به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ زندگی داستایوسکی پر از ماجراهایی است که می توان بر مبنای آن ها چندین کتاب نوشت ؛ زندگی در یک خانواده پرجمعیت با 7 فرزند، از دست دادن مادر در حالی که 15 ساله بود و کشته شدن پدر در 17 سالگی، مبارزه علیه تزار و صادر شدن حکم اعدام برایش که بعدها به چندین سال زندان و کار اجباری و تبعید در سیبری تبدیل شد، ابتلا به بیماری صرع، مرگ همسر اولش ، و مرگ دو فرزند از همسر دومش و سر آخر هم مرگ برادر بزرگش که به او خیلی وابسته بود و سرپرستی همسر و فرزندان او ... به نظر می رسد برای تحمل یک آدم زیادی زیاد باشد ؛ ولی او تاب آورد چون به این نتیجه رسیده بود که رنج روح را پالایش می کند.
داستایوسکی در ۱۸۴۳ با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغالتحصیل و در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ مشغول کار شد. او اولین کار ادبی اش را با ترجمه «اوژنی گرانده» اثر بالزاک تجربه کرد و تصمیم گرفت به این کار ادامه بدهد. به همین دلیل ارتش را رها کرد و به نوشتن روی آورد و با نخستین اثرش که رمان کوتاهی به نام «مردم فقیر» بود، شهرتی کسب کرد. داستایوسکی عاشق مطالعه كتاب های روان شناسی و فلسفه بود و این دو همان عناصر مهم داستان هایش است.
او به نوشتن داستان کوتاه ادامه داد و داشت خوب جلو می رفت که در سال ۱۸۴۹ و در حالی که 28 سال داشت، به جرم مبارزه برای براندازی تزار دستگیر شد. هر چند تقاضای حکم دادگاه نظامی مبنی بر اعدام او به 4 سال زندان و کار اجباری در سیبری کاهش یافت، اما برای همیشه خلع درجه شد و درجه افسری اش را از دست داد. ادامه مجازات او خدمت در گردان هفتم پیاده نظام سیبری بود. سرانجام پس از 10 سال داستایوسکی توانست از بار این پرونده خلاص شود و با استعفای از ارتش در سال 1859 به مسکو بازگشت و نوشتن را ادامه داد. اما یک یادگار از این دردسرها را تا آخر عمر با خودش داشت و آن ابتلا به بیماری صرع بود که هرگاه روی می داد او را برای لحظاتی از زندگی جدا می کرد و به قول خودش به جهانی می برد که نمی دانست در آنجا چه می گذرد. و البته یک چیز دیگر هم حاصل این سال ها بود : او در زندان به مطالعه تورات و انجیل پرداخت و این تاثیر زیادی برروحیه او گذاشت.
با بازگشت به زندگی عادی او با زنی که دوست داشت ازدواج کرد و پس از ازدواج به روزنامه نگاری روی آورد و نوشتن داستان های کوتاهش را ادامه داد و به اروپا سفر کرد. پس از مرگ همسر و برادرش در سال 1964 این دوره کوتاه آرامش دوباره به پایان رسید و او که در این فاصله اثر مهمی چون «خاطرات خانه مردگان» را نوشته بود؛ دوباره همه چیز را از دست رفته دید. «جنایت و مکافات» حاصل این دوره فشار تنهایی پر درد است.
زبان داستایوسکی سیلان زنده زبان روزمره است و برخلاف تصور خیلی ها نه تنها به زبان رسمی کلاسیک نمی نویسد بلکه با توجه به شناختی که از مردم جامعه دارد، به راحتی زبان شخصیت ها را با توجه به کاراکتر و موقعیت اجتماعی شان هماهنگ می کند. به همین دلیل آثار داستایوسکی اگر از ترجمه خوبی برخوردار باشند، می تواند بازتاب شرایط اجتماعی در هر مقطع تاریخی باشد.
با این حال آنهایی که داستايوفسكي را نويسنده اي توانا می دانند همه حرف را نزده اند چون او یک روانشناس، فيلسوف و یک انديشمند بزرگ اجتماعی هم است. شخصيت هاي درب و داغان و رنج کشیده او و کاراکترهای بی خیال و رهایی که او خلق کرده نشان دهنده این شناخت و تفکر اجتماعی اوست. او می تواند تعارض ها و كشمكش هاي دروني شخصيت ها را از درون وجود آنها بررسی کند و تاثیر آن را بر رفتارهای اجتماعی شان نشان دهد. برای همین هم فرويد برادران كارامازوف را عالي ترين رماني مي داند كه نوشته شده است. اما فروید در مقاله ای به نام «داستايوفسكي و پدركشي» می گوید داستايوفسكي داراي چهار بعد شخصيتي است: هنرمندی خلاق، فردی روان رنجور، موعظه گر و ويرانگر ...
اما او به شانس هم اعتقاد دارد و همین شانس گاه به سراغ او هم آمده و آشنایی او با همسر دومش نه این که مسیر او را تغییر دهد، بلکه آن را هموار می کند. آنا گريگوريونا داستايفسكي همسر دوم داستايوفسكي به عنوان تندنویس وارد زندگی او شد و گرفتن تند نویس برای نویسنده ای که همیشه در فقر زندگی کرده کمی عجیب به نظر می رسد اما او قراردادي با ناشرش امضا كرده بوده تا یک اثر 160 صفحه اي را به موقع تحويل بدهد؛ در غیر این صورت امتياز تمام آثارش به آن ناشر تعلق می گرفت. او که همه وقتش را از دست داده بود وقتی به 20 روز آخر می رسد، آنا را استخدام می کند و «قمار باز» را می نویسد. بعد هم این زن جوان که 16 سال از او کوچکتر بود، به او دل می بندد و با هم ازدواج ميكنند. برای همین داستایوسکی سال ها بعد کتاب برادران كارامازوف را به آنا تقديم كرده چون معتقد است او زندگی اش را هموار کرد.
داستایوسکی در جشن سه روزه بزرگداشت پوشکین، یک سخنرانی پرشور و مبتنی بر شناخت عمیقش از این نویسنده بزرگ، انجام داد که او را به اوج شهرت و افتخار رساند. او در فوریه سال ۱۸۸۱ مثل مادرش بر اثر خونریزی ریه درگذشت.
قمارباز
این رمان که از مشهورترین آثار داستایوسکی است، در سال 1867 نوشته شده و با وجود این که از نظر تاریخی به دوره شکل گیری سرمایه داری در روسیه می پردازد، اما قصه کاملا ملموس و امروزی است. قمارباز داستان تعدادی آدم است که منتظرند خبر مرگ مادربزرگ از سن پترزبورگ برسد؛ یک ژنرال بازنشسته که تنها با دریافت ارثیه مادربزرگ می تواند با نامزد فرانسوی اش ازدواج کند، یک فرانسوی حیله گر که به او پول داده و می خواهد قرضش را پس بگیرد و چند نفر دیگر به علاوه معلم سرخانه ای که داستان را روایت می کند. اما به جای خبر مرگ مادربزرگ خود او از راه می رسد و نشان می دهد که نه تنها خیال مردن ندارد، بلکه آنها حالا حالاها نباید به این امید دل خوش کنند. خود راوی قصه هم وقتی دارد ماجرا را تعریف می کند که همه فکر و ذکرش قمار است و خودش را خوش شانس می داند. در قالب این قصه داستایوسکی همه دغدغه های انسان را هم مطرح می کند از عشق و ثروت گرفته تا شهرت و کلک… در این زندگی هم مثل قمار همه چیز مبتنی بر شانس است و از آنجا که این آدم ها تصمیمی برای زندگی شان نمی گیرند باید بنشینند و منتظر تقدیر باشند.
با این حال در این بازی غیرقابل پیش بینی یکی اتفاقی پول دار می شود، کسی که قرار است بر اثر بیماری بمیرد صحیح و سالم به زندگی بر می گردد و او که خود را خوش شانس می داند، همه چیزش را برباد می دهد.
برادران کارامازوف
اين كتاب که در سال 1881 منتشر شد از نظر خود داستایوسکی متشكل از دو رمان است: رمان اول سرگذشت آلكسي فئودورويچ كارامازوف قهرمان رمان است و رمان اصلي رمان دوم است. این رمان در بين همه رمان هاي داستايوفسكي از ساختی آگاهانه و هدفمند تر برخوردار است كه در فصل هاي پاياني خواننده را در جاي خود ميخ كوب ميكند. با این حال نویسنده هيچ جا به پيش داوري درباره رفتار شخصیت هایش نمی پردازد و به خواننده اجازه ميدهد تا نظر خودش را داشته باشد.
شخصيت هاي اصلي اين رمان سه برادر از دو مادر هستند و پدرشان فئودور پاولوويچ كارامازوف زمینداری پولدار و البته مردی بي قيد است. او به بچه هایش اهمیتی نمی دهد و در حقیقت دیگران هستند که بچه های او را بزرگ ميکنند.
ابله
در این رمان که در سال 1869 نوشته شده شخصیت اصلی رمان یک «کودک- قهرمان» است. این شخص سی چهل ساله که در ظاهر کاملا بالغ است، تنها در ارتباط با کودکان احساس راحتی می کند. نویسنده در این رمان اگر چه «هوش» را لازم میداند، اما به نظر او قلب تعیین کننده است وباید راه زندگی را به انسان نشان بدهد. اما او می گوید اندیشیدن هم نیاز به دل دارد. و او چون دل دارد و با قلبش فکر می کند می داند که ابله است و می گذارد تا دیگران فریبش بدهند. او در این رمان نشان می دهد کسی که از برزخ رنج گذشته باشد- مثل خودش- روحی بزرگ دارد که به دقایقی واقف است که دیگران توانایی اش را ندارند. او چیزی برای پنهان کردن ندارد چون همه چیز درچشمش روشن و بدیهی است و به همین دلیل نیازی به پنهان کردن خودش پشت دروغ ها و واژه های روزانه ندارد.
قهرمان این کتاب شاهزاده میشکین بر اثر احساسی بودن بیش از حدش، همه ثروتش را به باد می دهد و اسیر عشق دختری هم می شود که با از راه رسیدن یک دختر دیگر به فراموشی سپرده می شود... انگار او با هر انتخاب باید یک قدم به بدبختی و تیره روزی نزدیک تر شود.
جنایت و مکافات
جنایت و مکافات یک رمان هنرمندانه است که پس از بازگشت داستایوفسکی از سیبری و تجربیات بسيارتلخ ، نوشته شد. در این داستان او به زشتی ها و پلیدی های شهر بزرگ می پردازد. در این رمان شخصیت ها همه از شکست خوردگان هستند که در بعضی از آنها بدی و در بعضی هایشان خوبی و پاکی غلبه دارد. او این داستان را ظرف چند ماه از سال ۱۸۶۶ نوشت و باوجود زمینه پلیسی؛ یک کار روانشناسانه عمیق است. «راسکولنیکف» شخصیت اصلی قصه بسیار فقیرانه زندگی میکند، اما آدم ناتوانی نیست و می تواند حتی کار خوبی هم برای خودش پیدا کند. و نویسنده دوگانگی شخصیت انسانی را در این داستان نشان می دهد و می گوید هر کسی اختیار دارد که خوبی یا بدی را در وجودش انتخاب کند. اما کسی که بدی را اختیار کند باید مجازات آن را هم بکشد. و از راه همین رنج است که می توان به عمق تفکر و احساس رسید.
شب های روشن
«شب های روشن» یکی از اولین تجربه های داستایوسکی اخیرا با ترجمه سروش حبيبي منتشر شد. این که چنین مترجم توانایی دست به ترجمه این رمان کوتاه زده نشان دهنده ارزش این اثر است. «شبهاي روشن» اثر داستايوفسكي 26ساله و یکی از چند تجربه اول او در نوشتن است. او چند سالی پس از نوشتن این رمان کوتاه روانه زندان می شود و پس از برگشتن از تبعید است که شاهكارهايش یعنی «قمارباز»، «جنزدگان»، «ابله» و «برادران كارامازوف» را مينويسد.
اسم کتاب اشاره به روشنایی شب در تابستان نواحي شمالي زمین است که به علت زيادي عرض جغرافيايي صورت می گیرد و موجب می شود تا در برخی از مواقع شب تا صبح مثل آغاز غروب روشن بماند. با این حال «شبهاي روشن» داستایوسکی قصه دو تا آدم تنهاست که با روبه رو شدن با هم در چنین شبی ، که آسمان روشن است، روحشان هم روشن می شود.
یک جوان احساساتی، خجالتی، تنها و شیفته ناگهان در خیابان با دختری روبه رو می شود که به نظرش گمشده رویایی اش است. داستان با روایت چهار شب از زندگی شخصیت اصلی، ضمن این که توانایی نویسنده را در خلق یک داستان کوتاه نشان می دهد، همدلی عمیق خواننده را هم برمی انگیزاند و خواننده حتی سكوتهاي متن را هم ميشنود و حس ميكند.
راوی و دختر كاراكترهاي اصلي قصه هستند و دو شخصيت ديگر كه هرگز مستقيماً دربارهشان صحبت نميشود یعنی مادربزرگ دختر و نامزدش که در پایان قصه از راه می رسد، دو شخصیت ناپیدای ماجرا هستند.
جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۹:۴۱
نظر شما