پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
از جنگ بنويسم، نه چيز ديگر

نويسنده از واقعيت‌هاي تاريخي استفاده مي‌كند تا خلاقيتش را وسعت بخشد. نويسندگان جنگ كارشان به مراتب از كار نويسندگان معمولي دشوارتر است، به گونه‌اي كه درواقع بايد قصه و روايت خودشان و فن داستاني‌شان را لابه‌لاي وقايع ثبت و ضبط شده جنگ بگنجانند. اين گنجاندن هم كار ساده‌اي نيست. كار آنها بايد به گونه‌اي باشد كه نه واقعيت جنگ مخدوش شود و نه خلاقيت خودشان.

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)فرشاد شيرزادي: نويسنده از واقعيت‌هاي تاريخي استفاده مي‌كند تا خلاقيتش را وسعت بخشد. نويسندگان جنگ كارشان به مراتب از كار نويسندگان معمولي دشوارتر است، به گونه‌اي كه درواقع بايد قصه و روايت خودشان و فن داستاني‌شان را لابه‌لاي وقايع ثبت و ضبط شده جنگ بگنجانند. اين گنجاندن هم كار ساده‌اي نيست. كار آنها بايد به گونه‌اي باشد كه نه واقعيت جنگ مخدوش شود و نه خلاقيت خودشان. نويسنده رمان تاريخي از واقعيت جنگ به عنوان پس زمينه اثرش استفاده مي‌كند. اين گونه نويسندگان به جاي استفاده از تاريخ واقعي و مشهور، تاريخ را از زاويه نگاه خود مورد بازبيني قرار مي‌دهند. در اين بين لزومي هم ندارد كه عين وقايع و حوادث جنگ با تمام جزئياتش تشريح شود. واقعيت‌هاي تاريخي جنگ گرچه حوادثي مشهور هستند اما در اينجا به عنوان پشتوانه اثر تلقي خواهند شد. براي نويسنده دفاع مقدس تنها نكات مسلم تاريخي در اثرش، تاريخ رويدادها، نوع حوادث و نام اشخاص ثبت شده در تاريخ است اما علت رويدادها، ادامه وضعيت و نتيجه حوادث همه نسبي‌اند.
 
رمان‌هاي ماجراجويانه، پركشش و برانگيزاننده در دفاع مقدس شخصيت‌هاي فدايي گوناگوني بايد داشته باشند. فداشدن اين شخصيت‌ها نيز نبايد از سر سهل‌انگاري شان باشد. نويسنده نمي‌تواند عرصه را بر خود ساده بگيرد و براي اينكه وظيفه‌اش را انجام داده باشد، باري به هر جهت با هر شيوه ساد‌ه‌اي كه در سردارد شخصيت‌هاي داستانش را فداي موقعيتي مبهم كند. شخصيت‌هاي بزرگ معمولاً فدايي موقعيت‌هاي خطير مي‌شوند، از سويي هم نويسنده تا وقتي نخواهد آنها را از بين ببرد، اهميت خاصي به آنها نداده است. اگر بخواهيم جزئي‌تر بنگريم بايد بگويم شخصيت‌هاي فدايي كمك هايي به پيشبرد و كشش در روايت داستان‌ها مي‌كنند. برخي از شخصيت‌هاي فدايي بايد جنگجوهاي زبده و همه فن حريفي باشند تا خواننده با از ميان رفتن آنها احساس شكست را در اعماق وجود خودش درك كند، احساسي كه نويسنده داستان قصد دارد تا به خوبي به خواننده منتقل كند. نكاتي مثل كوشش وي براي كشتن و تارومار كردن دشمن، تاراندن نيروي بيگانه از خط خودي‌ها از جمله مواردي است كه نويسنده با پررنگ كردنشان مي‌تواند به شخصيت فدايي‌اش اهميت ويژه‌اي ببخشد. 

نگاهي بر قصه كتاب 

رمان «بوي بهشت» نوشته مريم بصيري كه از سوي نشر روزگار منتشر شده، فاقد اين ويژگي‌هاست. اگر رماني درباره دفاع مقدس از زبان همسر شهيد بيان مي‌شود لزومي ندارد كه با فاصله گرفتن از جنگ بخش هاي قابل توجه اثر به بيمارستان، زايمان، تشريح كار و فعاليت دكتران و پرستارها بپردازد. به هيچ وجه منظور اين نيست كه در كاري كه براي ادبيات پايداري خلق مي‌شود نبايد از اين تجربيات استفاه كرد، بلكه محور قرار دادن آنها بيهوده است و حاصلي جز كم اهميت جلوه دادن جنگ و مفهوم مقاومت نزد مخاطبان ندارد. بخش اعظم كتاب 184 صفحه‌اي بوي بهشت به نقل زايمان راضيه شخصيت اصلي رمان مي‌پردازد كه ربطي به جنگ ندارد.
كتاب با اين سطرها آغاز مي‌شود: «جنبيد، چرخيد، لگد انداخت و دوباره آرام شد. كمي بعد دوباره چرخيد، او هم چرخيد. لبش را از دردي شيرين گزيد و به پهلو غلتيد. در تاريك روشنايي اتاق و زير نور مهتاب چشمش به عكس ياسر افتاد. كلاشينكف را گرفته بود بالاي سرش و مي‌خنديد. چفيه تر و تميزش را هم انداخته بود روي شانه‌هايش و همين طور مي‌خنديد. او هم لبخند زد، خنديد و دوباره چيزي توي شكمش چرخيد.»
روايت جنگ هشت ساله دهشتناك و خصمانه از سوي صدام خذلان صفت، اين تجربيات نيست كه در كتاب مي‌خوانيم. جز عكس رو ديوار از ياسر و چند تصوير جزئي ديگر، چيز ديگري از اين شخصيت در كتاب مشاهده نمي‌كنيم. روايت جنگ عراق علیه ایران از زبان يك زن احتمالا محدود به بيمارستان و زايمان نمي‌شود. اين در حالي است كه مي‌توانستيم در همين رمان حرف‌هاي ناگفته بسياري از زبان و منظر يك زن، به عنوان همسر شهيد بخوانيم.
«خانم جان» مادر ياسر است. پيرزن هق هق گريه‌اش را فرو مي‌خورد و به صورت راضيه نگاه مي‌كند. ناصر برادر ياسر است. در حياط با صداي محكمي به هم كوبيده مي‌شود و ناصر با زنبيل نان از كنار باغچه مي‌گذرد: «خانم جان بلند شد و رفت طرف در، سپس نان‌ها را گذاشت توي سفره و كمي بعد ناصر با دست و صورت خيس آمد توي اتاق. چيزي از خيسي صورت زن‌ها نمانده بود، ولي چشم‌ها حكايت از اشك و آه داشت كه ناصر پرسيد: «باز چي شده؟ هر دو غمباد گرفتين؟» و بعد لقمه‌اي نان و پنير گرفت. دوباره به مادرش و راضيه نگاه كرد و لقمه را دهان گذاشت. خانم جان بغضش را فرو داد و يك استكان چايي جلوي ناصر گذاشت و گفت: «صبم كه هر چي صدات كردم پا نشدي نماز بخواني.» ناصر شرمگين استكان خالي چاي را توي نعلبكي لب طلايي لغزاند و بلند شد...
متأسفانه نويسنده سعي دارد كه كم تجربگي خود و مهارت نداشتن در نوشتن را با خلق شعارها و آفريدن فضاهاي كليشه اي، با شتابزدگي به پايان برساند.
بصيري با ارائه تصويرهاي زنانه مي‌نويسد: بوي ماهي مي‌آمد، ماهي‌اي كه آب پز شده بود و آماده خوردن بود. راضيه ملافه را از روي صورتش كنار كشيد و ديد ظرف غذايش را روي ميز گذاشتند. فهميد كنار سوپ و پياله ماست يك تكه ماهي هم انتظارش را مي‌كشد. به ياد ماهي‌هايي بود كه ياسر برايش گرفته بود. بلند شد، نشست و شنيد هم اتاقي جديدش كه پيرزني لاغر بود، گفت: «اين غذا چه بوي بدي مي‌ده!» ناگهان راضيه از بوي ماهي عقش گرفت و تا صبح خوابش نبرد.
راضيه در بيمارستان بستري مي شود. يك پيرزن تمام بخش را با سرو صدايش گذاشته است روي سرش. دكتر به غرغرهاي او توجهي ندارد و مي‌گويد: بزودي گچ دستش خوب مي‌شود. سپس به سر تخت راضيه مي رود. پرستار تند‌تند برگه پرونده بيمار را پر كرد و راضيه فقط فهميد كه چيزي به وقت عملش نمانده و ممكن است حتي فردا ببرندش اتاق عمل. هنوز كابوس‌هاي شبانه‌ رهايش نكرده كه كابوس عمل هم اضافه مي‌شود. او مي نويسد كه: از تصور اين كه دكتر چاقويش را روي شكم او مي‌گذارد وحشت داشت. بچه‌اش درست زير چاقو بود و او از خيال پاره شدن گوشت‌هاي شكمش به خودش مي‌لرزيد. پيرزن رو به راضيه گفت كه ده پسر زاييده است، طبيعي و بدون دردسر؛ اما چه فايده كه همه پسرهايش بي‌وفا از آب درآمده‌اند و عروس‌ها يكي بدتر از ديگري. 

