كزازي گفت: امروز ميخواهم زمينهاي را بكاوم كه ميانگارم، نوآيين و بي پيشينه است. شايد بتوان گفت كه يكي از رازهاي درويشي را ميخواهم بگشايم. سخن از پيوند بوسعيد با عطار است. بوسعيد مهنه، خورشيد خاوران، پيري بود شوريده جان، گرم رو، بزم نشين، به دور از هرگونه دژمي و ناخرمي.
وی افزود: اگر «اسرارالتوحيد»، كتابي را كه نواده او، محمد منور، درباره بوسعيد نوشته است، بخوانيد، آشكارا ميبينيد كه اين پير بزرگ تا چه پايه فراخنگر و آزادانديش بوده است. كتاب او يكي از شاهكارهاي نثر پارسي است و خُمخانه مستيهاست.
اين پژوهشگر اضافه کرد: من برآنم كه پير عطار، بوسعيد بوده است. بي گمان سخني است شگرف و شگفت و خرد آشوب. زيرا كه عطار و بوسعيد با يكديگر همزمان نبودهاند. صد سالي درميانه درگذشت بوسعيد و زادن عطار، جدايي زماني هست. بوسعيد در 440 درگذشته است و عطار، به گمان، در 540 زاده شده است. سدهاي ميان اين دو بزرگ جدايي هست. پس چگونه ميتوان بر آن بود كه پير رازآموز عطار، بوسعيد است؟ اين همان رازي است كه مي خواهم بگشايم.
کزازی اظهار کرد: در آيينهاي درويشي و دبستانهاي راز، در آنچه من آن را «نهانگرايي» مينامم، پيري، كاركردي ناگزير و بنيادين دارد. رهرو بي راهنماي پير، راه به جايي نميتواند بُرد. اين سخن، بارها در سرودههاي سخنوران درويش كيش، گفته شده است. نمونه را حافظ در بيتي گفته است: «به كوي عشق منه بي دليل راه قدم/ كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد». يا باز گفته است: «طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن/ ظلمات است بترس از خطر گمراهي».
وی افزود: عطار، بوسعيد را بسيار گرامي ميدارد. حتی بيش از ديگر پيران درويش. هم در غزلها و چامههاي خود و هم در «تذكره الاولياء» خويش. نمونه را در فرجام غزلي گفته است: «عطار در بقاي حق و در فناي خود/ چون بوسعيد مهنه نيابي مهينهاي». عطار آشكارا ميگويد كه برترين و بزرگترين پير و دستگير، بوسعيد مهنه است. مهنه شهري بوده است در خراسان و ناحيه طابران. يا در غزلي ديگر همچنان خود را جرعه خوار جام بوسعيد دانسته است: «تا دادهاند بويي عطار را از اين مي/ عمرش درازتر شد عيش اش لذيذ آمد؛ شد مست مغز جانم از بوي باده زيرا/ جام محبت تو با بوسعيد آمد».
نویسنده مجموعه 9 جلدی «نامه باستان» که دربرگیرنده داستانهای شاهنامه است در ادامه سخنانش افزود: عطار در چامهاي همه سوز و شور، آشكاراتر و استوارتر از پيوند خويش با عطار سخن گفته است. چامهاي بلند كه به گونهاي در آن سرگذشت مينوي و دروني نهانگرايانه خود را بازگفته است. در پايان چامه هم پيشگويانههايي از آنچه در روزگاران سپسين روي خواهد داد، ياد كرده است. اما تنها آن بخش از چامه را ميخوانم كه در اين گفتار به كار ما ميآيد.
در اين بيتها، عطار بوسعيد را پير و آموزگار مينوي خويش ميداند: «چون پري گوشهاي گرفتهام از آنك/ مردم از ديدگان همي يابم؛ تا گل دل ز خاوران بشكفت/ همه دل بوستان همي يابم؛ طرفه خاري كه عشق خود گل اوست/ در ره خاوران همي يابم؛ از دم بوسعيد ميدانم/ دولتي كاين زمان همي يابم».
وی افزود: اين بخت يابي و دولت چيست؟ توانگري است؟ بلندپايگي است؟ نه؛ دولت درويشي و عشق و نيستي است. عطار، از دم بوسعيد است كه به چنين دولتي رسيده است. عطار باز ميگويد: «از مددهاي او به هر نفسي/ دولت ناگهان همي يابم». دولت ناگهان كه عطار آن را از دم و نفس بوسعيد مييابد، آميغي (تركيبي) نغز و رازگشاي است. اما چرا ناگهان؟ چون دولت ناگهان، دولت عشق است و بازبسته به رهرو نيست. دستآورد رنج و تلاش و خواست اوست. آمدني است، نه آموختني. كسي به ناگاه درمي يابد، كه شيفته و دل از او ربوده شده باشد.
کزازی در پایان سخنان راز وام ستاندن عطار از بوسعید را بازگو کرد و گفت: اين همه گفته شد كه اين راز گشوده شود كه چرا عطار، كه يك سده پس از بوسعيد چشم به ديدار جهان گشوده است، در ساليان پختگي و پرمايگي از بوسعيد بهره گرفته است؛ و چرا او كه نزديك به یک سده پس از بوسعيد ميزيسته، خود را پيرو و سرسپرده آن پير هژير و فرخنده وير و خورشيد خاوران، مينامد و ميخواند.
نظر شما