خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- پژوهشگر و نویسنده حوزه ادبیات و تاریخ ـ در پاسخ به این سوال که چرا کتاب کم خوانده میشود و مقدار سرانه مطالعه بسیار پایین است؟ مي گويد: درباره این مساله تا به حال فراوان گفتهاند و نوشتهاند و به قصد علاج این نارسایی و عارضه کارهایی هم انجام گرفته است، اما وضع موجود همانطور که شما اشاره کردید نگرانکننده و تأسفبار است. وقتی شمار تحصیلکردگان دورههای عالی را در ایران با شمارگان نسخههای چاپ شده از کتابهای انتشار یافته مقایسه کنید، متوجه میشوید کتابخوانی و مطالعه حال و روز خوشی ندارد.
دانستن علت این امر ـ یا علل آن ـ نیازمند پژوهش درست، واقعبینانه و فراگیر است، اما علیالعجاله میخواهم در پاسخ به سوال شما یادآور شوم که این سوال حقیقتاً چقدر مساله/ موضوع/ مطالبه مبتلابه ماست. مقصود از ما عمدتاً درسخواندگان و مدرکداران و متصدیان امور اداری، اجرایی، سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی اند که توقع داریم با کتاب و کتابخوانی میانهای داشته باشند. مادامی که سوال و مطالبه در هر موضوعی به مساله و موضوع تبدیل نشود، بحث از فراگیر شدنِ اقبالِ جمعی به آن از سنخ سالبه به انتفاع موضوع است. برای اینکه شما دریابید فرق میان سوال و مساله را به این گزاره و نکته توجه کنید که چه چیزهایی در جامعه ما ـ در همه طیفها و طبقات و قشرها ـ به موضوع و مطالبه و مساله تبدیل شده و چرا. از زمرۀ این مسالهها و مطالبات، داشتن یا احزار کردن «مدرک» تحصیلی دانشگاهی است. مجهولِ مطلوبِ همگانی جامعه امروز ما دستیابی به گواهی/ مدرک دانشگاهی است، چون داشتن آن راهگشای رسیدن به مقاصد متعدد است و نداشتنش مانعِ گرفتاریزا. این است که میبینید از عامی تا عالم، از روستایی تا شهری و...، غالباً گمشده و نداشتهای دارند به نام مدرک تحصیلی ـ از نوع عالی. اما فیالواقع مساله اصلی همین جماعت علیالاغلب داشتن دانش و معرفت نیست، و الا همان نوع جواز و اجازهای که در نظام سُنتی حوزهای استاد به شاگرد دریافته و مجتهد خود میداد، کفایت میکرد از داشتن مدرک و احراز عنوانهای شامخ امروزی. میخواهم عرض کنم داشتن گواهینامه دانشگاهی برای همه ما حکم نان شب پیدا کرده، اما مساله ما داشتن اطلاعات و مهمتر از آن فضلیت و فرزانگی نیست. به تعبیر روشنتر از ما نمیپرسند که چه میدانید، چه یافتهاید، چه درک و دریافت خود خوانده و دانستهای دارید، پرسش این است که چه به کف دارید که رو کنید، ـ یعنی مدرکتان چیست؟!
با این مقدمه به نظر من پرسش شما در ابتدای این گفتوگو باید اینگونه اصلاح شود یا تغییر کند که چرا باید کتاب خواند؟ زیرا در وضع و حال موجود شگفتآور نیست که شمارگان نشر کتاب در قیاس با جامعه هفتاد و اند میلیونی و اکثراً باسواد امروز بسیار اندک باشد و سرانه زمان/ وقت مطالعه در روز با مبنای دقیقه گمانهزنی بشود. قدری میخواهم در همین نکته درنگ شما را برانگیزم. کتاب مهمترین، دیرپایترین، آسانترین و دستیابترین و همگانیترین وسیله ـ و مطالعه یعنی خواندن کتاب - راحتترین و رایجترین طریق برای کسب معلومات و ارتقای دانش و بینش است. مقصود من از دانش در اینجا مطلق آگاهی و دانایی است. خواندن کتاب تبعاً و طبیعتاً موجب دانستن، فهمیدن، آگاهی یافتنِ کتابخوان میشود. داناییِ حاصل از مطالعه و فراگیری معرفت ـ که لازمه آن کتابخوانی است، اما به صرف کتاب خواندن محدود و مقید نمیماند ـ به مرور موجب دو نتیجه همپیوند از برای فراگیرنده دانایی میشود. نخست به گستره نگاه و بینش کتابخوان میافزاید و اندک اندک نگاه او را از عالم خود و هستی پیرامونیاش دگرگون میسازد. به همین جهت خواندگان و یافتگان/ دانایان در مسیر مطالعه به خلاف نادانان و ناخوانان به سوالها و مسالههای فراوانی میرسند که دریافت پاسخ آنها را به مطالعه و پرسش بیشتر برمیانگیزد، بلکه ناگزیر میسازد. به این معنی خواندن و دانستن و فهمیدن، دامنه و شمار سوالات و مجهولات شخص خوانا و دانشور را گسترش میدهد. از این حیث است که گفتهاند علم حد یقف ندارد و دانشوران حقیقی کسانیاند که بیشترین سوال و مساله را از عالم خود و پیرامونی خود دارند، منتهای علم به این سبب حیرت و خشوع است، اما وجه دیگرِ دانایی، دردمندی و مواجهه داناست با جهل و غفلت و ناراستی. شاید به همین دلیل باشد که حضرت امیرالمومنین (سلامالله علیه) میفرمایند: «زکات عقل تحمل کردن جاهلان است.» زیرا به واقع، دانشوری/ دردمندی، نیازمند تحمل و بردباری است. اما به یادم آمد جمله عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء ـ احتمالاً ـ که گفته است، هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل اندوه طویل است. نمیخواهم بگویم الزاماً میان عقل و مطالعه و کتاب همپیوندی محض و مطلق وجود دارد ـ زیرا عقلمندی فوق علمآموزی به معنای متعارف کلمه است ـ اما حسب قاعده غالب میان عقل، کتاب، خواندن و مطالعه کردن، فضلیت و دردمندی و دانایی، رابطهای وثیق و معنادار وجود دارد. بنابر آنچه عرض کردم در این جهان وجود سراسر سوال و نکته، آسودگان و خاطرخوشان غالباً کسانی اند که نمیدانند ـ نمیخوانند و نمیاندیشند و به داشتهها و پنداشتهها و شنیدهها خود دلمشغول و سرگرماند.
حالا میرسیم به بخش دوم عرایضم: اگر مطالعه علیالنهایه موجب دانایی و فضلیت و دردمندی میشود ـ و به همین سبب به خوانده و یافته فاضل میگویند، یعنی کسی که بر دیگران افزودههايی دارد ـ این دانایی و دردمندی و فضیلت به سبب شرف علم و رجحان دانایی بر نادانی میباید موجب برتری، اعتلای دانا بر دیگران باشد و بشود. به تعبیر دیگر نفسالامر دانایی و علم عالم سبب فضیلت و برتری او بر دیگران باید باشد. خداوند در قرآن میفرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و لایعلمون (زمر/ 9)» آیا آنان که میدانند با آنان که نمیدانند برابرند؟ پیداست مقصود از سوال، تصریح و تأکید بر این معناست که دانایان برترند.
اینک، میتوان از منظري دیگر سوال شما را نگریست و پاسخ داد: در جامعه ما، در روابط ما، در میان نهادهای اجتماعی فرهنگی اداری و سیاسی و اجرایی ما، فیالواقع چقدر دانایی، فضیلت، دردمندی، پرسشگری و خواهندگی قدر و قیمت دارد و محل اعتنا و احتمال است؟ این سوالی است که در همه مراتب اجرایی اداری و سیاستگذاریهای خرد و کلان مسژوولیتی از خود و دیگران میتوان پرسید و وجدان را گواه صحت پاسخ آن گرفت ...
بگذار و بگذریم ناگزیر؛ بسا سخن که در گفت من ناگفت ماند. ما در جایی از کتابخوانی و ضرورت گسترش آن سخن میگوییم که در سنت علمی و تاریخش، عالمانش را جهانهای بنشسته در گوشه خوانده و نامیدهاند. از این پس نپرسید چرا کتاب خوانده نمیشود و چرا حد مطالعه در جامعه ما پایین است، مساله این است چرا باید خواند، چرا باید دانست و دانایی و دردمندی و فضیلت را قدر و قیمت چند است؟
شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۶:۰۴
نظر شما