ميخورد. او الجزايري نبود بلكه يكي از رنگينپوستان بومي جزيره مارتيني به شمار ميآمد كه در يكي از استانهاي فرانسه به دنيا آمده بود. تنها در سالهاي آخر زندگياش هويت الجزايري را پذيرفت، با اين حال همواره در پي دستيابي مردم تحت فشار الجزايري به پيروزي و كسب استقلالشان بود. همچنين او يكي از سربازان موفق به دريافت نشان نظامي ارتش فرانسه در جنگ جهاني دوم بود كه ترجيح ميداد هرگز درباره آن صحبت نكند. اما با به پايان رسيدن جنگ نيز كاملا برايش روشن بود نميتوان هيچ چيزي از فرانسه انتظار داشت؛ نژادپرستي در ارتش فرانسه هيچ رحم و مروتي حتي با سربازان مدال گرفته جنگ ندارد.
در الجزاير با روانكاواني فرانسوي برخورد ميكند و «نژادپرستي با مظاهر علمي» را به چشم ميبيند. اين دسته از روانكاوان به دنبال يافتن راهي براي تبرئه علمي قلع و قمع مخالفان و آزاديخواهان الجزايري به عنوان تنها راه براي برقراري صلح و آرامش بودند. البته فانون به خودي خودهم پيامبري براي پاكسازي و رهايي بيماران از آثار مخرب خشونت به شمار ميرفت اما نه به عنوان يك مبارز چريك فعال. بلكه او براي مبارزهاي جدي بر ضد استعمار كاربرد خشونت را مجاز ميدانست و جبهه ملي آزاديبخش هم مسوول رفتارهاي خشونتآميز بسياري بود.
به باور فانون معني ساده «مليگرايي» بازگرداندن آن امتيازهاي نامشروع ميراث دوران استعمار به دستان صاحبان واقعي بومي است. دعوت او به اعمال خشونت بازتاب گستردهاي نيز در بين سياهان آمريكايي داشت و دولت آمريكا را هم به وحشت انداخت. فانون هنگام فرا رسيدن مرگ بر اثر سرطان خون، 37 سال سن داشت و از آنجا كه وصيت كرده بود پيكرش در الجزاير به خاك سپرده شود، جسدش به طور غير قانوني به الجزاير قاچاق شد. هفت ماه بعد، استقلال الجزاير به طور رسمي اعلام شد.
با اين حال فانون پس از مرگش نيز بار ديگر كشته شد و تنها چند روز پس از فوت فانون جوان (1961-1925) در واشنگتن، پليس فرانسه دست به جمعآوري آثار فانون از كتابفروشيهاي فرانسوي زد و بيش از چند دهه مانع انتشار آثار و مقالات معترض سرشناس الجزايري و به گوش رسيدن فرياد ضد استعماري او شد. تا آنكه به تازگي در پنجاهمين سالگرد انتشار «نفرينيان خاك» و فقدان فرانس فانون، ترجمه فرانسوي كتاب «فرانس فانون، يك زندگي» به موقع در دسترس خوانندگان فرانسوي قرار گرفت.
فرانس فانون، نويسنده اثر سرشناس «نفرينيان خاك» صداي تودههاي معترض بر ضد استعمار بود. طبيعي هم به نظر ميآمد كشور فرانسه نوشتههاي مخالف با سياستهاي توسعه طلبانه اين كشور در آفريقا و متملكات باقي مانده از دوران جنگ و سركشي ارتش دزدان دريايي فرانسوي در قرون هفدهم و هجدهم را ناديده گرفته و فانون را نويسندهاي مزاحم به شمار بياورد. در همين حال زندگينامه فرانس فانون نوشته ديويد ميسي از معتبرترين و با استنادترين آثار درباره او ارزيابي ميشود كه ما را به بازخواني دوران پر چالش پس از جنگ جهاني دوم در فرانسه نيمه دوم قرن بيستم و خروش ملتهاي آزاديخواه خواهان استقلال از يوغ استعمارگران فرانسوي، از شمال آفريقا تا جزاير كارائيب و اقيانوس هند فرا ميخواند.
«فرانس فانون، يك زندگي» نوشته ديويد ميسي در 597 صفحه به قيمت 28 يورو با ترجمه كريستوف ژاك و مارك سنت- اوپري در فرانسه منتشر شده است.
نظر شما