جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۶
میراث سرسختی مصدق در سیاست‌های نفتی بحران‌آفرین بود!/ بدیلی برای جایگزین کردن اسناد انگلیسی نفت در تشریح تاریخ نداریم

علی بیگدلی، استاد گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی معتقد است مصدق در دوران نخست‌وزیری با سرسختی‌هایش هیچ راه سازشی برای حل بحران‌های ایجاد شده در کشور به وجود نیاورد. به طوری که حتی طرفداران وی هم معتقدند که یکدندگی که در گفت‌وگوها از خود نشان ‌داد، باعث شد تا اشتباهات عمده‌ای را در رویکرد سیاسی‌اش مرتکب شود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- ماهرخ ابراهیم‌پور : 61 سال از نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران می‌گذرد و درباره این رویداد مهم کتاب‌های بسیاری نوشته شده است. تازه‌ترین کتاب‌هایی که در این حوزه منتشر شده «خواب آشفته نفت از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه» نوشته استاد محمدعلی موحد و «کودتا» اثر یرواند آبراهامیان با ترجمه علی بهفروز است. درباره این دو کتاب با دکتر علی بیگدلی، استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی به گفت‌وگو نشستیم و کش و قوس نهضت ملی شدن نفت را تجزیه و تحلیل کردیم. نگاه بیگدلی به مسائل گذشته در پیوند با امروز است و وی برای درک ملموس حقایق گذشته، تاریخ را با واقعیت‌های امروز پیوند می‌زند.

آقای بیگدلی، استاد موحد در جلد سوم کتاب «خواب آشفته نفت از دوره مظفرالدین شاه تا سقوط رضاخان» در جمله‌ای اشاره می‌کند: «زمانی که مظفرالدین شاه قرارداد دارسی را امضاء می‌کرد نه وی می‌دانست که چه ثروتی را به ویلیام ناکس دارسی اعطا کرده و نه دارسی خبر داشت که به چه ثروت بیکرانی می‌رسد.» به نظر شما آیا این جمله به نوعی رفع تکلیف از مظفرالدین‌شاه در قبال این امتیاز نیست؟

به نظر بنده این جمله اظهار نظر صحیحی است، به این دلیل که تیم نفتی دارسی (البته دارسی خود هیچ وقت به ایران نیامد) بعد از این‌که چندین نقطه را در قصرشیرین و... حفاری کردند به نفت نرسیدند به همین دلیل دارسی به عوامل خود در ایران دستور داد تا وسایل و تجهیزات کشف نفت را جمع کنند و در این میان به دنبال قاطر برای حمل وسایل از بختیاری‌ها بودند که یکی از مشاورین و باستانشناسان به عوامل دارسی پیشنهاد کرد که به تجسس در کنار شعله‌های فروزان نفت در بهبهان بپردازند که به نظر می‌رسد شعله‌ها نشان‌دهنده نفت است. بنابراین دارسی هم نمی‌دانست که به طور قطع در ایران به نفت می‌رسد. از طرفی وی چندان تمایل به سرمایه‌گذاری برای نفت در ایران نداشت و با تشویق دیگران در ایران سرمایه‌گذاری کرد. به این ترتیب از نظر بنده سخن دکتر موحد درست است و هیچ‌کدام در این میان نمی‌دانستند که چه می‌کنند. مظفرالدین شاه نیز به دلیل مشکلات اقتصادی ناچار به واگذاری چنین امتیازی به دارسی شد، اگر چه دارسی قطعا نمی‌دانست به چنین ثروتی دست خواهد یافت.
 
اگر بخواهیم به گونه‌ای به تفسیر این امتیاز در زمان مظفرالدین شاه بپردازیم آیا دلیل نداشتن دانش و امکانات برای حفر چاه‌های نفت می‌تواند ناچار بودن وی را در بستن این قرارداد توجیه کند؟ در عین حال تا چه اندازه انتقاد مورخان به پنجمین شاه قاجار وارد است؟

انتقادهای مورخان و تاریخ‌نگاران امروز به قرارداد دارسی زمان مظفری چندان وارد نیست. زیرا هر حادثه‌ای را باید در شرایط زمانه خودش سنجید اما تاریخ‌نگاران و پژوهشگران امروز تا حدودی تحت تاثیر مورخان و روشنفکران زمان رضاشاه قرار گرفته‌اند که در آن زمان عملکرد قاجار را به ورطه انتقاد کشاند و حتی به نوعی این سلسله را لجن‌مال و آنها را متهم به بی‌لیاقتی و بی‌عرضگی کردند. این میراثی است که از آن زمان به جای مانده است. در حالی‌که در زمان انعقاد این قرارداد هیچ راهی وجود نداشت. با توجه به این‌که اشاره کردم نه مظفرالدین شاه می‌دانست چه قراردادی می‌بندد و نه دارسی از میزان ثروت اعطا شده اطلاع داشت. همچنین به باور من در زمان بستن قرارداد الحاقی 1933.م نیز رضاشاه چاره‌ای نداشت، اگرچه وی تلاش بسیاری کرد که این قرارداد را به نفع ایران ببندد، اما این طور نشد. تغییراتی در قرارداد انجام شد که در این قرارداد انگلیسی‌ها از هر بشکه نفت چهار شلینگ به ایران می‌دادند که رضاشاه آن‌ را به 6 شلینگ رساند و مدت آن را تا سال 1996 تمدید کرد. امروزه انتقادات زیادی به این قرارداد وارد می‌کنند در صورتی‌ که وی چاره‌ای غیر از این نداشت. برای توضیح بیشتر شرایط آن‌روز باید بگویم امروز که ما کشور مستقل و منسجمی داریم پرونده انرژی هسته‌ای‌مان در وضعیت چندان مناسبی قرار ندارد. در این پرونده نمی‌گذارند ما نفس بکشیم در حالی که بهره‌برداری از این انرژی حق ماست و ما طبق منشور آژانس انرژی هسته‌ای عمل کردیم اما باز هم نمی‌گذارند به این انرژی به راحتی دسترسی پیدا کنیم.

به باور من برخی تاریخ‌نگاران بدون این‌که شرایط را در نظر بگیرند مطالبی را خوانده‌اند و بدون تحلیل و در نظر گرفتن جوانب، مطالب ارائه شده را نقل می‌کنند و تلاش در سیاه‌نمایی حوادث و رجال سیاسی گذشته با توجه به شرایط امروز دارند. به نوعی به تفسیر تاریخ گذشته با توجه به ذائقه امروز می‌پردازند. در حالی که بنده در کلاس‌های درس این شیوه را در پیش نمی‌گیرم. همین طور که با دلایل قاطع تشریح کردم که شرایط زمانه کشور در بستن قراردادهای نفتی دخالت داشت و آنها ناچار به پذیرفتن برخی قراردادها بودند کما این‌که امروز هم غربی‌ها با تحمیل تحریم‌های مختلف برای محرومیت ما از انرژی هسته‌ای تلاش می‌کنند، اما تاریخ‌نگاران امروز در تفسیر مسائل تاریخی برای تغییر در بینش، روش و توسعه آگاهی خود تلاش نمی‌کنند. براساس یک نگاه سطحی قضاوت‌های کهنه و مندرس درباره گذشته و رویکرد برخی رجال را به دانشجویان تلقین می‌کنند.

نگاهی به زمانی که قرارداد میان مظفرالدین شاه و دارسی در سال 1901.م به امضاء رسید، حاکی از این است که پس از ناامیدی‌ها و ناکامی‌ها بسیار نخستین چاه نفتی ایران در ماه می 1908 فوران کرد. با این رویداد، ایران نخستین کشور خاورمیانه بود که به نفت دست یافت. قبل از ایران، روسیه، رومانی و ایالات متحده آمریکا به نفت رسیده و در هیچ‌کدام از کشورهای خاورمیانه چنین اتفاقی روی نداده بود. بنابراین مظفرالدین شاه در زمان بستن قرارداد با دارسی هیچ تجربه‌ای نداشت. مضاف بر این که ایران در آن زمان امکان بهره‌برداری از نفت را به دلیل ناتوانی فنی نداشت. پس از دهه 20 و با پایان جنگ جهانی اول کشورهای عرب نیز همین رویه را در بستن قراردادهای نفتی دنبال کردند. برخی از همکاران بنده بدون این‌که نسبت به فضای بیرون از ایران مطالعاتی داشته باشند با تمرکز بر اوضاع ایران و مطالعه شرایط آن، صرفا به اظهارنظر می‌پردازند و این رویه باعث می‌شود که یک قضاوت یک‌جانبه داشته باشند.
 
قرارداد الحاقی رضاشاه 1933 زمانی شکل می‌گیرد که سیاستمداران دیگری در جریان مذکرات حضور دارند، اما معلوم نیست به چه دلیل رضاشاه وارد معرکه می‌شود و به قول دکتر موحد آن قرارداد عجیب را می‌بندد! از طرفی تا به امروز عدم دسترسی به اسناد باعث شده تا مورخان نتوانند تحلیل درستی از این رویداد ارائه کنند؟ نظر شما درباره این حضور ناگهانی پهلوی نخست چیست؟

یکی از نکات مبهم تاریخ نفت در ایران، قراراداد الحاقی است و با توجه به سخن شما به دلیل نارسایی اسناد معلوم نیست تحت تاثیر چه شرایطی جریان مذکرات ناگهان تغییر مسیر داد. البته کشته شدن تیمورتاش و نصرت‌الدوله کاملا به دلیل مذکرات نفتی نبود و اختلافات دیگری هم وجود داشت. تیمورتاش زمانی که از اروپا به ایران برگشت در مسکو چمدان معروفش را از وی دزدیدند و یک سری مسائل دست به دست هم داد تا رضاشاه وی را از صحنه سیاست حذف کند اما از این مسائل که بگذریم مرور منابع این دوره نشان می‌دهد که قرارداد 1933 در هاله‌ای از ابهام تنظیم شد. در هیچ‌کدام از منابع این دوره شرح درستی درباره جزئیات تنظیم این قرارداد نوشته نشده است. زمانی‌که لرد جان کدمن، مدیرعامل شرکت نفت ایران و انگلیس که با رضاشاه رابطه دوستانه‌ای داشت و وی به دلیل سرسختی برخی رجال در ایجاد توافق با شرکت نفت می‌خواست از ایران به حالت قهرخارج شود، رضاشاه وی را از درون هواپیما برگرداند و با وی صحبت کرد که این صحبت منجر به بستن قرارداد 1933 شد. هیچ‌کس از جزئیات این قرارداد اطلاعی ندارد که چگونه بسته شد و درباره آن در هیچ کتابی به روشنی توضیحی داده نشده است.

اما موحد به درستی اشاره کرده که این قرارداد در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. کتاب‌های موحد از جمله آثاری هستند که درباره جنبه‌های حقوقی نفت نوشته شده و بسیار دقیق و کارآمد است. وی نویسنده بسیار مستقلی است و اظهارنظرهای صحیحی در حوزه نفت دارد. ضمن این‌که رضاشاه اگرچه نگاه محبت‌آمیزی به انگلیس نداشت و تلاش می‌کرد که خود را از زیر منت کودتای انگلیسی خلاص کند، اما امضاء قرارداد الحاقی احتمالا در پایان با تهدید پنهانی و ایجاد بحران‌های داخلی همراه بوده که ممکن بود به سرنگونی رضاشاه بیانجامد. پهلوی اول هم مانند همه دولت‌های منطقه از انگلیس می‌ترسید، اگرچه در یک ژست توخالی در جمع مسئولان نفتی ایران پرونده نفت را در بخاری انداخت و بلافاصله جلسه را ترک کرد و پس از آن مسئولان نفتی پرونده را از بخاری درآوردند که بعدها رضاشاه قرارداد الحاقی را با آنچه در پشت پرده رخ داد، بست. پس از گذشت مدتی از این قرارداد، در مجلس پانزدهم (که دکتر مصدق حضور نداشت) در نطقی تقی‌زاده، وزیر دارایی تلاش کرد خود را از گناه مشارکت در بستن این قرارداد مبرا کند. با این حال وی در آن مجلس نتوانست از نکات پنهان این پرونده مطالبی به نمایندگان ارائه دهد. زمانی که وی متهم به امضای قرارداد 1933 شد در حالت حقارت‌آمیزی اعلام کرد که بنده در این قرارداد آلت فعل شدم.
 
در کتاب کودتا نویسنده با استناد به اظهارنظر یکی از مورخان به نام کریستفر هیل درباره اسناد دولتی آورده است: «تشریح عملکرد یک کشور قدرتمند در کشور دیگری در اسناد دولتی آن کشور قدرتمند چندان قابل اعتماد نیست.» اما با این حال نویسنده «کودتا» در تدوین و تحلیل این کتاب تکیه عمده‌اش بر اسناد انگلیس است؟ به نظر شما دلیل این تناقض چیست؟ (ص 49)

یرواند از جمله پژوهشگرانی است که از کودکی در انگلیس زندگی کرده و به منابع چندانی از تاریخ ایران دسترسی ندارد، بنابراین ناچار است به تشریح اسناد بریتانیا در کتابش استناد کند. زمانی که این کتاب در ایران منتشر می‌شود و مخاطبان می‌بینند با بهره‌گیری اسناد آرشیو وزارت خارجه بریتانیا نوشته شده، بسیار اعتبار پیدا می‌کند، اما صحبت هیل نیز درست است که استناد به این اسناد ممکن است معتبر نباشد. با این همه راهی جز این برای برخی پژوهشگران در تشریح بعضی رویدادهایی که بخش عمده آن به کنش کشورهای استعمارگر در ایران وابسته است، وجود ندارد. به عبارتی در این میان بدیلی وجود ندارد تا ما به جای استفاده از اسناد آرشیو وزارت خارجه بریتانیا جایگزین کنیم. متاسفانه در وزارت خارجه ایران که چند سال پیش بنده به آن مراجعه کردم اسناد باارزش در گونی ریخته شده است. بنابراین با این شرایط چاره‌ای غیر از این برای آبراهامیان که محقق برجسته‌ای است وجود ندارد که سراغ اسناد آرشیوی بریتانیا برود.
 
آبراهامیان توجه زیادی به فعالیت‌های کارگران در پالایشگاه آبادان و حزب توده دارد و حتی در جمله‌ای چنین اظهار می‌کند که نخستین بار صحبت از ملی شدن نفت در همین اعتصاب‌های کارگری 1946.م به میان آمد. نظر شما درباره این سخن چیست؟ (ص 59)

این نویسنده تمایلات مارکسیستی دارد که این وجه وی در کتاب «ایران بین دو انقلاب» نیز کاملا مشهود است. به طوری که بیشترین اتکای وی نیز بر جنبش‌های کارگری است. سخن وی درباره ملی شدن نفت درست نیست و برای نخستین بار به طور رسمی در مجلس اول شورای ملی مرتضی قلی‌خان صنیع الدوله، رئیس این مجلس، وزیر معادن را احضار می‌کند و از وی می‌خواهد توضیح بدهد که امتیاز نفت دارسی چگونه بوده است. در همان‌جا یکی از نماینده‌ها اعلام می‌کند که ما باید اداره امور نفت‌ را خودمان به عهده بگیریم. اگرچه اینجا از لفظ (ملی شدن) استفاده نشده اما معنای سخنان نماینده مجلس این اصطلاح را به ذهن متبادر می‌کند. بنابراین امکان دارد در گیرودار اعتصاب‌های کارگری صحبتی درباره ملی شدن نفت شده باشد، اما برای نخستین بار نیست و حال ممکن است در این اعتصاب‌ها که به هدایت حزب توده صورت گرفته، چنین سخنی به میان آمده باشد، اما قطعا این حرکت منطبق با سیاست‌های شوروی در منطقه ما بوده است.
 
در بخشی از کتاب «کودتا» پس از بررسی شرایط کار کردن ایرانیان در شرکت نفت ایران و انگلیس نویسنده پس از تفسیر نوع نگاه شرکت به کارگران ایرانی معتقد است که عملکرد این شرکت تا اندازه‌ای مغایر با دیدگاه دولت بریتانیا بوده و لندن برخی رفتارهای شرکت را موجب نزدیک کردن ایرانیان به ملی شدن نفت دانسته است؟ دیدگاه شما در این زمینه چیست؟ (ص 115)

یکی از اشتباهات برجسته‌ای که انگلیسی‌ها در مستعمرات یا مناطق تحت نفوذشان و به ویژه در ایران اعمال کردند که منجر به رخ دادن کودتا و آزادسازی نفت شد، این بود که آنها آن‌چه را که از ایران به دست می‌آوردند در کشور خودشان خرج و یا این سرمایه حاصل از نفت ایران را ذخیره می‌کردند تا سرعت بیشتری در سرمایه‌گذاری آنها به وجود بیاید. انگلیسی‌ها حتی از پول نفت برای ایرانیان یک درمانگاه درست نکردند. بر اساس آماری که در برخی منابع موجود است آن‌ها برخی احتیاجات روزمره خود مانند هندوانه از عراق و سیب را از مصر می‌آوردند. آنها حتی یک کارخانه سیمان که برای کارشان ضرورت داشت را در ایران راه‌اندازی نکردند و نسبت به کارگران بسیار با بی‌رحمی رفتار می‌کردند. انگلیسی‌ها ساختمان‌های محقری برای کارگران درست کرده بودند و فرزندان آنها در شرایط نامناسبی درس می‌خواندند. با توجه به این رویکرد، باید گفت مشکل اساسی انگلیس این بود که نه تنها در ایران بلکه در همه مستعمراتش این سیاست ناشیانه را به‌کار برد. بعدها آمریکا این تجربه انگلیس را آموخت و شروع به مدرن‌سازی ایران کرد. یکی از کارهایی که آمریکائی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم انجام دادند با این که پول نفت ایران را بردند، اما بخشی از آن را در داخل کشور هزینه کردند. به طوری‌که بعد از جنگ جهانی دوم این آمریکائی‌ها بودند که ایران را مدرن کردند. به عبارتی پوشیدن لباس‌های شیک اروپایی و آمریکایی از سوی آنها در ایران متداول شد. برعکس انگلیسی‌ها ترجیح می‌دادند که ایرانی‌ها در همان سطح فکری پائین باقی بمانند و شاید فکر می‌کردند این عقب‌ماندگی به نفع آنهاست. بنابراین بنده معتقدم که انگلیس و شرکت نفت هر دو در حق کارگران و ایرانی‌ها رفتار نامناسب و استعماری داشتند و رویکرد این دو را از هم جدا نمی‌دانم.


       

در یک مقایسه در ص 86 کتاب «کودتا» بین احمد قوام‌السلطنه و محمد مصدق انجام شده چنین به نظر می‌رسد که نویسنده گرایش بیشتری به مصدق دارد. به طوری که به کنایه به خواننده اذعان می‌کند که این قوام‌السلطنه، برادر همان وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 است. به نظر شما آیا این مقایسه و برخی دیگر از مطالب کتاب حاکی از نگاه پررنگ مصدقی نویسنده نیست؟

اگر ما آبراهامیان را به عنوان نماینده حزب توده در نظر بگیریم. این حزب روابط نزدیکی با مصدق داشت. اگر چه وی هیچ‌گاه دلش نمی‌خواست این روابط با حزب توده آن‌قدر محکم شود که بر عمکردش سایه بیندازد. به همین دلیل مصدق خیلی به حرف حزب توده اهمیت نمی‌داد. از طرفی به علت ماهیت اشرافی‌اش ضد کمونیست‌ بود. با این همه آمریکایی‌ها اشتباه بزرگ‌شان در این بود که می‌پنداشتند که اگر زندگی سیاسی وی ادامه پیدا کند فضا برای حزب توده باز خواهد شد. بنابراین تمایل آبراهامیان در مقایسه بین قوام و مصدق طبیعتا به سوی مصدق است. اگرچه قوام در رویکردش از پختگی‌ها و شایستگی‌های دیپلماتیک برخوردار بود و نخست‌وزیر قدرتمندی به شمار می‌آمد اما حس وطن‌پرستانه مصدق با حس ناسیونالیستی در ایران رواج پیدا کرد. بنابراین به باور من این دو سیاستمدار اصلا قابل مقایسه نیستند و حق با آبراهامیان است که به قول شما مصدق را پررنگ‌تر نشان داده است.
 
اگر بخواهیم مروری بر مبارزات ملی شدن نفت با توجه به قراردادها و پیشنهادهایی که در این حیطه صورت گرفت، داشته باشیم، اشتباهاتی که باعث برکناری مصدق شد بر ماهیت ملی شدن نفت نیز تاثیر گذاشت و در دولت زاهدی قرارداد کنسرسیوم منعقد شد. آیا این قرارداد نشان از این نداشت که ملی شدن نفت چندان از پشتوانه قانونی محکمی برخوردار نشده و بیشتر در پروسه سیاسی شدن گرفتار شده بود؟

به نظرم پاسخ این پرسش بسیار گسترده است و بنده آن‌ را به چند بخش تقسیم می‌کنم. بنده در مقاله‌ای با عنوان «فقدان استراتژی و ناکامی دکتر مصدق» که در شماره پانزدهم فصلنامه تاریخ روابط خارجی وزارت خارجه منتشر شده، اشاره کردم شخص مصدق در رخ دادن کودتا مقصر بود. وی استراتژی نداشت و آن‌قدر مساله نفت را طولانی کرد (مانند پرونده امروز هسته‌ای که هم داخل را خسته کرده و هم آمریکایی‌ها و دنیا را به طوری که وندی شرمن نیز به این موضوع به تازگی اشاره کرد) تا مردم خسته شدند و وی از مساله خستگی مردم غفلت کرد و در نخست‌وزیریش که تقریبا سه سال طول کشید، می‌توان گفت هر روز وضعیت مردم بدتر می‌شد، اما وی با سرسختی‌هایش هیچ راه سازشی برای حل بحران به وجود نیاورد. به طوری که حتی طرفداران وی هم معتقدند که یکدندگی که در گفت‌وگوها از خود نشان ‌داد باعث شد تا اشتباهات عمده‌ای را مرتکب شود، با این همه مصدق مرد وطن‌پرست و شایسته‌ای بود اما در عرصه سیاست به وی انتقادات اساسی وارد است. به طوری که آمریکایی‌ها گفته بودند هر راهی را که ما انتخاب کردیم تا وی را راضی کنیم، اما امکان ورود او به آن راه حل‌ها کار دشواری بود.

در حالی که بنده معتقدم سرسختی برای یک سیاستمدار چندان خوب نیست و سیاستمدار خوب باید انعطاف‌پذیری هم داشته باشد. از طرفی پس از این که کودتا صورت گرفت شاه بر آمریکایی‌ها فشار آورد که آنها اصل ملی شدن صنعت نفت را بپذیرند. به این ترتیب این اصل از سوی اعضای کنسرسیوم پذیرفته شد که نفت ایران ملی شده است، اما در قرارداد کنسرسیوم 40 درصد به امریکایی‌ها، 40 درصد به انگلیسی‌ها و 20 درصد هم به شرکت شل و فرانسوی‌ها و ایتالیایی‌ها تقسیم شد. البته در آن‌ زمان جز این راهی وجود نداشت، زیرا ایران به تنهایی توان برداشت نفت را نداشت، اگر این امکان وجود داشت مصدق این کار را انجام داده بود. بنابراین قواعد و قوانینی که ناشی از حوادث کودتا بود، چاره‌ای جز تشکیل یک کنسرسیوم را باقی نگذاشت. با این وجود در شرایط پس از کودتا سهام نفت ایران تنها به دست انگلیس یا آمریکا نیفتد، با این همه سهامی که به دست آوردند بسیار غیرمنصفانه بود. با این حال باز هم معتقدم در آن شرایط راه دیگری غیر از این وجود نداشت به همین دلیل شاه در سال 1973 کنسرسیوم را منحل کرد.
 
نگاهی به یادداشت‌های علم چه نکاتی را درباره سیاست‌های نفتی شاه بیان می‌کند؟

خاطرات علم برخلاف سایر خاطرات رجال سیاسی یادداشت‌های بسیار صریح و روشنی است و با ابهام کمتری نوشته شده با توجه به این که دوست صمیمی شاه و نزدیکترین شخص به وی بود و حتی در جریان مسائل خصوصی شاه نیز قرار می‌گرفت. با این حال به نظر می‌رسد یکی از کسانی که باعث سقوط شاه شد، علم بود. (اگرچه برای اثبات ادعای خودم سندی ندارم) اما وی ارتباطات بسیار نزدیکی با انگلیسی‌ها داشت به طوری که سفیر انگلیس به منزل وی می‌رفت و با وی قماربازی می‌کرد و مشروب می‌نوشید و شب را بعضا در منزل علم می‌خوابید. البته این ارتباطات سابقه زیادی داشت و از زمان پدرش با انگلیسی‌ها مرتبط بود. اما شاه به این موضوع توجه نمی‌کرد. همین طور که با همکلاسی خود، حسین فردوست همیشه سر به یک بالین می‌گذاشت و از کودکی با هم بزرگ شده بودند و بعدها مشخص شد که وی چه ارتباطاتی داشته است. دو دستگاه ارتش و ساواک که شاه بر روی آنها بسیار مانور می‌داد به دو بخش تقسیم می‌شدند یک بخش که نوکر شاه بودند مانند خسرو داد و نعمت‌الله نصیری و بخش دیگر نوکر آمریکا بودند که اکنون در آمریکا حضور دارند یا در همان‌جا زندگی کردند و مردند. ساواک هم این حالت را داشت. بنابراین شاه از توانایی درک آن‌چه که در اطرافش می‌گذشت، بسیار ناتوان بود. به عبارتی توانایی تجزیه و تحلیل جریان‌ها و رویدادها را نداشت. شاه به گفته‌های علم بسیار توجه می‌کرد و علم نیز تلاش می‌کرد ابتدا امتیازهای انگلیس و در نوبت بعد آمریکا را در ایران تامین کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها