حميدرضا داداشي از نويسندگان برگزيدهي جايزهي كتاب سلام در بخش ويژهي داستان نوجوانان است. او دوستي با كتاب را بزرگترين افتخار خود ميداند و به بچهها هم توصيه ميكند با كتاب دوست باشند و به اين دوستي افتخار كنند.
اين نويسندهي داستانهاي كودكان و نوجوانان از نويسنده شدنش ميگويد: «من از نوجواني زياد كتاب ميخوانم و علاقهي عجيبي به مطالعه دارم. سال 69 چند كتاب از يكي از نويسندههاي معروف خواندم. اين داستانها آنقدر ساده و روان نوشته شده بودند كه احساس كردم من هم ميتوانم مثل آنها بنويسم. (مثل حسي كه پس از خواندن «قصههاي مجيد» آقاي «مرادي كرماني» به انسان دست ميدهد.) يك بسته كاغذ كلاسور از سر كوچه خريدم و بعد نوشتن را شروع كردم. آن موقع در عالم نوجواني فكر ميكردم چيزهايي كه نوشتهام شاهكار است! پس داستانم را براي چاپ پيش يكي از ناشران معروف بردم. اين ناشر به من گفت كتابت خوب است اما ضعفهايي هم دارد و ما نميتوانيم آن را منتشر كنيم.»
نويسندهي «عزيز خانم» در ادامه اضافه ميكند: «بعد از اين ماجرا بود كه يك روز در يكي از روزنامهها، آگهي كلاسهاي مكاتبهاي داستاننويسي حوزهي هنري توجهم را جلب كرد. يكي از شرطهاي شركت در اين كلاسها، ارائهي يك داستان قابل قبول بود. من داستان كوتاهي نوشتم و آن را برايشان ارسال كردم. بعد از مدتي جواب آمد كه داستان شما مورد قبول قرار گرفته است و اگر ميخواهيد در كلاسهاي مكاتبهاي شركت كنيد، بايد مبلغي به عنوان شهريه پرداخت كنيد.»
ماجراي نويسنده شدن برگزيدهي جشنوارهي كتاب سال سلام باز هم ادامه مييابد: «آن مبلغ اصلاً زياد نبود؛ ولي من همان پول را هم نداشتم؛ چون ميخواستم از پول توجيبي خودم آن را پرداخت كنم و ميدانستم تا پايان مهلت تعيين شده نميتوانم اين پول را پسانداز كنم؛ به همينخاطر از شركت در كلاسها منصرف شدم؛ اما دوباره بعد از مدتي نامهي ديگري از حوزهي هنري براي من آمد كه نوشته بود ما از شما دعوت كردهايم در كلاسهاي ما شركت كنيد اگر نامهي ما به دست شما نرسيده مجدداً از شما دعوت ميكنيم و اگر مشكل مالي داريد ما تخفيفهايي را براي شما در نظر ميگيريم. اين درك مسوولان حوزهي هنري براي من جالب و عجيب بود. از طرف ديگر، پدرم هم كه از طريق برادرم متوجه ماجرا شده بود، هزينهي كلاسهاي من را پرداخت كرد و بالاخره من در كلاسهاي داستاننويسي ثبت نام كردم. كل برنامهي آموزشي اين كلاسها به صورت مكاتبهاي برگزار شد و من نزديك به 16- 15 ماه در اين دورهي آموزشي مكاتبهاي شركت داشتم. و بعد از آن چند سال به كلاسهاي حضوري ميرفتم. جزوهها را ميخواندم و تكاليف آن را انجام ميدادم و برايشان پست ميكردم. گاهي به همراه تكاليف، قصهاي هم ميفرستادم.
نويسندهي «ميهمانان بُحَيرا» دلگرميهاي مسوولان حوزهي هنري را عامل مهمي در پيشرفتش ميداند و در اينباره ميگويد: «محمدجواد جزيني» در آن روزها مسوول كلاسهاي داستاننويسي بود. او و ديگر مربيان «پيك قصهنويسي» با تشويقهايشان به من انگيزه و اميد ميدادند. مثلاًً يكبار مربيام كه من او را حتي از نزديك هم نديده بودم، پس از خواندن يكي از داستانهايم برايم نوشته بود: «اميدوارم نام شما را در آينده در ميان نويسندگان خوب كشورمان ببينم!» و اگر داستان ضعيفي برايشان ميفرستادم برايم مينوشتند: آقاي داداشي! ما به شما دلبستهايم، اميدواريم ما را دلسرد نكنيد! و من ميديدم كسي هست كه مواظب من است؛ بنابراين تلاش ميكردم داستان ضعيف ننويسم و بارها و بارها داستانهايم را بازنويسي ميكردم و بعد برايشان ميفرستادم.
نويسندهي كتاب «بانوي صبر و عبادت» ميافزايد: «مكاتبهاي بودن دوره هم يكي از دلايل علاقهمنديام بود. الان ديگر نامهنگاري چندان رايج نيست اما آن روزها نامه نوشتن و منتظر ماندن براي رسيدن نامه حس خاصي داشت. گاهي وقتها به دلم ميافتاد كه امروز پستچي را ميبينم. وقتي هم كه پستچي را سر كوچه ميديدم صبر نميكردم تا به خانهي ما برسد؛ بلكه تا سر كوچه ميدويدم و خودم بستهام را از او ميگرفتم. بستههايي كه گاه هديههايي مثل كتاب هم همراهشان بود.»
اما نويسندهي برگزيدهي رمان نوجوان از اول احساس ميكرد نميتواند براي بچهها بنويسد. او در اينباره توضيح ميدهد: «من از ابتدا براي بزگسالان مينوشتم. حتي يادم است يكبار سوژهاي براي داستان كودك و نوجوان به ذهنم رسيد و آن را به دوستم آقاي مهر كه براي كودكان و نوجوانان داستان مينويسد پيشنهاد دادم. او داستان را نوشت و همان موقع در مجلهي «سلام بچهها» منتشر شد. اما نخستين داستان نوجوانانهاي كه از من به چاپ رسيد، داستان «جاده» بود كه سال 75 در مجلهي «باران» منتشر شد. بعدها داستانهاي ديگري از من در مجلات كودكان و نوجوانان مثل كيهان بچهها، شاهد، باران و رشد به چاپ رسيد. نخستين مجموعه داستانم به نام «عزيز خانم» هم در سال 1375 منتشر شد.»
اما بالاخره حميدرضا داداشي راز نوشتن براي بچهها را كشف ميكند. او ميگويد: «من زماني داستاننويسي را شروع كردم كه 19 ساله بودم و از دنياي بچهها بيرون آمده بودم ولي سعي ميكردم به دنياي آدم بزرگها وارد نشوم. بعضيها از همان دوران بچگي احساس آدم بزرگ بودن دارند. اما من اينطور نبودم. آدم بزرگها يكجور به زندگي نگاه ميكنند و بچهها جور ديگري. من الان هم كه مجبورم مثل آدم بزرگها زندگي كنم، سعي ميكنم از دنياي بچگي جدا نشوم و وقايع زندگي را از نگاه بچهها هم ميبينم، مثلاً فلان اتفاق كه فلان روز برايم افتاد، اگر من بچه بودم، نگاهم به اين قضيه چگونه بود.»
نويسندهي «با تو ميمانم» كتابهاي نوجوانانه را با لذت و از سر علاقه ميخواند. او در اينباره توضيح ميدهد: «من با همان لذتي كه آثار بزرگسالان را ميخوانم با همان لذت كتابهاي خاص كودكان و نوجوانان را نيز مطالعه ميكنم، البته پيشترها هر اثري كه به دستم ميرسيد ميخواندم. مثلاً سه ماه تعطيلي تابستان را در كتابخانهها ميگذراندم و هر چه به دستم ميرسيد ميخواندم؛ ولي اين روزها به ارزش وقت و عمر پي بردهام و سعي ميكنم هر كتابي را نخوانم؛ بنابراين كتابهايي را ميخوانم كه ميدانم ارزش خوانده شدن دارند؛ بچهها هم بدانند كه پس از مدتي مطالعه، قدرت تشخيص پيدا ميكنند؛ بنابراين بدسليقگي نكنند و هر كتابي را نخوانند. كتابهايي را بخوانند كه يا نويسندگانشان را ميشناسند و يا آثاري را كه در جشنوارههاي ادبي برنده ميشوند و كتابهايي كه معلمها به آنها معرفي ميكنند.»
دبير سايت «ايبنا نوجوان» از لذت مطالعه براي نوجوانان حرف ميزند: «بچهها نبايد فكر كنند كه براي مطالعه لازم است از فعاليتهاي ديگرشان بزنند. آنها بايد برنامهريزي كنند كه از صبح چه بخشي از وقتشان را به درس، تفريح، پارك رفتن، بازي كردن، مطالعه و كارهاي ديگري اختصاص دهند. من نميگويم بچهها از اينترنت استفاده نكنند يا ورزش را محدود كنند. من توصيه ميكنم تمام اين فعاليتها را با يك برنامهريزي خاص دنبال كنند و به استعدادشان هم توجه داشته باشند و آن را شناسايي كنند. كتاب هم همينطور است. خواندنش استعداد و مهارت ميخواهد. هر نوجواني يك نوع كتاب را ميپسندد. يكي كتاب علمي ميپسندد و يكي داستان و تاريخ و ... مطالعهي داستان، كاركردهاي مختلفي دارد. اول اينكه يك فعاليت تفريحي است كه وقت انسان را به خوبي پر ميكند. ديگر اينكه روحيهي آدم را تلطيف ميكند. مثلاً وقتي كتابهاي «شل سيلور استاين» را ميخواني انبساط خاطر پيدا ميكني و لبخندي گوشهي لبت مينشيند و وقتي داستان پليسي ميخواني، ذهنت به كار ميافتد.»
و اما پيشنهادهاي نويسندهي «لحظهي جدايي» به بچهها براي مطالعه: «من به بچهها پيشنهاد ميكنم كتابهاي «شهرام شفيعي»، «احمد اكبرپور»، «فرهاد حسنزاده»، «محمد ميركياني»، «محمدرضا شمس»، «عباس جهانگيريان» و... را بخوانند. از ميان شاعران هم سرودههاي «عباس تربن» و «آتوسا صالحي» كارهايي متفاوت و خواندني هستند. توصيهي آخرم به بچهها اين است: با كتاب دوست باشيد و به اين دوستي افتخار كنيد.»
ماجراي كتاب برگزيدهي حميدرضا داداشي را از زبان او بشنويد: «كتاب «پشت ديوار مدرسه» با موضوع انقلاب اسلامي نوشته شده و داستان چند نوجوان را روايت ميكند كه هم كار ميكنند و هم درس ميخوانند. اينها به جز يكي به شغلشان احتياج مبرم دارند، سالگرد كشتار 15 خرداد فرا ميرسد. امامخميني(ره) از عراق اعلاميه ميدهند و 15 خرداد را عزاي عمومي اعلام ميكنند. نوجوانان قصهي من تصميم ميگيرند اين اعلاميه را تكثير و در محل پخش كنند ولي با مشكلاتي برخورد ميكنند اما در نهايت موفق ميشوند و البته ماجراهايي را شكل ميدهند كه... .»
نويسندهي اين كتاب دربارهي ويژگي خاص اين اثر ميگويد: «شخصيتهاي داستان «پشت ديوار مدرسه» واقعي نيستند؛ ولي اگر جايي اشاره كردهام كه 5 نفر در اين محل شهيد شدهاند، واقعاً همينطور بوده است و فقط ممكن است شهدا در تاريخ ديگري به شهادت رسيده باشند. بچهها به صورت پراكنده از انقلاب شنيدهاند. اين رمان به آنها كمك ميكند بخشي از حوادث انقلاب را در قالب يك داستان بخوانند.»
انتشارات عروج، كتاب 96 صفحهاي «پشت ديوار مدرسه» را در ارديبهشت 1388 روانهي بازار كتاب كرد. داريوش منجزي تصويرگري اين اثر را برعهده داشته است.
نظر شما