زن وقتي پيرزن را با خانم جان مقايسه مي‌كرد، مي‌ديد واقعاً هم اتاقي‌اش غيرقابل تحمل است. صبر خانم‌جان زبانزد همه همسايه‌ها و فاميل شوهرش بود. پيرزن هر چه بيشتر ناله و نفرين مي‌كرد، راضيه دلش هواي خانم جان و مادرش را مي‌كرد.
 
اينجاست كه بايد گفت ارائه تصوير از جنگ ايران و عراق نقل رابطه عروس و مادر شوهر است يا حداقل آنچه او از شوهرش به خاطر دارد؟ اين دست روايت‌ها را در هر كتاب ديگري مي‌توان يافت. در داستان‌هاي جنگي بهتر است از كش دادن چنين مواردي خودداري كرد. در آخر كتاب همان گونه كه از اول هم مي توان تشخيص داد، سرانجام ياسر به شهادت مي‌رسد اما جاي تعجب دارد كه چرا نويسنده شهادت اين رزمنده جان در كف نهاده را كه تنها روايت واقعي و تكان دهنده از جنگ در اين كتاب است، اول كتاب نياورده است؟ خبر شهادت او همراه با صدايي است كه در گوش راضيه مي‌پيچد: صدا دوباره گفت: «راضيه، منم مادرت» مادر! مادر كي؟ مادر ياسر، مادر ناصر، مادر كي؟ مادر خودش! مگر او مادر داشت؟ دست كشيد روي شكمش. مادرش مرده بود. سرش را چرخاند. كسي دستش را گرفت. صداي گريه مي‌آمد. بچه‌اش بزرگ شده بود اما هنوز گريه مي‌كرد. بچه‌اش دختر بود. چادر سياه سرش كرده بود و گريه مي‌كرد. مرد نشست و دوباره به خانم جان سرسلامتي داد. عزت اشك‌هاي دخترش را پاك كرد و راضيه هق‌هق كنان به طرف پدرش چرخيد: آقاجون اينا به من نمي‌گن چي شده؟ به جون محسن بگين چي شده؟ ياسر شهيد شده، نه، بگين ديگه.
مرد نيم خيز شد و دوباره نشست و گفت: «خدا صبرت بده دخترم.»
 
ديالوگهايي مقتضي دوران 

ديالوگ‌هاي كتاب حتي شبيه ديالوگ‌هاي فيلم فارسي‌هاي قديمي است. نويسنده بايد بتواند ديالوگ‌هايي را مقتضي با شرايط و روزگار خود بنويسد. اگر ديالوگ‌هاي داستان همان ديالوگ‌هاي سريال‌هاي دسته سه دو و چهار باشد خواننده جز كسل شدن چيز ديگري را تجربه نخواهد كرد. نبايد بگذاريم مخاطب وقتي متن كتاب را خواند آخرش به خودش بگويد: «خب، كه چه؟!»
 
سرعت و طرح معما در اثر بايد به گونه اي باشد كه حتي وقتي مخاطب ماجراها و اتفاقاتي را كه براي شخصيت قهرمان فدايي داستان پيش مي آيد، مي خواند و دنبال مي‌كند، در شك و انتظار قرار گيرد. نبايد بگذاريم او بتواند از سطر اول به راحتي روند داستان را تخمين بزند. بايد به گونه‌اي از طرح داستاني بهره برد كه تا لحظه آخر مخاطب از فداشدن شخصيت داستان يقين حاصل نكند، اين در مواردي است كه شهادت قهرمان در اواسط  يا اواخر كتاب بيايد. نگاه زنانه به جنگ ايران مي‌تواند همه اين موارد را در كنار خود داشته باشد. البته به شرط اينكه از جنگ بنويسيم و نه از چيز ديگر.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها