دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۵:۴۵
زندگاني علمي و عملي آيت‌الله علاقه‌بند

چاپ نخست کتاب «آيت‌الله سيد محمدعلي علاقه‌بند» نوشته معصومه ميرابوطالبي از سوي مرکز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما منتشر و روانه بازار نشر شد./

به گزارش خبرگزاري کتاب ايران(ايبنا)،  مجموعه‌اي كه به عنوان «حيات نيكان» منتشر مي‌شود؛ شامل زندگي فردي و مرور اجمالي به حيات پربار فرزانگان شيعه اين پهن‌دشت اسلامي است. در اين مختصر تلاش شده با ترسيم چهره علمي و معنوي اين بزرگان، الگوهاي درستي از رفتار، كردار و سلوك علمي و عملي انسان‌هاي موفق و متعالي در اختيار جوانان و علاقه‌مندان قرار گيرد و در عين‌حال نسل كنوني هرچند به اختصار با خدمات عالمان بزرگ شيعه آشنا شود.

در بخشي از کتاب حاضر درباره «گرسنگي مردم (در جنگ جهاني دوم)» مي‌خوانيم: «محمدعلي، آهسته از جا بلند شد و دست راست را سايه‌بان چشم‌ها كرد. مي‌توانست در ته جاده، آنجا كه ميان سراب و واقعيت بود، دو سوار را تشخيص دهد. كوزه آب را از كنار پايش برداشت و چند جرعه از آن نوشيد. يك ساعتي مي‌شد كه منتظر حاج ميرزا سيدعلي بود. پدر فرستاده بودش پيشواز، اما او مي‌دانست كه حاج ميرزا سيدعلي احتياجي به پيشواز ندارد. آن يكي سوار هم حتما پسرش آقا سيد محمدباقر است. محمدعلي كوزه را روي زمين گذاشت و به سمت آنها دويد.
سيد محمدباقر برايش دست تكان داد و گفت: جلوتر نيا! داغه، نيا! محمدعلي ايستاد و بلند گفت: سلام حاج آقا! حاج ميرزا سيدعلي لبخندي زد و جواب سلامش را داد.
آقا سيد محمدباقر از قاطر پياده شد و گفت: بنشين بالا، خسته‌اي! محمدعلي سرش را تكان داد. حاج ميرزا سيدعلي پرسيد: تو شهر چه خبرهاست؟ هنوز هم مردم رو اذيت مي‌كنن؟ محمدعلي سرش را پايين انداخت و گفت: بله حاجي، مردم گرسنه‌اند. سيد محمدباقر گفت: خدا لعنتش كند كه مردم رو به اين روز انداخته. اين جنگ (جنگ جهاني دوم) هم كه شده مزيد بر علت.
از كنار مزرعه‌ها و خانه‌هاي حومه شهر گذشتند و بادگيرهاي بلند شهر يزد از دور نمودار شدند. حاج ميرزا از الاغ پياده شده بود و افسار الاغش را محكم مي‌كشيد. كوچه‌ها پر بود از مردمي كه گرسنه، كنار ديوار كز كرده بودند! سيد محمدباقر استغفرالله مي‌گفت و به رضاخان لعنت مي‌فرستاد. سر بازارچه، سيد محمدباقر جلوتر از آنها پيچيد توي بازارچه، زير ساباط(راهروي سرپوشيده) و پشت سر او حاج ميرزا و محمدعلي بودند. وقتي چشم محمدعلي زير سايه ساباط‌ها به نور كم عادت كرد، صف نانوايي را ديد كه تا اين سر بازارچه آمده بود. حاج ميرزا سري تكان داد و به زن‌هايي نگاه كرد كه بچه بغل، چسبيده بودند به ديوار، تا صفشان حفظ شود. ناگهان از انتهاي صف كه به نانوايي ختم مي‌شد و توي پيچ بازارچه پيدا نبود، ناني پرت شد توي صف. صف به هم ريخت و قاطر سيد محمدباقر از هجوم مردم رم كرد. سيد محمدباقر قاطرش را كشيد كنار ديوار.
محمدعلي وحشت زده به مردم نگاه مي‌كرد كه همه ريخته بودند سر آن تكه نان. حاج ميرزا گفت: به چه بدبختي، اين نان را گير مي‌آورند! بعدش هم كه نمي‌شود اين نان تلخ را خورد. اين قزاق داد و ستد گندم را ممنوع كرده تا اين نان را به خورد مردم بدهد. 
وقتي سربازارچه رسيدند، دو آژان جلوي حاج ميرزا را گرفتند و پرسيدند: بارت چيه؟ سيد محمدباقر، عصباني شد و جلو دويد كه حاج ميرزا با علامت دست آرامش كرد و بعد رو به آژان‌ها گفت: مي‌دوني من كي هستم جناب؟ يكي از آژان‌ها چشم‌هايش را ريز كرد و سر تا پاي حاج ميرزا را برانداز كرد و گفت: نه. حاج ميرزا گفت: من حاج ميرزا سيدعلي‌ام. آن يكي آژان، جمله حاج ميرزا را قطع كرد و گفت: ببخشيد حاج ميرزا كه شما را به جا نياورديم. حالا هم بفرماييد. و آژان همراهش را كشيد كنار و رفتند. سيد محمدباقر گفت: حالا اگر گذاشتند اين بار گندم را درست و حسابي به دست مستحق برسونيم! محمدعلي جلوتر مي‌رفت و حاج ميرزا و پسرش به دنبال او. پشت در خانه، سيد محمدباقر كوبه در را كوبيد و بعد رو كرد به محمدعلي و گفت: حالا كه حوزه‌هاي علميه تعطيله، چي‌كار مي‌كني؟ محمدعلي سرش را به زير انداخت و گفت: مي‌رم مدرسه. حاج ميرزا لبخندي زد و پرسيد. چند سالته جوون؟ محمدعلي گفت: چهارده سال. ميرزا گفت: خوبه؛ حالا كه حوزه‌ها تعطيله، نمي‌شه كه جوونيت هدر بره! اونجا هم مي‌شه دو كلمه چيز به درد بخور ياد گرفت. پسرم! درس بخون، هيچ وقت نذار وقتت به بطالت بگذره.
صداي شاگرد خانه محمدعلي از پشت درآمد: كيه؟ محمدعلي جواب داد: منم، محمدعلي، در رو باز كن. در باز شد و حاج ميرزا و پسرش آمدند توي حياط. صداي روضه امام حسين(ع) از صُفه آن طرف باغچه مي‌آمد. محمدعلي گفت: از ترس آژان‌ها بايد در را روي عزاداران امام حسين(ع) بست! سيد محمدباقر از روي تاسف سري تكان داد.» 

در اين اثر، 16 داستان از زندگاني آيت‌الله سيد محمدعلي علاقه‌بند، براي آشنايي جوانان و مومنان به نگارش درآمده است.

در انتهاي اين اثر، چندين عكس از حضرت آيت‌الله سيد محمدعلي علاقه‌بند نيز به چاپ رسيده است.

چاپ نخست کتاب « آيت‌الله سيد محمدعلي علاقه‌بند» در شمارگان 1200 نسخه، 56 صفحه و بهاي 9000 ريال راهي بازار نشر شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط