چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۶
سیمین آل‌قلم

غلامرضا امامی، نویسنده، مترجم و از دوستان جلال آل‌احمد و سیمین دانشور در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به مسیر پرفراز و نشیب زندگی سیمین اشاره کرده است که در ادامه می‌خوانید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، غلامرضا امامی: شیراز در اردیبهشت‌ماه هوای دیگری دارد؛ عطر گل بهارنارنج فضا را پر می‌کند. سیمین دانشور در فصل گل بهارنارنج، هشت اردیبهشت در شیراز زاده شد و تا پایان عمر عشق و مهری فراوان به زادگاهش داشت. هرچند که سال‌های فراوان در شیراز نزیست؛ اما ته‌‌لهجه شیرازی را تا پایان عمر به همراه داشت.

دکتر محمدعلی دانشور، پدر سیمین‌خانم از پزشکان شهره شهر بود و مادرش قمرالسلطنه حکمت از نقاشان به‌نام روزگار. سیمین دانشور تحصیلات دبستان و دبیرستان  و نیز آموختن زبان انگلیسی را در شیراز طی کرد. در میان تمام دبیرستان‌های کشور، سیمین دانشور اول شد و آنگاه به تهران عزیمت کرد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نام نوشت و نخستین فارغ‌التحصیل دکتری ادبیات فارسی از میان بانوان روزگار خویش شد.

هر چند که در روزگار ما سیمین دانشور خالق «سووشون» شناخته شد؛ اما وی دو سیمای دیگر نیز داشت.
سیمین مترجمی توانا در ادبیات بود؛ او آثار ادبی جهان را خوب خوانده بود و به واسطه گذراندن بورسیه‌ در دانشگاه استنفورد آمریکا با زبان انگلیسی خو گرفته بود.

سیمای دیگر سیمین، تدریس و استادی وی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود که سال‌ها هنر و زیباشناسی را تدریس می‌کرد؛ اما از همه این‌ها که بگذریم، برای من و  برای نسلی از آن روزگار همیشه خانه دل سیمین باز بود. یک بار که بیمار شده بود در بیمارستان پارس به دیدارش رفتم و متنی برایش خواندم و در آن متن گفتم: «برخیز و به سر زلف سخن شانه بزن». او رو کرد به من و گفت: «برمی‌خیزم؛ فرزندانم در انتظارند».

سیمین فرزندی نداشت؛ اما افراد زیادی را در دامن پرمهرش پروراند. هرکس گرهی داشت، می‌کوشید گره را بگشاید. هرکس مشکلی داشت، سعی داشت که مشکل را برطرف کند. مهربان بود. در حقیقت برای من همیشه سیمین مظهر آرامش و جمال بود. در محضر او سفره دل را می‌گشادیم. می‌کوشید که با دم مسیحاییش  گرهی را بگشاید.

هرچند که در روزگار ما سیمین به خاطر «سووشون» و پیوند مهرش با جلال نامی شد؛ اما خود خواسته بود که نامش تنها سیمین دانشور باشد. از  وی خاطره‌ها دارم و یادها که امیدوارم در کتاب «سیمین آل‌قلم» نشر یابد؛ اما نمی‌توانم از یاد برم که سووشون او به بیش از 18 زبان برگردانده شد و جهان دانست بانویی شرقی در انتهای کوچه فردوسی تهران چه شاهکاری آفریده است.
 
همیشه وی را مکمل جلال می‌دانستم. وی مظهر جمال بود و جلال چنان‌ که از نامش برمی‌آید، نمود و نماد جلال. یکی آرام بود و دیگری پرخروش و شگفتا سرنوشت که جلال در اسالم در کرانه‌ موج‌های پرخروش، جان پرجان و خروشش خاموش شد و سیمین بر کرانه کوه‌های البرز تجریش شمع وجودش افسرده گشت.
 

در زادروزش نامش گرامی باد. از وی می‌توان بسیار آموخت، از سیر و سلوکش، از زندگی‌اش، از نثرش و از شاهکارهایی که آفرید؛ همین جا بیفزایم که او در قصه‌نویسی کوتاه نیز نمونه بود. چندی پیش از پروازش از وی خواستم که کتاب «شهری چون بهشت»‌ را به چاپ بسپارد؛ موافقت کرد. «شهری چون بهشت»‌ مجموعه داستان‌هایش بود، این کتاب را برای چاپ به کتاب موج سپردم با طرح زیبای زنده‌یاد نفیسه ریاحی که از خویشاوندان خانم و همکار عزیزم در کانون پرورش فکری کودکان ونوجوان بود. آنگاه  در پی آن برآمدم که کتاب را به ایتالیایی برگردانم، از این رو این کتاب به ایتالیایی برگردانده شد و امیدوارم که روزی نشر یابد. 

سیمین‌بانو پس از پرواز جلال از من خواست چند کتاب هم‌چون تنها ترجمه مشترک وی با جلال، یعنی «چهل طوطی»‌ را نشر دهم. به دیده و دل پذیرفتم. این کتاب با طرح‌های زیبای زنده‌یاد اردشیر محصص نشر یافت و اکنون خرسندم که نشر جدید آن نیز از سوی نشر علم به چاپ رسیده است. آنگاه از دو کتاب دیگر نام برد؛ «سرباز شکلاتی»، نمایشنامه‌ای در هجو جنگ که زبانی طنز‌آمیز داشت با مقدمه جلال که سال‌های پیش آن را  ترجمه کرده و با بازی بزرگانی مثل زنده‌یاد صادق چوبک به صحنه رفته بود. همچنین کتاب «رمز موفق‌زیستن»‌ که شرح حال و احوال ادیبان و ‌چهره‌های نامی روزگار  به زبانی مختصر بود؛ هردو کتاب نیز به همت نشر روزنه منتشر شد.
 
رمان سه‌گانه او «جزیره سرگردانی»، «ساربان سرگردان»‌ و «کوه سرگردان» شاهکاری بود. جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان در زمان حیاتش نشر یافت؛ اما کوه سرگردان آخرین داستان بلندش، سرگردان ماند. هرچند که من به یاد دارم و لیلی ریاحی، دختر خوانده وی نیز گواه است، که سیمین بخش‌هایی از این داستان بلند را برای ما خوانده بود. نمی‌دانم سرنوشت این کتاب به کجا رسید و در شگفت هستم؛ بی‌شک کسانی که بعد از سیمین در آن خانه اقامت داشتند، باید پاسخگو باشند که چه بر سر «کوه سرگردان» آمده است. همسایه‌های سیمین می‌گفتند که در واگذاری خانه سیمین به شهرداری بسیاری از دست‌خط‌‌های وی را در سطل‌های زباله دیدند!
 
 
در آخرین زادروزش در هشت اردیبهشت 1390 جمعی اندک در خانه‌اش گرد آمدیم. شمع‌هایی روشن شد و وی خرسند می‌نمود. آرزو داشتیم که سال‌ها بماند؛ هرچند که ماند؛ بی‌شک ماند در دل فرزندان ایران.

سیمین به شادی، زیبایی و امید زیست و همیشه در سخت‌ترین شب‌های سرد زمستان و گرم‌ترین روزهای سوزان تابستان شعله امید را در جانش فروزان داشت. همیشه لبخند به لب داشت و به آینده این ملک و فرزندان این خاک پاک دل بسته بود. سیمین یگانه‌ای بود در ادب، در مهربانی، در دانش و در فروتنی... از او بیاموزیم، بسیار بیاموزیم. زادروزش فرخنده باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها