به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، متن اين يادداشت با عنوان «شرح درد اشتياق» چنين است: «هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوي است. مولانا جلالالدين محمد بلخي، مشهور به رومي، فرزند بهاالدين الولد، سلطانالعلماء، در ششم ربيعالاول سال 604 در شهر بلخ متولد شد. هنوز به حد رشد نرسيده بود، كه پدر او به دليل رنجشي كه از سلطان محمد خوارزمشاه پيدا كرده بود، شهر و ديار خود راترك كرد و با خاندان خود به سوي حج و زيارت خانه خدا از بلخ مهاجرت کرد. در نيشابور به زيارت عطار، عارف مشهور قرن هفتم، شتافت و كتاب اسرارنامه خود را به او هديه داد.
مولانا در سال 642 هجري به شمس تبريزي برخورد. شمس و افادات معنوي او در مولانا سخت اثر كرد. مولانا قبل از ملاقات با شمس، مردي زاهد و متعبد بود و به ارشاد مردم و توضيح اصول و فروع دين مشغول بود؛ ولي پس از آشنايي با اين مرد كامل، مجالس وعظ و سخنراني را ترك گفت و در زمره صوفيان صافي و اخوان صفا درآمد و به شعر و شاعري پرداخت و اين همه آثار بديع از خود به يادگار گذاشت.
شمس بيش از سه سال در قونيه نماند و به عللي كه به تفضيل در شرح احوال مولانا بايد ديد، شبي در سال 645 ترك قونيه گفت و ناپديد شد. مولانا در فراغ او روزگاري بس ناروا گذراند و چون از وي نااميد شد، دل به حسامالدين چلپي سپرد و به درخواست او به سرودن اشعار «مثنوي معنوي» مشغول شد، تا اينكه سرانجام در اوايل سال 672 هجري به ديدار يار شتافت.
مولانا در زمانهاي ميزيست كه دوران اوج ترقي و درخشش تصوف در ايران بود. در طي سه قرن پيش از روزگار زندگي او، درباره اقسام علوم ادبي، فلسفي، ديني و غيره بههمت دانشمندان و شاعران و نويسندگان نامآور ايراني مطالعات عميق صورت گرفته و آثار گرانبهايي پديد آمده بود. مولوي را نميتوان نماينده دانشي ويژه به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين، در اين كار به راه صواب نرفتهايم؛ زيرا با اينكه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي بيبديل در نوسازي و تكميل اغلب آنها گامهاي اساسي برداشته اما بهتنهايي هيچيك از اينها نيست؛ زيرا روح متعالي، ذوق سرشار، و بينش ژرف او موجب شده تا در حيطه شعر نيز در قالبهاي معمول نگنجد. شهرت بيمانند مولوي در تاريخ مشاهير علم و ادب جهان بدان سبب است كه وي گذشته از وقوف كامل به علوم و فنون گوناگون، عارفي است دلآگاه، شاعري است دردشناس، پرشور و بيپروا و متفکري است پويا كه آدمي را از طريق ناچيز شمردن تمام پديدههاي عيني و ذهني اين جهان، همچون: علوم ظاهري، لذايذ زودگذر جسماني، مقامات و تعلقات دنيوي، تعصبات نژادي، ديني و ملي، به جستوجوي كمال فراميخواند. آنچه مولانا ميجويد، تجلي خلقوخوي انساني در وجود آدميان است كه با تزكيه درون، معرفت حق، خدمت به خلق، عشق و محبت و ايثار، شوق به زندگي، و ترك صفات ناستوده حاصل ميآيد.
هنر بزرگ او بحث و بررسيهاي دلنشين و جاودانهاي است كه به دنبال داستانها پيش ميآورد و انديشههاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان تمثيلي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده، مقاصد عالي خود را بيان دارد. باشد که فرزند خلف او باشيم و داستانهايش را فقط قصه نپنداريم و با بهرهگيري از رهنمودهاي عالي انساني او مسير کمال را هموار سازيم.»
شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰ - ۱۶:۵۱
نظر شما