جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۵
شعله جاودانه

جایگاه ادبی علامه حکیمی و خاصه پایگاه ایشان در شعر تپنده و توفنده انقلاب چندان بررسی نشده است. یادداشت پیش رو -که بریده و براده‌ای است از نخستین جلد «تاریخ تکوینی شعر انقلاب اسلامی» به قلم محمدرضا وحیدزاده- به این موضوع اختصاص دارد. اثر یادشده به‌زودی در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی انتشار خواهد یافت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ محمدرضا وحیدزاده- علامه محمدرضا حکیمی، فاضلی اندیشمند و محقق برجسته‌ای بود که حضور پرخیرش در عرصۀ مباحث حکمی و علمی و به‌ویژه‌ مرتبط با مفهوم عدالت از او چهره‌ای کم‌مثال در تاریخ معاصر ایران ساخته بود. با وجود این و به رغم آشنایی بسیاری از اهالی اندیشه و نظر با جایگاه علمی ایشان، نقش مؤثر وی در شکل‌گیری جریان شعر انقلاب بر بسیاری از علاقه‌مندان این حیطه پوشیده مانده است؛ چیزی که شاید دلیل اصلی آن را بتوان دورشدن این حکیم مبارز از عرصۀ شاعری، دست کم به شکل ظاهری و کناره‌گیری ایشان از محافل ادبی و مجامع عمومی‌تر در سال‌های اخیر دانست. نظر به آنچه گذشت، در ادامه تلاش می‌شود با مرور روایت‌هایی از این حضور تأثیرگذار در دهه‌های پیشین، به این وجه مهم از شخصیت ایشان نیز اندکی توجه شود.
 
برای این امر باید به سال‌های نخست دهۀ چهل بازگشت. در این ایام، تحولاتی که یکی از پس دیگری زمانه را از خود متأثر می‌کرد بر فضای فرهنگ و ادبیات نیز اثر می‌گذاشت و در نتیجه شعر آن دوره هم اندک اندک جلوه‌های این تغییر را در خود نمایان می‌ساخت. ورود واژه‌هایی با بار معنایی خاص به اشعار، افزایش بسامد نشانه‌ها و بن‌مایه‌های دینی و مذهبی، نوشدن زبان شاعران حوزوی و سنتی، توجه به دغدغه‌ها و مسائل اصلی مردم، پیدایش جهت‌گیری‌های تند و تیز سیاسی در آثار، بُعدیافتن روایت‌های تاریخی و ارائۀ خوانش‌های امروزین و نو از زندگی بزرگان دینی، پررنگ شدن برخی نمادهای آشنا و جهت‌مند، مردمی‌‌تر شدن زبان و بیان در شعر، همه و همه تغییراتی بود که به تدریج در آثار بسیاری از شاعران این عصر بروز یافت.

نخستین نمونه‌های این دست از آثار، اشعاری بود که تنی چند از طلاب حوزه‌های علمیه، منبعث از آموزه‌های استاد و راهبرشان، یعنی امام خمینی(ره) و در واکنش به مسائل و اتفاقات روز جامعه، می‌سرودند و با کمک دیگر دوستان طلبۀ خود و در شمارگانی گسترده، گاه در میان هم‌درسان و گاهی نیز بین عموم مخاطبان منتشر می‌ساختند. محمدحسین بهجتی، غلامرضا قدسی و محمدرضا حکیمی از جملۀ همین شاعران طلبه‌ای بودند که جسورانه و اندیشه‌محور و با سبک و زبانی مشابه، در آغاز دهۀ چهل، شعرهایی در مخالفت با حکومت و در حمایت از نهضت امام خمینی(ره) سرودند.

از آن جمله محمدرضا حکیمی قصیده‌ای بلند با نام «عاشوراآفرین قرن» برای قیام 15 خرداد سرود که تأمل در آن به خوبی می‌تواند جو سیاسی آن دوران را نشان ‌دهد: «خون شفق دوباره سر از بی‌کران کشید / گردون لوای خون به فراز زمان کشید / شد منفجر ز سینۀ آفاق خون حق / وز رمز انقلاب خط ارغوان کشید».

​​​او در این شعر ضمن پایبندی به قواعد شعر سنتی، از ترکیبات نویی مثل برافراشتن لوا بر فراز زمان و منفجر شدن خون حق و زبانه‌کشیدن خشم استفاده کرد و سخن از مفاهیم جدیدی چون خواستۀ جامعه و پیشوایی دینی و مکتب آزادگی به میان آورد و این‌‌گونه طنین گام‌های حادثه‌ای تازه در شعر مذهبی را به گوش مخاطبان خود رساند.

البته نقش محمدرضا حکیمی را در شکل‌گیری پایه‌های یک جریان ادبی نوظهور، نمی‌توان تنها محدود به سرودن اشعار دانست. او علاوه بر این، در کنار سیدعلی خامنه‌ای از جملۀ طلبه‌های فاضل و نواندیشی بر شمرده می‌شد که ضمن بهره‌مندی از ذوق ادبی و دانش مناسب دربارۀ ادبیات و مسائل آن، به خوبی بر اهمیت و نقش شعر در جامعه آگاهی داشت و ارتباطات خوبی با اهالی ادب و هنر هم‌روزگار خود برقرار می‌کرد؛ به عنوان مثال سیدعلی خامنه‌ای از معدود روحانیانی بود که در بسیاری از انجمن‌های ادبی خراسان حضور فعال داشت و همگان در این مجالس بر فضل و دقت نظر وی گواه بودند. ایشان در انگیزش و جهت‌دهی بسیاری از شاعران انقلاب تأثیر مستقیم داشت و آنان را برای ورود به میدان مبارزه با سلاح شعر مدد می‌رساند.
​​​
​​​​محمدرضا حکیمی نیز با اشراف خوبی که بر ادبیات عرب و فارسی داشت و خود نیز از قلمی شیوا و استوار بهره می‌برد، در شکل‌گیری هویت شعر انقلاب اسلامی تأثیرگذار بود. او نویسندۀ مقدمه‌های بسیاری از مجموعه‌های شعری مذهبی و نوگرا بود و با چهره‌هایی چون دکتر علی شریعتی رابطۀ دوستی نزدیکی داشت. حکیمی همچنین با نگارش کتاب «ادبیات و تعهد در اسلام» نقش بسزایی در تحکیم مبانی نظری شعر متعهد دینی ایفا کرد و با تألیف این اثر، مقدمات پاسخگویی به سؤالات بسیاری از جوانان علاقه‌مند و پرسشگر را در این زمینه فراهم نمود. تأمل در آثار دیگر او چون «فریاد روزها»، «سرود جهش‌ها»، «بیدارگران اقالیم قبله»، «حماسۀ قلم‌داران» و «تفسیر آفتاب»، نقش او را در تکوین هویت ادبیات انقلاب روشن‌تر خواهد کرد.
 
گواه این امر را می‌توان اشعار فراوانی دانست که بر پیشانی آن‌ها تقدیمیه‌هایی به محمدرضا حکیمی دیده می‌شود. از آن جمله باید به مجموعۀ مهم و جریان‌‌آفرین «عبور»، سرودۀ سیدعلی موسوی گرماودی در سال 1348 اشاره کرد؛ کتابی که به نوعی کارنامۀ‌ ده‌سالۀ فعالیت‌های ادبی گرمارودی محسوب می‌شد و انتشارش در آن زمان حادثه‌ای در شعر نوی مذهبی ایران بود. او کل این کتاب را تقدیم به محمدرضا حکیمی، دوست جوان و فاضل مشهدی خود کرده بود. همچنین نعمت میرززاده، از دیگر شاعران انقلابی دهۀ چهل و پنجاه شمسی، با نوشتن عبارت «به محمدرضا حکیمی»‌ در صفحۀ‌ نخست کتاب «لیله‌القدر»، همۀ مجموعۀ خود را به وی ارزانی داشته بود.

محمدرضا حکیمی همچنین در سال‌های پیروزی نیز به رغم مشغله‌های مطالعاتی و فکری وسیع و پردامنه‌ای که داشت، دوستان شاعر خود را تنها نگذاشت و با شرکت در جمع‌ها و حلقه‌های شعر نخست انقلاب، به یاری آن‌ها پرداخت. از آن جمله می‌توان به کمیتۀ ادبی انقلاب اشاره کرد که جلسات اولیۀ آن گاه در دفتر حزب جمهوری اسلامی و گاهی نیز در خانۀ اعضای تشکیل می‌شد. در جلسات این کمیته گاه شخصیت‌های علمی و فرهنگی برجسته‌ای چون استاد محمدرضا حکیمی و علامه محمدتقی جعفری نیز حضور می‌یافتند. سیدعلی خامنه‌ای هم به عنوان مسئول کمیته در ابتدای تشکیل آن، نقشی فعال در برگزاری جلسات کمیته داشت؛ اما در ادامه و با درگیری هرچه‌ بیشتر در امور اجرایی و کارهای اصلی انقلاب، از میزان همراهی‌اش با این جلسات کاسته شد. با این‌‌همه هرگز ارتباط خود را با این گروه قطع نکرد و از هر فرصتی برای شرکت در جمع آن‌ها بهره برد. استاد محمدرضا حکیمی، زمانی که همین حلقه به همراه چند هستۀ هنری دیگر، پایه‌های اول حوزۀ هنر و اندیشۀ اسلامی را تشکیل داد – و نام آن بعدها به حوزۀ هنری تغییر یافت – از زمرۀ پیشکسوتان و استادان نام‌آشنا و قابل اتکایی که بود که با حضور دلگرم‌کنندۀ خویش در جلسات حوزه، انگیزه‌بخش و امیدافزای جوانان مستعد و خوش‌آتیه می‌شد و آن‌ها را از تجارب و دانسته‌های ارزشمند خود، بی‌دریغ بهره‌مند می‌ساخت.

