خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- «گوش گلدوني» براي مخاطبان گروه سني «ب» منتشر شده است و داستان پسربچهاي را بازگو ميكند كه يك جفت بوته نعنا از گوشهايش بيرون ميآيد. پدر، اين كار پسربچه را به نافرمانياش نسبت ميدهد. پدر و مادر سعي ميكنند فرزندشان را درمان كنند ولي دكترها هم از اين مشكل پسربچه چيزي نميدانند و مساله حل نميشود و نعناها زيادتر ميشود.
داستان با اين جمله پدر شروع ميشود: «از بس به حرف من و مادرت گوش ندادي اينطوري شد.» بعد از آن عكسالعمل مادر، خواهر و دوستِ پسربچه بازگو ميشود و در نهايت قهرمان داستان مساله اصلي را توضيح ميدهد: «روز اول كه از خواب بيدار شدم فقط يه گوشم بود، گوش چپم، فردايش از گوش راستم هم درآمد... . يك بوته نعنا از گوشم بيرون زده بود.»
داستان شروع جذابي دارد و خواننده را علاقهمند ميكند دليل مشكل قهرمان داستان را بداند و از عاقبتش باخبر شود. نويسنده در ادامه داستان شرح تقريباً كاملي از وضعيت پسربچه ارايه ميدهد اما دليلي براي توجيه وضعيت قهرمان اثرش بيان نميكند. پدر اعتقاد دارد كه حرف گوش نكردن پسر دليل اين اتفاق است اما توضيح كاملتري به خواننده داده نميشود و تا پايان داستان خواننده متوجه نميشود كه اين نافرماني در چه حدي بوده است و اساساً آيا رشد نعناها در گوش پسرك ارتباطي به نافرماني داشته يا مسالهاي تصادفي بوده است.
گرههاي ايجاد شده در ابتداي داستان بازنشده باقي ميماند و داستان با كشمكشهاي ديگري دنبال ميشود. مادر دلسوزي ميكند، خواهر نگران است كه نكند همبازياش را از دست بدهد و دوست پسرك فقط از بوي خوش نعناها تعريف ميكند. پدر در نخستين مرحله فكر ميكند كه كلكي در كار است و تنها پس از تشخيص دكتر و خوردن نعناهاست كه قبول ميكند از گوشهاي پسرش نعنا بيرون زده است.
درآمدن نعنا در گوش پسرك يكي-دو فايده برايش دارد. خواهرش از وقتي فهميده او پديده نادري است، اجازه ميدهد در خالهبازي شركت كند و از گوشهايش نعناي واقعي ميچيند و به ميهمانهاي خيالي ميدهد. دوستانش با او همبازي ميشوند و مادر به در و همسايه نعنا ميدهد و منتظر است زمستان سر برسد و بوتههاي نعنا خشك شوند اما مساله جديدي به وجود ميآيد. لابلاي نعناها حلزون و كرم خاكي پيدا ميشود.
كشمكشهاي داستان، انگيزه خواننده را براي مطالعه ادامه داستان و به دست آوردن اطلاعاتي از دليل به وجود آمدن اين مشكل و دانستن راه حل آن بيشتر ميكند. نويسنده اميدهايي نيز به خواننده ميدهد: پزشكان معتقدند با فرارسيدن زمستان نعناها خشك ميشوند اما زمستان هم ميآيد و نعناها خشك نميشود. در عوض شنوايي پسرك ضعيف ميشود. پدر از يك كشاورز هم كمك ميگيرد تا نعناها را خشك كند اما راه به جايي نميبرد.
ماجراي پسري كه از گوشهايش نعنا ميرويد، با تصميم پدرش به پايان ميرسد. پدر او را مثل يك گلدان در باغچه ميكارد و كتاب با اين جمله به پايان ميرسد: «اينجا ديگر هيچ صدايي نميشنوم. اينجا توي باغچه حال من خيلي خوب است.»
موضوع داستان «گوش گلدوني» شبيه به موضوع رمان «مسخ» اثر كافكاست كه در قالبي كودكانه بيان شده است با اين تفاوت كه «گرگور»، قهرمان مسخ يك آدم بزرگ است كه به شكل يك حشره چندشآور درميآيد و پسربچه داستان «رهنما» كم كم به گياهي خوشبو تبديل ميشود و در پايان داستان، پس از دفن شدن در باغچه، زندگياش را در قالب يك گياه ادامه ميدهد و از اين وضعيت اظهار رضايت هم ميكند.
انتخاب چنين موضوع سياه و نااميد كنندهاي براي كتاب كودك يكي از بزرگترين نقاط ضعف كتاب است. نويسنده اين اثر تصويري تاريك از زندگي پسربچهاي را ترسيم ميكند كه به مشكلي غيرقابل حل دچار ميشود و خانواده هم نه تنها به شكل خاصي از او حمايت نميكند بلكه پدر خانواده نيز در نهايت براي خلاص شدن از شر حلزونها و كرمهاي خاكي، او را در باغچه ميكارد.
شخصيتهاي داستان هيچكدام عمقي ندارند و حداقل اطلاعات لازم درباره آنها به خواننده داده ميشود. مثلا شغل پدر كه «كارگري» است تنها در قالب يك جمله به مخاطب معرفي ميشود و اين معرفي نيز نقشي در پيشبرد داستان ندارد. حتي به كارگيري لفظ «كارگري» در اين بخش از كتاب بار منفي نيز با خود دارد و شايد بيتفاوتي و بيمحبتي پدر خانواده را به طبقه شغلي و اجتماعي او نسبت دهد.
در ابتداي داستان عكسالعمل اعضاي خانواده به مشكل قهرمان داستان بيان ميشود و از شخصيتي به نام سعيد صحبت ميشود كه به نظر ميرسد يكي از دوستان قهرمان داستان باشد. سعيد در بخشهاي ديگري نيز به عنوان شخصيتي مستقل از قهرمان اثر نقش دارد اما در ادامه داستان مادر قهرمان اثر را با نام سعيد خطاب ميكند: «بابايم آن موقع هم قبول نكرد كه از گوشهاي پسرش نعنا درآمده. يك روز كه ميخواست برود كارگري مامانم داد زد: سعيد بيا اينجا بابات ميخواد بره سر كار. بعد يك قيچي درآورد و چند شاخه نعناي تازه از گوش چپم كند و توي بشقاب پنير گذاشت.» تكرار نام سعيد در موقعيتهاي مختلف ناشي از كمدقتي نويسنده يا ويراستار اثر است و درك ماجراي داستان را براي خواننده پيچيده ميكند.
زبان مورد استفاده در اثر، يكي ديگر از ويژگيهاي مورد بحث آن است. بيشتر كارشناسان ادبيات كودك استفاده از زبان محاورهاي براي كودكان گروههاي سني پايين همچون مخاطبان اين كتاب را تاييد نميكنند و اين مساله را موجب آسيب رسيدن به دانش زباني كودك ميدانند. دشواري خواندن متون شكسته براي كودكان از جمله دلايلي است كه چنين كارشناساني در تاييد اين نظر عنوان ميكنند. يك دست نبودن متن نيز از ديگر نقاط ضعف آن است. كليت متن در قالب عاميانه نوشته شده است اما نويسنده برخي از كلمات را به سليقه خود نشكسته و با رسم الخط و زباني رسمي به كار برده است.
پايانبندي داستان يكي ديگر از نقاط ضعف آن است. خانواده تلاش مختصري ميكنند تا قهرمان داستان را نجات دهد اما وقتي مشكلات افزايش مييابد راه حل را در طرد كودك از خانواده مييابد و با كاشتن او در باغچه، او را با مشكل حل نشدنياش تنها ميگذارد و عجيبتر از اينها آرامشي است كه كودك پس از طرد شدن از خانواده و در چنين موقعيت هراسآوري احساس ميكند.
نگارش داستان در ژانر وحشت يا آفريدن داستاني فانتزي با چنين موضوعي مقولهاي جداگانه است كه هيچكدام براي مخاطب گروه سني «ب» مناسب نيست. شايد پرداختن به موضوع مسخ شدن يك كودك و تبديل شدنش به يك گياه ميتوانست دستمايه آفرينش يك رمان نوجوان قرار گيرد اما ترسيم تصاوير هولناكي همچون رويش نعنا در گوشهاي كودك، پيدا شدن حلزون و كرم خاكي در ميان نعناها، از دست رفتن شنوايي و در نهايت كاشتن يا به نوعي دفن پسربچه در باغچه موضوعي مناسب براي كودكان سالهاي نخست دبستان به شمار نميرود.
«گوش گلدوني» اثر سيدجواد رهنما است و انتشارات «مشق هنر» آنرا با تصاويري از ارمغان رحمانپور در سال 1389 روانه بازار كتاب كرده است. اين كتاب به عنوان اثر شايسته تقدير در بخش داستان پنجمين جايزه گام اول انتخاب شد.
یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۴
نظر شما