شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۷
یک خاطره، یک نکته

محمدرضا مرزوقی معتقد است مدارس، غالبا کودکان را کتاب‌گریز و فاقد قدرت تحلیل بار می‌آوردند و اگر بچه‌ها در مدرسه با کتاب آشنا نمی‌شوند به این دلیل است که بخش زیادی از معلمان ما اصلا کتاب نمی‌خوانند. او در یادداشتی به این مساله پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-محمدرضا مرزوقی: تصمیم جدید وزیر آموزش و پرورش درباره‌ کتابخوانی دانش‌آموزان در ایام تعطیلات نوروز و نوشتن خلاصه‌ کتاب و خاطرات و...، که اگر درست اجرا شود آن را به فال نیک می‌گیرم، مرا به خاطره‌ای دور از سال‌های دبستانم برمی‌گرداند.
 
بوشهر- دبستان سعادت: چهارم دبستان بودم. کلاسی که در آن درس می‌خواندم از نظر سطح دانش و نمرات درسی شاید بالاترین رتبه را در شهر و استان داشت. من با معدل نوزده و هفتاد و پنج صدم شاگرد پنجم کلاس بودم که ده صدم از شاگرد چهارم کمتر بودم. شاگرد اول تا سوم معدل‌ها همه بیست بود که هیچ‌وقت نفهمیدم این رتبه‌بندی دیگر بر چه اساسی است. برای تعطیلات نوروز معلم دم دست‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین موضوع انشا را داد: «تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید؟» البته غیر از آن همه مشق‌هایی که باید می‌نوشتیم و من همه را همان روز اول نوشتم تا باقی روزهای عید خوش و خرم باشم و کوچه‌ها و خیابانها و دریا را گز کنم.
 
به هرحال از روز اول به موضوع انشا فکر کردم. وقتی به این نتیجه رسیدم حافظه‌ من آنقدر طولانی مدت نیست که موضوع انشا را روز آخر بنویسم تا مثلا تمام اتفاقات نوروز را در آن بیاورم، شروع کردم به روزنگاری کردن. یعنی هر اتفاقی که از روز اول نوروز افتاد در دفتر انشایم نوشتم. درواقع خودم متوجه نبودم که دارم روزنگاری یا خاطره‌نویسی می‌کنم. این سنت شاید تا سال‌ها برای من ماند و خودش تمرینی شد برای نوشتن. اتفاقا آن نوروز یکی از بهترین نوروزهای زندگی‌ام شد. چون به یک سفر اتفاقی رفتیم. سفری پرماجرا با یک جمعیت زیاد در دل طبیعتی پر از نارنج و ترنج‌های جنوب استان فارس در کنار رودخانه و کوهستان و زیارتگاهی که چند روز مهمانش بودیم و واقعا خوش گذشت. با حوادثی مثل تصادف و ماشینی که دنبالمان نیامد و ما را برای برگشت بدون وسیله جا گذاشت و... تمام جزییات سفرم را در آن انشا نوشته بودم. همچنین روزهای کسالت‌بار و معمولی نوروز را. بیست و چهار صفحه از دفتر انشایم برای نوشتن خاطرات نوروز 65 پر شد. هنوز در حسرت آن دفتر انشا هستم. یادم هست وقتی سر کلاس انشایم را خواندم و تمام یک ساعت زمان کلاس را برای خودم گرفتم، بچه‌ها آنقدر از انشای من خوششان آمده بود که به معلم اصرار می‌کردند: «آقا بهش بیست بده... آقا خیلی خوب بود...» اتفاقا شاگرد اول کلاس بیشتر از همه اصرار داشت. معلم نگاهی به صفحات انشایم انداخت و چون دید چند جا خط‌خوردگی دارد، واقعا وقت نکرده بودم آن انشای طولانی را پاکنویس کنم، خیلی قاطعانه گفت: «نه. بهش هجده می‌‌دم. انشاش خط خوردگی داره.» یادم است بچه‌ها دفترم را دست به دست می‌کردند تا بلندترین انشای زندگی‌شان را ببینند.
 
من در بهترین مدرسه بوشهر درس می‌خواندم. در بهترین کلاس آن مدرسه از نظر سطح نمرات و ... معلم ما بهترین شاگردان را از نظر درس خواندن و زیاد خواندن در کلاسش تربیت می‌کرد. خیلی خانواده‌ها اصرار داشتند بچه‌ آنها در آن مدرسه و در چنین کلاسی باشد. اما با انشای من چنین برخوردی شده بود. بعدها که بزرگتر شدم و توانستم مسائل را تجزیه و تحلیل کنم، فکر کردم این معلم هم محصول یک سیستم معیوب آموزشی بوده. سیستمی که در آن از شاگرد فقط می‌خواهند درس بخواند. اما به او قدرت و اختیار تحلیل نمی‌دهند. به او اجازه نمی‌دهند نگاه خودش را به دنیای اطرافش داشته باشد. نگاهی که همیشه تروتازه می‌ماند. معلم ما به این دقت نداشت که شاگرد 10 ساله‌اش می‌تواند کاری را انجام بدهد که بعدها مطمئن شدم خودش از انجام آن ناتوان بود. او فقط به چند خط‌خوردگی در انشای من توجه کرد. انگار که من جواب دو دو تا را به جای چهار، پنج یا سه داده بودم.
 
اگر در مدارس بچه‌های ما با کتاب و مقوله‌ کتاب آشنا نمی‌شوند دقیقا تقصیر آن بچه‌ها نیست. بخش زیادی از معلمان ما اصلا کتاب نمی‌خوانند. مثل باقی مردم البته. می‌دانم تا بحث کتابخوانی می‌شود همه می‌گویند میان این همه گرفتاری و بی‌پولی و سه تا شغل برای گذران امور زندگی و ... دیگر وقتی برای کتابخوانی نیست. اما اگر ما کتابخوان باشیم، از کمترین فرصت برای خواندن استفاده می‌کنیم و اگر اهلش نباشیم صبح تا شب به سقف زل می‌زنیم یا سریال‌های آبکی تلویزیون را می‌بینیم اما بهترین و بدترین آثار ادبی، یا سهل‌ترین‌شان هم کنار دست داشته باشیم، همچنان کتاب‌گریز می‌مانیم. مدارس ما غالبا کودکان را کتاب‌گریز و فاقد قدرت تحلیل بار می‌آوردند. آن‌ها سعی می‌کنند بچه‌ها را همیشه دو دو تا چهار تا بار بیاورند. چون این‌طور می‌توانند تسلط بهتری بر این ذهن‌های درخشان داشته باشند. ذهن‌هایی که می‌پرسند و می‌جویند و به کنکاش می‌طلبند.

سال بعد که پنجم دستان بودم از روی اتفاق معلمی نصیبمان شد که اتفاقا کلاسش اصلا از نظر نمره و بچه زرنگ و ... رتبه‌ در خوری نداشت. اما این معلم نه تنها با خواندن انشای من مرا تشویق به نوشتن کرد، که گاهی از کتابخانه‌ شخصی‌اش به ما کتاب هدیه می‌کرد. هنوز یکی از کتاب‌هایش را با امضای خودش در انباری خانه‌ام دارم. آقای رستم‌زاد ساعت‌هایی را به بحث آزاد در کلاس اختصاص می‌داد. بچه‌ها درباره‌ مسائل مختلف می‌پرسیدند و او جواب می‌داد. گاهی بچه‌های دیگر جواب می‌دادند. بستگی به این داشت که هرکس چه اطلاعاتی در چه زمینه‌ای داشت. یک‌جور به اشتراک گذاشتن اطلاعات. هیچ‌وقت آن بحث‌های آزاد را فراموش نمی‌کنم. تنها معلمی بود که تنبیه نمی‌کرد و ما را آدم بزرگ به حساب می‌آورد. قبول کنید در آن سیستم آموزشی تنبیه‌محور که هنوز هم نمونه‌هایش متاسفانه بسیار دیده می‌شود، این خودش از عجایب بود و جای تحسین داشت. تحسینی که معمولا نصیب کلاس‌های با معدل نمرات بالاتر می‌شد و می‌شود.
 
این همه داستان‌سرایی کردم که در نهایت توصیه کنم لطفا اگر این طرح وزیر قرار است اجرایی شود، آن را هدفمندانه به سمت سلایق یکسان با کتاب‌های یکسان نبرید. بگذارید بچه‌ها در انتخاب کتاب‌ها آزاد باشند. کتاب‌هایی که می‌خوانند و خلاصه می‌کنند و قرار است تحلیلی از آن داشته باشند. می‌دانم در بسیاری مدارس ورود خیلی از کتاب‌ها ممنوع است. همین کتاب‌هایی که از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفته‌اند. این رفتارهای دگماتیسم غیراصولی و غیرضروری را لااقل در همین یک مورد نداشته باشیم.     
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها