«ژوزه ساراماگو»، نویسندهي سرشناس پرتغالی كه 28 خردادماه امسال از دنيا رفت، در حوزهي نوجوانان تنها يك كتاب با نام «بزرگترين گل دنيا» نوشته است كه اين كتاب توسط مهران فرهادزادگان به فارسي ترجمه شده است.
او پس از آن چند رمان ديگر نوشت و در سال 1998 ميلادي برندهي جايزهي نوبل ادبيات شد.
ساراماگو كه فقط براي بزرگسالان كتاب مينوشت؛ آن هم كتابهاي سنگين و با درونمايههاي پيچيده، تنها كتاب نوجوانانهاش ـ «بزرگترين گل دنيا» ـ را اينگونه آغاز كرده است: «داستانهاي كودكانه را بايد با كلمات خيلي ساده نوشت، براي اين كه بچهها با واژههاي كمي آشنا هستند و كلمههاي خيلي دشوار را نميفهمند. دلم ميخواست ميتوانستم براي بچهها داستان بنويسم؛ ولي هرگز نتوانستم اين كار را انجام دهم، براي همين افسوس ميخورم.»
«براي نوشتن داستان كودكانه، به غير از توانايي انتخاب كلمهها بايد بتوانيم داستان را ساده و روان بيان كنيم. براي اين كار صبر و بردباري لازم است. خود من كه آدم صبوري نيستم، براي همين عذر ميخواهم.»
اين كتاب با زبان اصلي در سال 2001 ميلادي منتشر و شش سال پس از آن به فارسي برگردان شده است.
داستان اين كتاب دربارهي پسربچهاي است كه از محل زندگي خود دور ميشود و نزديك به رودخانه بزرگي ميرود؛ اما پس از آن از طولاني بودن رودخانه خسته ميشود و تصميم ميگيرد از راه ميانبر برود.
«پسر از ميان باغهاي وسيع زيتون گذشت و كنار پرچينهاي مرموز پوشيده از گلهاي زنگولهاي سفيد قدم زد. وارد جنگل درختان بلند «زبانگنجشك» شد و شاديكنان از ميان درختان رفت تا به جايي رسيد كه تعداد آنها كمتر شد. ديگر تا چشم كار ميكرد صحراي بي آب و علف بود، زميني پوشيده از درختچههاي كوتاه و خشك از وسط آن تپهاي بلند مانند يك فنجان وارونهاي بالا آمده بود. پسر از تپه بالا رفت وقتي به بالاي آن رسيد، فكر ميكنيد چه ديد؟ نه مرگ و نه زندگي ... بياباني ناشناخته و يك گل پژمرده كه روي زمين خم شده بود.»
«پسرك با آن كه خسته بود خود را به گل رساند و فكر كرد كه بايد آن را نجات دهد، آن بالا حتي يك قطره آب هم نبود؛ اما آن پايينها از رودخانهاي كه خيلي دور بود، ميشد آبي به دست آورد!»
«با خودش گفت اشكالي ندارد. از تپه پايين آمد و مسير طولاني را طي كرد و كف دستش را پر از آب كرد. زماني كه به بالاي تپه رسيد، سه قطره آبي را كه كف دستش باقي مانده بود به تشنه داد. دهها بار اين كار را انجام داد و در اين مسير پاهايش زخمي شد، اما گل، سرپا ايستاد و بوي خوش آن در هوا پخش شد و مثل يك درخت بلوط بر زمين سايه انداخت. پسرك زير سايهي گل به خواب رفت.»
«خانوادهی پسر كه نگران او شده بودند به كمك دوستان و همسايهها همه جا را به دنبال او گشتند؛ اما او راپيدا نكردند، نزديك غروب بود كه يك گل خيلي بزرگ را ديدند، هيچكس به ياد نميآورد آن را بالاي تپه ديده باشد. همه از تپه بالا رفتند و پسرك را كه زير آن خوابيده بود پيدا كردند كه يك گلبرگ بزرگ خوشبو روي آن را پوشانده بود.»
«پسرك را با احترام به خانه آوردند. انگار معجزه شده بود! وقتي از خيابانها ميگذشتند مردم ميگفتند: «او كاري انجام داده كه خيلي از خودش بزرگتر است.»
ساراماگو در پايان قصهاش نوشته: «اين قصهاي بود كه من ميخواستم تعريف كنم. از اينكه نميتوانم داستاني براي بچهها بنويسم، خيلي ناراحتم، ولي حالا ديگر شما ميدانيد كه در داستان چه اتفاقهايي افتاده و ميتوانيد آن را به شكلي ديگر و با كلماتي روانتر تعريف كنيد.»
او به مخاطبان كودك و نوجوان كتابش، گفته است: «من اين داستان را نوشتم تا تو آن را يك بار ديگر براي من بنويسي، البته خيلي قشنگتر! ... كسي چه ميداند، شايد هم من يك روز آن را در كتابي كه تو نوشتهاي بخوانم.»
نويسندهي اين كتاب يك ماه پيش از اين دنيا رفته است و كسي نميداند كه آيا كودكان يا نوجواناني دربارهي اين كتاب براي او نامه نوشتهاند يا خير، اما مطالعهي اين كتاب ميتواند براي بچههايي كه علاقهمند به نويسندگي هستند مفيد باشد.
در اين كتاب، ساراماگو كودكان را مخاطب قرار داده است، البته داستاني كه تعريف كرده براي كودكان است اما نوجوانان بيشتر ميتوانند مفهوم نوشتههاي قبل و بعد از تعريف داستان را درك كنند. به هر حال مطالعه اين كتاب ميتواند براي هر دو گروه مناسب باشد.
كتاب «بزرگترين گل دنيا» 27 صفحه دارد و با قيمت 1200 تومان، كتابهاي خورشيد خانوم (واحد كودك و نوجوان نشر نوشته اصفهان) منتشر شده است. و تو اگر به دنبال آن باشي، با كمي جستوجو آن را تهيه ميكني و ميخواني.
نظر شما