نشر طلايي، با مجموعهاي از قصههاي قرآني، با عنوان «راه و چاه» نوشتهي شهرام شفيعي در بيست و چهارمين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران حاضر ميشود.
ديگر كتاب تازهي طلايي در اين نمايشگاه، فرهنگنامهي دايناسورها است كه ناشر معتقد است شناختنامهاي جامع دربارهي دايناسورهاي جهان و ايران است و پديدآورندگانش كوشيدهاند تازهترين اطلاعات منتشر شده در جهان را با تصاويري كه براي نخستين بار به چاپ ميرسد، در اختيار خوانندهي ايراني آن بگذارند. (اطلاعات بيشتر دربارهي اين كتاب)
اما قصههاي قرآني راه و چاه، چنانكه از نامش پيداست، شامل مجموعهاي از قصههاي قرآن است و بر خلاف ديگر كتابهايي كه از نشر طلايي ميشناسيم، يك فرهنگنامه به معناي متعارف آن نيست؛ گرچه بهنظر ميرسد با كتابهاي قصهاي هم كه در روزگار ما براي نوجوانان نوشته شده است، تفاوت دارد و مهمترين تفاوت آن، در نثر ويژهي كتاب است.
و خداوند، به او عقلی بزرگتر از آسمان داد. و دانش او، از آب دریاها بیشتر بود. و چون به سن بیست رسید، دندانهایش از سپیدی، مانند شیرِ تازه بود. و دهانش بیشتر در سکوت بود. مانند شیشهي عطری که در بسته باشد. و عقلش از ده هزار مرد سپید موی، بیشتر بود. و هر چه با زبانش میگفت، مانند عسل، درمانگر دردی بود.
چنین بود. تا روزی که هزاران طبل را به صدا درآوردند. و شیپورهای دراز، رو به زمین و آسمان نواخته شد. و سلیمان به جانشینی پدر نشست. در روزی که نه سرد بود و نه گرم. و جهان مانند نقرهي شُسته، میدرخشید.
پس سلیمان، با دو لبش، بر آن سرزمین بزرگ فرمان راند. و خدا زبان همهي موجودات را به سلیمان آموخته بود. از مرغ هوا تا ماهی دریا... از دستهي حشرات تا گیاه رونده بر دیوار... پس اینها همه، در اطاعت سلیمان بودند. و جنّ و آدمی پیش او، دست بر سینه بودند. چنین بود. و سلیمان، هر صبح و شب میگفت: سپاس خداوندی را که ما را به بندگان دیگر، برتری داد. [از قصهي سليمان]
در واقع ميتوان گفت كتاب، نتيجهي هنرآزمايي شهرام شفيعي با نثر فارسي قديم بر محور قصههاي قرآن است. او در قلم امروزين خود، گويي جوهر نثر قديم فارسي را ريخته است و چيزي كه بيرون آمده است تقريباً هيچكدام نيست.
شايد همين مواجهه است كه استاد بهاءالدين خرمشاهي را بر سر ذوق آورده است تا ضمن آنكه كتاب را عميقاً و به گفتهي خودش با دقتي ويراستارانه خوانده است، در يادداشتي كه بر كتاب مينويسد، نثر آن را زيبا و ظريف و آكنده از تشبيهات و تمثيلات بكر و بديع بخواند و حتي بگويد اثري به اين متانت، و خوشخواني در حوزهي قصههاي قرآن يا داستان پيامبران، در ادب امروز ما كمياب است.
مردان با ابروهای درهم کشیدہ به یکدیگر نگریستند. و طعم خاک بر زبانهایشان بود.
گفت: با قدمهای بلند به خانه روید. خاک را از دهان بشویید. و از بتها بخواهید ابراهیم را بر سنگ و خار بمالند. آیا بتهای شما صدایتان را خواهند شنید؟... و اگر فریاد برآورید، حرفتان در گوشهایشان خواهد رفت؟
گفتند: بهراستی که بتها کلمات ما را نخواهند شنید.
گفت: هنگامیکه کیسهي آردتان پارہ شود، بتها برای دوختنش سوزنی به شما خواهند داد؟
گفتند: هرگز... امّا پدران ما پرستندهي بتها بودند و پدران پدران ما نیز.
گفت: پروردگار یکتا، پدران شما را آفرید. آنگاہ جان از بدنشان بیرون برد. مانند شمشیری که از غلاف بیرون کشند... پس خداوند بار دیگر به آنها زندگی خواهد داد. و پرهیزکاران در آن روز خندانند. [از قصهي ابراهيم]
البته آقاي دكتر محيالدين بهرام محمديان هم در اين ديدگاه با آقاي خرمشاهي همراه است. او نيز در يادداشت كوتاهش، با ستايش از ذوق و سليقهي نويسنده در بازآفريني فضاي داستانها و بهكارگيري عناصر زباني امروز، ابراز عقيده ميكند كه شفيعي با چيرگي، مهارت و رعايت امانت بسيار، خواندن كتاب را شيرين و روان كرده است.
موسی چنین کرد. و بر پاهایش نمد پیچیده بود تا رد آنها بر زمین نماند. آنگاه به برکهای رسید که هزاران گوسفند از هر طرفش آب میخوردند. و چوپانان برّههای افتاده در آب را بیرون میآوردند. و آن جا، دو زن را دید که گله را دور از برکه نگه داشته بودند. گفت: شما چه میکنید؟... من زبان گوسفندان شما را دیدم و دانستم که تشنهاند.
گفتند: ما نزدیک برکه نمیرویم. تا زمانی که چوپانان از آن دور شوند... زیرا نمیخواهیم شانههایشان با شانههایمان برخورد کند. چرا که ما دختران مردی پیر و آبرومندیم.
موسی گفت که آن دو دختر در سایهي درخت بمانند. و گوسفندان را از آب برکه سیر کرد. [از قصهي موسي]
اما اين همهي آنچيزي نيست كه با ورق زدن كتاب به چشم ميآيد. تصاوير رنگي متعدد و متنوع، كه از قلمموي 17 تصويرگر ايراني تراويده است، از ديگر مشخصات كتاب است.
آقاي طلايي و دوستانش بهشدت مشغول آماده كردن اثر، براي چاپ پنج رنگ هستند و من خوشحالم كه توانستهام اين اثر را پيش از چاپ ببينم، ورق بزنم و يادداشت بردارم.
نظر شما