در ادامه شعر تاریخی و جریان‌ساز «عاشوراآفرین قرن» از استاد محمدرضا حکیمی را با هم می‌خوانیم:
 
 «خون شفق دوباره سر از بی‌کران کشید
گردون لوای خون به فراز زمان کشید
شد منفجر ز سینۀ آفاق خون حق
وز رمز انقلاب خط ارغوان کشید
خونی نگاره گشت افق تا افق ز خون
رنگ شفق صلای جهادآوران کشید
روح زمانه خسته شد از سستی و سکوت
ناگه ز دل خروش چو کوه گران کشید
افسرده بود همت مردان حق و باز
مردانه همتی همه را در میان کشید
این گلّه را که گرگ ز هر سو ربوده بود
در خط احتفاظ، خروش شبان کشید
آن آتش نهفته به چندین هزار نسل
زد بازپس شراره و تا آسمان کشید
دین خدا دوباره به سر لوحۀ زمان
خود را به دوش همت آن قهرمان کشید
پور علی که بر سر این خیبری‌ددان
بس نعره‌های حق‌طلب جان‌ستان کشید
فرزند پاک موسی جعفر کزین نسب
پا از شرف به فرقگه فرقدان کشید
آن کو که خود نمونۀ آن حشمت است و بس
کاین بار مکرمت خود از آن دودمان کشید
هارون پست کرد به زندان وُرا و او
در راه حق و جامعه جور خسان کشید
ای پیشوای شیعه که تاریخ ما ز تو
از افتخار پا به سر کهکشان کشید
قم را شکوه نهضت تو در همه جهان
اندر شمار مکتب آزادگان کشید
قم جای درس بود و سکوتی خمودگون
وینک حماسه‌اش ز تو تا هر کران کشید
ای پیشوای خلق که تاریخ انقلاب
نقش تو را به طاق بلند زمان کشید
خورشیدسان خروش تو از مرز خاوران
تا دورتر کرانۀ غرب جهان کشید
ای قرن‌ها حماسه و ای سال‌ها خروش!
ای کز تو انقلاب سوی جاودان کشید!
نام تو زنده است که خود دست روزگار
نام تو را چو خور به سر خاوران کشید
 صد آفرین به روح خمینی و نهضتش
کاین‌گونه خلق را به جهادی گران کشید
 خشم مقدس همه آزادگان شرق
از جان پرخروش وی این‌سان زبان کشید
 ای بت‌شکن که شور تو این خلق خفته را
بیرون ز خواب خویش چو سیل دمان کشید
 کو تا تو را زمانه شناسد که کار تو
یکباره ره به جرگۀ پیغمبران کشید
 رزم تو زنده کرد بسی نقش‌های پاک
کز مصلحان، زمانه به هر شارسان کشید
 دین خدا به ورطۀ ذلت فتاد و باز
از یمن همت تو از این ورطه جان کشید
اسلام زنده گشت ز شور قیام تو
فریادها به راه تو نسل جوان کشید
ای کاوۀ مقدس بیدادگر، کنون
دست تو پرده از رخ ضحاکیان کشید!
ضحاک پست خون‌طلب ماردوش را
پرهیب مجدزاد تو اندر هوان کشید
هم دین و هم وطن، همه را برد اجنبی
زآن، پیشوا غریو چون شیر ژیان کشید
قرآن به حیله نشر نمود این محیل و باز
بس تیغ و تیر بر رخ قرآنیان کشید
پس آن‌همه به نیمۀ خرداد از چه کشت؟
پس انتقام از چه ز روحانیان کشید؟
پس از چه کرد «مَدرس قرآن» به قم خراب؟
پس از چه دست از همه احکام آن کشید؟
«نواب» را که کشت به‌جز این پلید شوم؟
کِی با یهود کار به عقد نهان کشید؟
آن مؤمنان پاک ورامین کجا شدند؟
آنان که دین ز ماتمشان الأمان کشید؟
این خائنان چو دین و وطن را فروختند
زین ره خمینی از دل و از جان فغان کشید
چونان حسین، در پی یاری حق و عدل
جان را به کف نهاد و به میدان عنان کشید
هر دوره‌ای ز آل علی مشعلی به پاست
این شعله جاودانه بماند که از خداست» 
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها